۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۲۳
حضرت محمد مصطفی در روز (27 رجب) سال 40 عام الفیل، همزمان با سال 13 پیش از هجرت پیامبر اسلام، در غار حرا، توسط (جبرئیل) و از سوی خدا به پیامبری نائل آمد و مأمور شد که چندخداپرستی و بتپرستی را از زمین بردارد و خداپرستی را رواج دهد و پیام وحی را به مردم برساند.
روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خرافه گرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود. روز مبعث روز تولد عاطفههاست؛ عاطفههایی که در رقص شمشیرها زخمی میشد و در جنگل نیزهها جان میباخت. آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک میخفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالتها، جان به بارش تیرها میدادند و زنان بی پناه، در بند اسارت میزیستند. آه که چه خارهایی به پای بشریت میخلید و چه زخمهایی دل عاطفهها را می خست.
غلامرضا سازگار
همای نور شده راه مکه را پویید
به آب چشمه زمزم، زبان و دل شویید
سپس به زمزمه لا اله الا الله
دهید دست به هم لا شریک له گویید
ز خلق بانگ هوالهو جدا جدا شنوید
درون کعبه ز بتها خدا خدا شنوید
به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست
به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست
الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید
زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست
ز کوه و سنگ و ز هامون دعای دل شنوید
ندای ختم رسل از حرای دل شنوید
فرشتگان همه در دستشان صحیفة نور
جهانیان شده غرق نشاط و مست و سرور
ز قبضه قبضة خاک حجاز میشنوم
که ای تمام پری چهره¬گان زنده به گور
طلوع صبح سفید شما مبارک باد
محمد آمده عید شما مبارک باد
به جسم مردة هستی دمیده جان امروز
مکان شده یم انوار لامکان امروز
طلوع کرده ز غار حرا مگر خورشید
و یا زمین شده مسجود آسمان امروز
رسد ز کوه و در و دشت و بام و نخل و گیاه
صدای اشهد ان لا اله الا الله
جهان بهشت وصال محمد است امشب
چراغ ماه، بلال محمد است امشب
زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور
خدیجه محو جمال محمد است امشب
در آسمان و زمین این ترانه گشته علم
بخوان به نام خدایت که آفرید قلم
الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش
محمد است که گوید سخن، سرا پا گوش
که فرد فرد شما را بود دو رشته به دست
و یا دو کوه بلند امانت است به دوش
محمدی که دو عالم گواه عصمت اوست
همه سفارش او در کتاب و عترت اوست
رضا قربانی
بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت
نذرِ تو کردم والدین و همسرم را
با بُردنِ نامِ شما معراج رفتم
فطرس شدم دادی به من بال و پرم را
باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد
من آمدم اینجا ببینم دلبرم را
کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان
از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را
گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد
از دست دادم مدتی چشمِ ترم را
غارِ حرا ذاتش همان گوشه نشینی ست
باید کمی خلوت کنم دور و برم را
پرسید که مُزدِ رسالت را چه خواهی؟
گفتی نگه دار احترامِ دخترم را
گفتی که این خانه همان عرش برین است
گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است
مهدی جهاندار
ای بلند آفتاب بی شفق
صبح روشن ای ستارۀ فلق
قل أعوذ ُ ای کسی که عاشقی
در پناه دل ز شرّ ماخَلَق
کیست این؟ برادر تو جبرئیل
می زند کلون خانه تقّ و تق
سینه سینه مژدۀ پیمبران
خندۀ فرشتگان طبق طبق
مصطفی بخوان به نام آفتاب
مصطفی بخوان به نام اهل حق
نون والقلم؛ به مکتب آمدی
نانوشته ها ورق ورق ورق
مصطفی بخوان و مصطفی بخوان
مست حق تویی، جهان چه مُستحق
در سکوت چشم های منتظر
در قنوت دست های بی رمق
مصطفی بخوان که خواندنت خوش است
إقرَ باسم ربّک الذی خَلق...
هادی ملک پور
در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را
عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را
با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست
آسمان با دیدنت گم می کند خورشید را
می کشانی کهکشان ها را به دنبال خودت
مشتری چشم هایت کرده ای ناهید را
می شکوفد چهره ی تو غنچه را در بوستان
شانه هایت می نوازد شاخه های بید را
کوهی و آتش فشان عشق جاری می کنی
بر لبانت آیه های محکم توحید را
در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود
آمدی تا زنده گردانی تو این امید را
من به چشمانت یقین دارم، دلم یک رنگ نیست
ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را
امیر عظیمی
خوشست در خم این گیسوان اسیر شدن
به خاکبوسی این شاه سربزیر شدن
خوشست خادمی این سرای را کردن
در این مقام گدا بودن و امیر شدن
خوشست خاک شدن زیر پای حضرتتان
زِ یُمن گیوه ی پر مهرتان عبیر شدن
خوشست اینکه زِ طفلی به زیر سایه تان
گذار عمر نمودن، زِ عشق پیر شدن
شما کلام خدایید و در نزول منید
شما محمدمید و شما رسول منید
به نام عشق، به نام خدا، به نام نبی
بنوش باده مستانه ای ز جام نبی
بنوش باده که جبرییل می شود اینبار
همای اوج سعادت به روی بام نبی
ببین زِ عرش به سمت حراست در تنزییل
صدای بال ملائک به احترام نبی
صدای بال ملک؛ نه صدای الله است
که آمده برسد محضر مقام نبی
رسیده است بگوید: بخوان بخوان قرآن
بخوان به نام خدایت بخوان محمد جان
زبان خویش گشود و حرا منور شد
زبان گشود و به اذن خدا پیمبر شد
زبان گشود و زمان فراق آخر شد
زبان گشود و لبش از وصال حق تر شد
زبان گشود به وحی و به خلق رهبر شد
زبان گشود وَ مکه دمی معطر شد
زبان گشود به قرآن، عدوش ابتر شد
چنان که گوش بتان از تلاوتش کر شد
ندا رسید: به مکه خدا وطن دارد
بتان مکه، دگر مکه بت شکن دارد
از این به بعد رسول خداست این آقا
از این به بعد خدا حرف می زند با ما
از این به بعد صدای خداست می پیچد
به گوش خلق خدا از لب اباالزهرا
از این به بعد خدا یک خداست ای کفّار
دگر به دور بریزید آن خداها را
از این به بعد شغالند شیرهای عرب
کنار یار پیمبر، کنار شیر خدا
علی کنار نبی و نبی کنار علی
یگانه حامی وحی است ذوالفقار علی
بگو رسول که در دل تب خدا داری
بگو که ابر خدایی و وحی می باری
بگو اگر به تو خورشید و ماه را بدهند
ز وحی خواندن خود دست بر نمی داری
بگو که آمدی و باغبان عشق شدی
به خاک سینه ی ما بذر عشق می کاری
تو آمدی که بگویی علی همان زهراست
تو آمدی که بگویی منم علی، آری
تو آمدی که علی را به ما نشان بدهی
امام بعد خودت را نشانمان بدهی
تو ساغر میِ حقی، شراب ناب، علیست
به خاک میکده سوگند، بوتراب، علیست
چه سرنوشت خوشی اینکه در هوای شما
شوند عالمیان ذرّه، آفتاب علیست
سوال: بعد شما جانشین تان چه کسی است؟
هزار بار بپرسند اگر، جواب علیست
صدای کیست پس از تو که ناله زد: بابا
کسی که بسته به دستش عدو طناب علیست
صدای کیست که می گفت: ای امان بردند
میان کوچه علی را کشان کشان بردند
مرتضی حیدری آل کثیر
اقرأ بخوان! چه گونه؟ نه! امکان پذیر نیست
اقرأ بخوان! که معجزه کُفران پذیر نیست
این آیه ها که خون حیات رسالت اند
جز در رگان قلب تو جریان پذیر نیست
در لامکان زمزمه ات، درک این که نور
از چند سمت آمده امکان پذیر نیست
«بر کوه اگر بخوانی اش از جای، می کَند»
در مکّه قلب کیست، که قرآن پذیر نیست؟
این قوم را همیشه دعا کرده ای ولی
مکه، چنان که پلک تو...باران پذیر نیست
ای نوحِ دین به دست علی داده! لا تخف!
کشتی بدون نور تو سکّان پذیر نیست
بی شک شفیع امت خویشی! که گفته است
دوزخ به دست عشق، گلستان پذیر نیست؟
عبدالجبار کاکایی
نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید
انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید
حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد
آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید
کشتی شکستگان و رسولان نا امید
در انتظار معجزه بودند تا رسید
از دشت ها تلاوت باران شروع شد
از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید
تاریخ ایستاد جهان مکث کرد و بعد
فواره ای بلند شد و تا خدا رسید
پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد
عطر تنش به دور ترین روستا رسید