۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۱ : ۱۲
سؤالی که در این نوشتار مطرح می شود، این است که؛ آیا می توان مدعی بود که انسان به دلیل برخورداری از توان عقلی از «نامحدودیت» در شناخت برخوردار است؟ آیا انسان می تواند درباره هر موضوعی و هر امری تفکر کند و به حقایقی دست یابد یا اینکه شناخت انسان به دلیل محدودیت توان عقلی انسان محدودیت دارد؟
به نظر می رسد که آنچه از برخی آیات الهی فهمیده می شود، «محدودیت فهم انسانی» است. و انسان را یارای آن نیست که پیرامون هر موضوعی بیاندیشد و متوقعانه وارد فحص و بحث از همه حقایق هستی گردد، به گونه ای که هر نتیجه متحصلی را به عنوان شناخت حقیقت جانمایی کند. ضرورت دارد که، هر متفکر و فیلسوفی این پیشفرض را در پیش از تأملات بنیادین خود قرار دهد و با نظر به این که انسان توان عقلی محدودی دارد، حوزه تفکر و تعقل را بگشاید و دایره مسائل فکری و معرفتی خود را «تحدید» نماید.
برای دست یابی به نگاه قرآنی، به دلیل ضیق مجالی که وجود دارد، یکی از آیات صریح در این موضوع موشکافی شده و سایر آیات متناظر مورد اشاره قرار می گیرد.
آیه ای که صراحت در «محدودیت معرفت انسانی» دارد، همان آیه معروفی است که پیرامون «شناخت حقیقت روح» وارد شده است:
«وَ یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا» (اسراء: ۸۵)
خداوند متعال در این آیه می فرماید: ای پیامبر از تو درباره روح سؤال می کنند، به اینان بگو، روح از امور پروردگارم است، و به شما فقط مقدار اندکی از علم ایتاء شده است.
برای نتیجه گیری بهتر ضرورت دارد تا تأمل و مداقه ای افزون پیرامون ظهور آیه شریفه صورت بگیرد.
همانطور که از ظاهر آیه پیداست، این آیه سه فقره دارد؛
فقره اول؛ یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ
در این فقره از پرسشی گفته می شود که درباره «روح» از حضرت رسول (صلی الله
علیه و آله) می گردد. معنای لغوی «سؤال» روشن است که همان «درخواست جواب»
است و جناب راغب نیز در معنای این کلمه چنین می نویسد:
«السُّؤَالُ: استدعاء معرفة، أو ما یؤدّی إلی المعرفة، و استدعاء مال، أو ما یؤدّی إلی المال» (راغب،۱۴۱۲ق ، ص۴۳۷)
ماده سؤال به درخواست اشاره می کند که امکان دارد این درخواست متعلق های گوناگونی داشته باشد. در این آیه گروهی از مردم از حضرت رسول درخواستی درباره «روح» دارند. حال مراد از روح در این آیه چیست و این کلمه اشاره به کدام معنایی دارد که در استعمالات قرآنی به کار گرفته شده است؟ همانطور که از آیات قرآن به دست می آید دو معنا برای استعمالات متعدد قرآنی از کلمه روح وجود دارد؛
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» (ص: ۷۲)
«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُون» (سجده: ۹)
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُون» (یوسف: ۸۷)
همانطور که پیداست، نمونه مذکور از آیات اشاره به روحی دارند که منتسب به ذات اقدس الهی است. اما آیات دیگری نیز وجود دارد که منتسب به یکی از ملائکه مقرب خداوند متعال است.
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمین» (نحل: ۱۰۲)
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ» (شعرا: ۹۳)
«تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر» (قدر: ۴)
نمونه فوق از آیات قرآن کریم نیز درباره روحی است که ظاهراً یکی از ملائکه مقرب و شاید مقرب ترین ملک درگاه الهی می باشد.
حال با توجه به چنین دامنه استعمالاتی می توان پرسش نمود که مراد از سؤال از روح کدام یک می تواند باشد؟ آیا مراد از آن همان ملک مقرب الهی است یا اینکه مراد از آن، روحی است که متعلق نفخ قرار می گیرد و منتسب به ذات اقدس الهی می باشد؟ در این مقام برخی از مفسرین به استظهار خود از آیه اکتفا کرده و چنین گفته اند:
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ الذی یحیا به بدن الإنسان و یدبره. قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی من الإبداعیات الکائنة بکن من غیر مادة و تولد من أصل کأعضاء جسده، أو وجد بأمره و حدث بتکوینه علی أن السؤال عن قدمه و حدوثه.» (بیضاوی،۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۶۵)
این مفسر، روح را همان سبب احیاء انسان می داند که مدبر وجود انسان نیز می باشد، اما با وجود استعمالاتی که از کلمه روح برشمرده شد، مشکل به نظر می رسد که بتوان قاطعانه این استعمال را به چنین معنایی حمل نمود، زیرا هر دو احتمال معقول است، و حتی صاحب «التبیان فی تفسیر القرآن» به اختلاف جاری در این موقف تصریح می کند. (طوسی، بی تا، ج۶، ص ۵۱۵) فلذا نمی توان از ظاهر آیه به مقصود آن راه یافت و لازم است که برای درک معنای روح و مصداق آن به روایات اهل البیت مراجعه گردد.
غالب روایاتی که درباره روح در آیه مورد نظر وارد شده است، دلالت دارند بر اینکه منظور از روح در این آیه اشاره به ملکی است اعظم از سایر ملائکه، و بر طبق بیان برخی اخبار آن ملک مورد اشاره نیز «جبرئیل» نیست.
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی این روایت نقل شده است:
«حدثنی أبی عن ابن أبی عمیر عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال هو ملک أعظم
من جبرئیل و میکائیل و کان مع رسول الله ص و هو مع الأئمة» (قمی، ۱۳۶۷،
ج۲، ص۲۷)
و در روایت واحدی از روحی گفته می شود که در جانداران و انسان ها جای می گیرد:
«عن أبی بصیر ، عن أحدهما، قال: سألته عن قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ
الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی؟ ما الرّوح؟ قال: الّتی فی
الدّوابّ و النّاس. قلت: و ما هی؟ قال: هی من الملکوت، من القدرة.» (قمی
مشهدی، ۱۳۶۸، ج۷، ص۵۰۲)
البته می توان آن معانی غالب را که روح بر «ملک اعظم» از تمام ملائکه و
حتی جبرئیل اشاره دارد، با معنای دوم که در روایت دوم آمده است، به نوعی
هماهنگ دانست. با توجه به اینکه خبری نیز وارد شده است که اشاره به ملک
اعظمی دارد که از عالم ملکوت است، و این می تواند همان ملکوتی باشد که در
روایت دوم از آن گفته شده است.(بحرانی، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص ۵۸۳)
در هر صورت، مقصود از اشاره اجمالی به اخبار در این باب، انفتاح فضای آیه است تا در ادامه مورد استفاده قرار بگیرد.
فقره دوم؛ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی
بعد از آنکه از فقره اول که «فقره پرسش» بود فراغت حاصل شد، حال نوبت به پاسخ این سؤال می رسد. تقریباً ۱۵ آیه از قرآن کریم به سؤال مردمان از حضرت رسول اشاره می کنند. در تمام این آیات، هر سؤالی که از ایشان پرسیده می شود همراه با جواب درخور آن سؤال و ظرفیت سائلین است:
«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ...» (بقره: ۱۸۹)
«یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ....» (بقره: ۲۱۵)
«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْو....» (بقره: ۲۱۹)
و آیات متعدد دیگری که در سور دیگر قرآن آمده است. تنها دو آیه وجود دارد که در آنها خداوند متعال از پاسخ صریح و مستقیم به سؤال اجتناب می ورزد:
«یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی...» (اعراف: ۱۸۷)
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء: ۸۵)
چنین به نظر می رسد که روش جاری در قرآن پاسخ به سؤال هایی است که از جانب خداوند متعال در آیات الهی مطرح می شود، و در این میان فقط دو سؤال است که با جواب قاطعی از ناحیه ذات اقدس الهی نه تنها بدون پاسخ می ماند بلکه تصریح می گردد که آن سؤال و پاسخ خارج از محدوده علم بشری است و در دایره علم الهی قرار می گیرد. در آیه ای که پیرامون «ساعت» پرسیده می شود، پاسخ این است که؛ علم مربوط به ساعت منحصراً نزد پروردگار عالم است.
و اما آیه دوم که محل بحث این مقاله است، صورت مسئله را از اساس پاک می کند و از مدار امورات بشری بیرون برده و در وادی امورات ربوبی تعریف می کند. چنین پاسخی، کنایه آمیز است و حاوی این معناست که نباید چنین سؤالی پرسیده شود که خارج از امر بشری است. البته شاید چنین پاسخی نیز یک پاسخ حداقلی تلقی شود، به این معنا که فقط اشاره می شود که حقیقت روح مربوط به امور ربوبی است، هرچند درباره حقیقت آن تفصیلی داده نمی شود.
آنچه که از لغت «امر» برمی آید، این ماده، اصل و ریشه برای دو معنا قرار می گیرد که فرق میان آن دو معنا در جمع ظاهر می شود. (ابن منظور، ۱۴۱۴ق، ج۴، ۲۶) یک معنای از امر اشاره به «طلب انجام فعل» است و جمع آن «اوامر» می باشد و برخی از استعمالات قرآنی آن نیز به این شرح است:
«الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون» (بقره: ۲۷)
«قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ» (اعراف: ۲۹)
«لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاس...» (نساء: ۱۱۴)
معنای دیگر از کلمه امر نیز اشاره به «شأن و حادثه» دارد که جمع آن «امور» می باشد. برای این معنا نیز استعمالات فراوانی در قرآن وارد شده است، که به بخشی از آنها اشاره می شود:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوه»(نور: ۶۲)
«وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه» (نساء:۸۳)
«بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون»(بقره: ۱۱۷)
همانطور که پیداست، کلمه امر در دو معنا استعمال شده است. حال باید دید که در آیه مورد بحث، کدام یک از این دو معنا مورد نظر قرار گرفته است.
به نظر می رسد که، کلمه امر به معنای طلب انجام فعل به افعال تعلق می گیرد و هیچ وقت اعیان و ذوات، متعلق امر در این معنا قرار نمی گیرند، اما این کلمه در معنای شأن و حادثه به اعیان تعلق می گیرد و وارد بر ذوات می شود، فلذا می توان گفت معنای مورد نظر در این آیه چنین خواهد بود؛ «ای پیامبر بگو که «روح» از شئون پروردگار من است.»
جناب علامه طباطبائی در جمع بندی خود از آیه شریفه اینگونه می نویسند:
«فقد بان بما مر أن الأمر هو کلمة الإیجاد و هو فعله تعالی الخاص به الذی
لا یتوسط فیه الأسباب الکونیة بتأثیراتها التدریجیة و هو الوجود الأرفع من
نشأة المادة و ظرف الزمان، و أن الروح بحسب وجوده من سنخ الأمر من
الملکوت.» (طباطبائی، ۱۴۱۷ق، ج۱۳، ۱۹۸)
گویا جمع بندی ایشان، هر دو معنای امر را در برمی گیرد. در نظر علامه طباطبائی، امر کلمه ایجاد است و فعلی است که اختصاص به ذات مقدس الهی دارد، و به همین واسطه از عالم ماده و ظرف زمان بالاتر است، و به همین دلیل از شئونات ربوبی تلقی می شود، و اما روح نیز به خاطر سنخ وجودی اش از سنخ امر است که هر دو از عالم ملکوت اند. شاید به همین معنا نظر داشته باشد، آن آیه ای که پیرامون دو عالم «خلق و امر» سخن می کند:
«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمین» (اعراف: ۵۴)
«آگاه باشید که خلق و امر در انحصار اوست، مبارک است الله پروردگار جهانیان.»
کلام نهایی درباره این فقره، با همین مقدار اندک از مراجعات قرآنی، این نکته می تواند باشد که، حقیقت روح، هر چه که باشد، از شئون و امور ربوبی است، و از دسترس آدمیان بیرون است.
فقره سوم؛ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا
این فقره را به گونه ای می توان نتیجه گیری از دو فقره پیشین دانست. در فقره اول، پرسشی پیرامون حقیقت روح مطرح می شود و در فقره دوم، تأکید می شود که حقیقت روح خارج از امور بشری است و این بدان معناست که پاسخی درخور پیرامون روح در اختیار انسان ها قرار نمی گیرد. و دریافت حقیقت آن برای انسان ها ممکن نیست، چرا که آن حقیقت از حقایق مربوط به عالم امر و از سنخ ملکوت است که از دسترس بشریت خارج است. و چون از محدوده نظر و تأمل بشر بیرون است، فلذا نمی توان با دقایق عقلی و حکمی راهی به آن حقیقت یافت.
در فقره سوم، همان ضرب آهنگ محدودیت بشر و بالتبع محدودیت دانش بشری با صراحت بیشتری استمرار پیدا می کند. شاید بعد از آنکه القاء می شود که، حقیقت روح از شئون ربوبی است، چنین به نظر برسد که هرچند آن سنخ وجودی روح از سنخ ملکوت است و فراتر از سنخ وجودی انسان هاست، اما می توان با توان عقلی به اعماق آن عالم و حقیقت روح راه پیدا کرد.
در این فقره، تأکید می شود که، علم بشری قلیل و محدود است و اینگونه نیست که، چون قدرت عقل در اختیار انسان هاست، آنها می توانند پیرامون این موضوع به تعقل و تفکر بنشینند و به پاسخی شایسته دست یابند.
علامه طباطبائی ذیل این فقره از آیه شریفه، از قلت معرفت بشری سخن می کند که ریشه در محدودیت دست یابی بشر به آن موقعیت خاص وجودی روح دارد، و همین امر سبب می گردد که او از این معرفت در حجاب بماند.(طباطبائی، ۱۴۱۷ق، ج۱۳، ص۱۹۹) جناب علامه در فراز دیگری به «محدودیت دانش بشری» می پردازند و چنین می گویند:
«فما یتعلق به علم الإنسان ناشب بوجوده متعلق بواقعیته بأطراف ثم بأطراف أطراف و هکذا کل ذلک فی غیب من إدراک الإنسان فلا یتعلق العلم بحقیقة معنی الکلمة بشیء إلا إذا کان متعلقا بجمیع الغیوب فی الوجود، و لا یسع ذلک لمخلوق محدود مقدر إنسانا أو غیره إلا لله الواحد القهار الذی عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو، قال الله تعالی: «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»: البقرة: ۲۱۶ فدل علی أن من طبع الإنسان الجهل فلا یرزق من العلم إلا محدودا مقدر» (همان، ج۶، ص۲۰۱)
در نظر ایشان، سرشت انسان به جهل و نادانی و ناداری آمیخته شده است و چون چنین است او نمی تواند به حقایق امور کماهو حقه علم یابد. به عبارتی ریشه «محدودیت معرفتی بشر» به «محدودیت تکوینی» و سرشتی او بازگشت می کند و تا زمانی که این محدودیت و مخلوقیت با انسان است، همچنان دانش او نیز دامنه و گستره ای پیدا نمی کند.
نتیجه گیری
برای اثبات «محدودیت معرفت بشری» از منظر قرآن کریم، ضرورت داشت تا به نوعی تفصیلی از برخی آیات بحث گردد. آیه ای که برای این هدف انتخاب شد، آیه سؤال از حقیقت روح بود که گذشت. بحثی که ارائه شد حد متوسط از اجمال و تفصیل را داشت، و در راستای نتیجه مورد نظر به مقدار نیاز به آن آیه پرداخته شد.
اما ناگفته نماند که، آیات دیگری نیز وجود دارند که نسبت به محدودیت علم بشری بیاناتی صریح دارند:
«کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره: ۱۵۱)
«کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» (بقره: ۲۱۶)
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون» (نحل: ۷۸)
و بسیاری آیات دیگر که از فقدان علم و معرفت بشری درباره برخی امور سخن گفته اند. در این میان پرداختن به آیه «سؤال از حقیقت روح»، از آن جهت با اهمیت بود که، گاهی اوقات برخی از صاحبان علم و حکمت تلقی می کنند که می توانند با دستاوردهای معرفتی بشری و با یک سری قواعد و اصول حکمی، پرسش هایی را پیرامون روح و حقیقت آن طرح کرده و با انجام ریاضات علمی و عرفانی و مشاهدات معنوی، به حقایقی نائل گردند. و حال اینکه، این آیه تصریح دارد که سهم معرفت بشری از حقیقت روح، بسیار اندک است و توان انسان چه توان عقلی و چه توان عرفانی و شهودی او را یارای دست یابی به معرفت حداکثری وجود ندارد.
جناب صدرالمتألهین با اشاره به آیه شریفه درباره محدودیت معرفت بشری چنین می گوید:
«و الأمور الربانیة لا یحتمل العقول توصیفها، بل تتحیر فی الحکم بوجودها
أکثر الخلق، فلا یدرک بالقیاس الفکری حقیقتها، بل بنور آخر أعلی و أشرف من
العقل الإنسانی یشرق ذلک النور فی عالم آخر یسمی عند بعض العرفاء بعالم
النبوة و الولایة، نسبته إلی العقل کنسبة العقل إلی الوهم و لا استبعاد
فیه.» (ملاصدرا، ۱۳۵۴، ص۲۵۲)
صدرا در بیان خود، از راهی می گوید که، امکان کشف حقیقت روح برای انسان را فراهم می سازد. راهی که فراتر از قیاسات فکری است بلکه از عقل فراتر رفته و متصل به نوری اعلی و اشرف از عقول بشری می شود که آن نور از عالم نبوت و ولایت اشراق می یابد. به نظر صدرا، تنها راه معرفت به امور ربانیه که از جمله آنها حقیقت روح است، اتصال به مبادی نوری است و آن مبادی نیز در عالم نبوت و ولایت منطوی است، و بیرون از این عالم دیگر راهی برای کسب معرفت نسبت به امور ربانی وجود ندارد.
همو در کتاب دیگر خود از حیرانی و سرگردانی فلاسفه و حکما در پرسش از حقیقت روح می گوید و به آیه شریفه اشاره می کند:
«و اعلم أن جمهور الفلاسفة لم یعلموا من حقیقة الروح و ماهیة النفس إلا
قدرا یسیرا..... و إذا کان حال هؤلاء العقلاء الفضلاء من أمر النفس هکذا،
فکیف حال من سواهم من أهل الجدال و أولی وساوس الخیال، و لأجل ذلک قال
تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا.» (ملاصدرا، ۱۳۶۰، ص ۱۴۷)
نهایت کلام اینکه؛ باید عقل را تحسین نمود و مدرکات آن را چراغ راه قرار داد، اما این بهره وری از نور عقلانی زمانی مفید واقع می گردد که، عقل در منزلت واقعی خود قرار بگیرد و بیش از آنچه که دارد از آن توقع و انتظاری نباشد. توقع بیش از انتظار از عقل، یعنی فروغلطیدن در اموری فراتر از توان و طاقت عقل بشری، که سبب می گردد تا نسبت به سایر داشته ها و دارایی های عقل نیز تشکیک گردد.
اگر این نکته مورد توجه قرار بگیرد، می توان در مباحث هستی شناسی، معرفت شناسی و انسان شناسی، محدوده ای از مسائل را فراروی عقل بشری قرار داد و فرصت کوتاه زندگی معرفتی و حکمی را واقع بینانه بر روی آن مسائل متمرکز نمود و قافله علم و حکمت را قدمی رو به پیش برد. به عبارت دیگر، تنقیحی از مسائل حکمی صورت بگیرد، که در محدوده طاقت عقل بشری تعریف می گردند و سپس آن مسائل منقح شده مورد تأمل و مداقه حکیمانه قرار گیرد.