زماني در حرم مطهّر پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم جواني نزد من آمد و گفت: ميخواهم قصهاي را با شما در ميان بگذارم. من در فلان شهر ايران آبميوهفروش هستم. ما براي اينكه آبميوه خنك و گوارا باشد، تكهاي يخ داخل ليوان مياندازيم و سپس آبميوه روي آن ميريزيم و به قيمت معمول ميفروشيم. يخ قيمتي ندارد و ما هم تعهد كردهايم كه يك ليوان آبميوه (به قيمتي خاص) به مردم بدهيم. تكه يخ مقداري از فضاي ليوان را اشغال ميكند و از حجم آبميوه ميكاهد.
صبح يك روز، هنگام باز كردن مغازه مشاهده كردم، قالبهاي يخي كه معمولاً صبحها پيش از طلوع آفتاب جلوي در مغازه ميگذارند، شعلهور شده و زبانه آتش از آنها بلند است. خيلي زودمتوجه مشكل شدم. غلّ و غش ما در فروش آبميوه، آن آتش را شعلهور كرده بود، پس از آن ليوانهاي بزرگتري تهيه كردم و يك ليوان كامل آبميوه، با يخ به مشتري ميدهم.
[2] ـ سوره تكاثر، آيات 6 ـ 5.
[3] ـ سوره نساء، آيه 10.