۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۱۰
عقیق:حضور امام خمینی(ره) در نوفللوشاتو، قیام 17 شهریور و کشتار مردم توسط نظامیان گارد شاهنشاهی، دستیابی مردم به تجهیزات پادگانها، مقاومت برای رسیدن به پیروزی انقلاب، زخمی شدن مردم و بازگشت امام (ره) به ایران بخشهایی از پروژه بزرگ عکاسی از رویداد تاریخ انقلاب اسلامی ایران است که توسط عکاس فرانسوی «میشل ستبون» برای همیشه ثبت شده است. حتی در بین عکسهای ستبون گاهی صحنههای نابی دیده میشود که توسط هیچ عکاس دیگری گرفته نشده است.
در سفری که اخیرا این عکاس فرانسوی به دعوت انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس به ایران داشت، گفتوگویی با وی ترتیب داده شد که این گفتوگو را در ادامه میخوانیم.
شما اولین عکاس خارجی بودید که با جدیت وارد بحث انقلاب شدید و عکسهایی از امام خمینی(ره) در پاریس از سوی شما منتشر شد؛ اولین بار که امام را دیدید چه حسی داشتید؟
امام در قالب دوربین برای من یک شخصیت باور نکردنی بود، شخصیتی که در سراسر جهان درباره ایشان بحث میکردند، در خانهای در حاشیه شهر وارد شدند. ایشان در خانهای با باغچهای کوچک که هنوز طناب رخت به آن آویزان است، زندگی میکردند. افراد کمی دور ایشان بودند. در اولین روزها موقع نماز جماعت فقط 5 نفر پشت سر ایشان بودند. من از امام عکسهایی در حالتهای عادی گرفتم مثل لحظهای که عمامهشان را میپیچیدند.
وقتی میخواستند برای بازگشت به ایران سوار هواپیما شوند، خیلی آرام و عادی روی صندلی نشسته بودند، در حالی اطرافیانش هیجانزده بودند. امام طوری بودند که انگار اتفاقی نیفتاده است. در تمام عکسها میدیدیم که لباس ساده تن ایشان بود.
به نظر شما چرا امام خمینی(ره) از این آرامش برخوردار بودند؟
ایشان میدانستند چه کار میخواهند کنند و اینکه خدا همراهشان است؛ هیچ وقت درباره مدد الهی شک نکردند و به همین دلیل پیروز شدند. ایشان هیچ وقت شک نکردند که شاید شکست بخورند. این اطمینان موجب آرامش امام بود و مردم هم پیرو ایشان بودند.
در امام قبل و بعد از انقلاب تغییری احساس کردید؟
نه. در نوفل لوشاتو و جای دیگر یکی بودند. تنها لبخند را در عبور از مرز در هواپیما دیدم. ایشان تعهد را قبل و بعد داشتند و هدف مشخصی را دنبال میکردند. ایشان رفتار یکنواختی در همه حال داشتند. حتی وقتی فالاچی (خبرنگار) چادرشان را برداشتند، امام واکنشی نشان ندادند.
شما در جماران هم بودید؟
من بعد از انقلاب و وقایع ایران دیگر به جماران نرفتم.
فرانسه، دهکده نوفل لوشاتو/ 9 بهمن 1357 – روزهای پایانی حضور امام خمینی (ره) در نوفل لوشاتو- خبرنگاران از هر فرصتی برای حضور در کنار آیت الله خمینی (ره) استفاده میکنند.
در گفتوگوهای شما دیده شده است که میگفتید امام با شما شوخی میکردند، این قضیه را توضیح میدهید.
امام میخواستند به من بفهمانند که میدانم چند وقتی است که روی بحث انقلاب کار میکنید؛ چون مشاوران به ایشان گفته بودند؛ ایشان با من شوخی میکردند البته شوخی کلامی نبود، گاهی لبخند و چشمک میزدند.
من آن زمان که امام(ره) به فرانسه رفتند در کاشان بودم. به من گفتند زیاد وقتم را تلف نکنم، من زمانی که به امام ملحق شدم فقط 4 نفر همراه ایشان بودند. ایشان به اهمیت رسانهها آگاه بودند. وقتی که به ایران برمیگشتند من هم در هواپیما بودم؛ البته قبل از بازگشت در ایران بودم و مشاوران به من اطلاع دادند که خودم را فوری به پاریس برسانم و با امام به ایران برگردم.
به ایشان میتوانستم نزدیک شوم. من را خوب میشناختند با اینکه فارسی بلد نبودم، اما به من لطف داشتند. ایشان دقتنظر داشتند و میدانستند فرد مقابلشان یک رسانهای است.
درباره عکس معروفی که از امام در زیر درخت سیب گرفتید، بگویید.
من از ایشان خواستم تنها زیر درخت سیب بنشینند. هفتههای بعد تعداد جمعیت آنقدر زیاد بود که امکانپذیر نبود چنین عکسی از ایشان بگیرم.
فرانسه، دهکده نوفل لوشاتو/ 19 آبان 1357 – امام خمینی (ره) با اعضای انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور که خود را به نوفل لوشاتو رسانده بودند، در حال گفتگو است.
واکنش امام چه بود وقتی درخواست کردید ایشان تنهایی زیر درخت سیب بنشینند؟
ایشان به من نگاه کردند و دستی به محاسن خود کشیدند و بعد من این عکس را از ایشان گرفتم.
اما در هواپیما وقتی وارد خاک ایران شدند و از مرز رد شدند، امام لبخندی بر لب داشتند. در هواپیما شرایط خاصی حاکم بود، چون هنوز انقلاب پیروز نشده است؛ هر لحظه ممکن بود توسط دولت بختیار اتفاقی بیفتد.
میخواهیم درباره حال و هوای هواپیما بگویید.
تعدادی عکاس و روزنامهنگار در هواپیما بودند و عکسهای مشابه از حضور امام در هواپیما زیاد است. برای همه فضای جالبی بود. امام نماز را در هواپیما خواندند. خیلیها خرسند بودند که همراه امام به ایران بازمیگردند. با توجه به اینکه هواپیما پر از روزنامهنگار بود، برای بختیار این امکان وجود نداشت که بخواهد اقدامی علیه هواپیما انجام دهد.
اخیراً فیلم مستندی دیدم که ایده شلیک به هواپیمای حامل امام توسط بختیار مطرح شده بود. یعنی اعتراف کرده بودند که چنین ایدهای به ذهنشان خطور کرده است.
تهران، حوالی میدان شهدا (ژاله)/ 17 شهریور 1357 – یکی از مصدومین هجوم نیرو های نظامی.
خیلی از اطرافیان به شما اطمینان داشتند، چگونه توانسته بودید اطمینان را جلب کنید؟
شاید به دلیل این باشد که بیشترین زمان را در ایران گذراندم و شباهتی هم به ایرانیها دارم. در آن زمان خیلی از روزنامهنگاران خارجی به ایران آمدند، اما مردم با من بیشتر آشنا بودند. من از 17 شهریور به بعد درگیر انقلاب ایران بودم و از وقایع تهران و شهرهای دیگر ایران در آن برهه عکس میگرفتم. عکاسانی که در پاریس بودند، وقایع انقلاب در تهران را پیگیری نمیکردند.
آیا آمدن شما به ایران از سر کنجکاوی بود یا میخواستید عکسهای خوبی از وقایع بگیرید؟ اخباری که از ایران شنیده بود قبل و بعد از حضور در ایران تغییر کرده بود؟
من ایران را نمیشناختم و فقط خبرهایی از ایران و شاه و تخت جمشید داشتم. جوان بودم و تازه از رشته معماری فارغالتحصیل شده بودم. یک حسی به من میگفت باید به ایران بیایم. کمی هم عقاید چپگرا داشتم و ایده دیکتاتور و پادشاه برای من زیاد خوشایند نبود.
در آژانسهایی که کار میکردم بیشتر به جلوههای پادشاهی توجه میکردند، چون این کارها فروش داشت. عکسهای فرح دیبا همیشه در روزنامههای خارجی بود.
من همیشه به جوانها میگویم در این حرفه تا حدودی باید شانس نیز داشته باشید. اما در کنار شانس یک تلاش هم هست.
خیابان انقلاب (شاه رضا)، روبروی دانشگاه تهران/ 13 آبان1357 – پرتاب گاز اشک آور و هجوم نیروهای نظامی به سوی دانشجویان.
آقای ستبون شما در جایی گفتید که یک حسی وادار میکرد به ایران بیایید، درباره این حس بگویید.
نمیدانم شاید جزو محصولات زندگی باشد. روزهای اول خیلی برای من سخت بود، چون تنها بودم، پولم تمام میشد. بعد از 15 روز به خودم گفتم من اینجا چه کار میکنم. من تنها روزنامهنگار خارجی در ایران بودم و بعدها روزنامهنگاران دیگر آمدند. باید اعتراف کنم که شرایط در آن زمان کمی ناامیدکننده بود. بلافاصله اولین علاقهام بروز کرد که با اعتصاب همگانی در قم شروع شد. آنجا فهمیدم، اتفاقی در حال رخ دادن است، ولی روزنامهنگارهای دیگر در این زمان هم نیامدند و خیلی بعد از آن آمدند.
در این برهه از زمان، تماسهایی با مردم برقرار کردم، چون زودتر از دیگران در اینجا بودم. در اواخر خرداد و تیر، من تجربه زیادی با ایران کسب کرده بودم. در آن زمان فقط یک عکاس ناشناس بودم. وقتی که تظاهرات شروع شد، خیلی از عکاسان معروف وارد شدند. با توجه به اینکه تجربه را نداشتند، زمان کوتاهی من را مسخره میکردند و میگفتند خواهی دید ارتش ایران به نفع شاه چه کار میکند؟!
تقریباً همه آنها 2 روز قبل از وقایع 17 شهریور ایران را ترک کردند. من آنجا تنها بودم و تا 3 روز هیچ هواپیمایی نبود.
یعنی میخواستید برگردید، هواپیما نبود؟
منظور این بود که هواپیمایی نبود که آن خبرنگاران به ایران بازگردند. چند روز بعد از 17 شهریور توانستند به ایران بیایند، برای اینکه با ماشین بیایند. خیلیها به ترکیه رفتند و از آنجا به ایران آمدند.
در این مدتی که در ایران بودید، به شناخت درستی از انقلاب ایران رسیدید؛ این چه حسی بود که احساس میکردید که اتفاق بزرگی در جریان است. حتی همکارانتان شما را مسخره میکردند، اما شما نگاه دیگری به انقلاب ایران داشتید؟
برای من اولین داستان بزرگم بود. بنابراین درگیرش شدم. دیگران شهرتشان را در داستانهای دیگر پیدا کرده بودند و این اتفاق برایشان مهم نبود. برای من یک موضوع بسیار مشخص بود. اینجا متفاوت بود، چون تاریخ 2500 ساله پشت سر این اتفاق بود.
پیشزمینهای از این اتفاقات داشتم. جریان مصدق به بعد هم در ذهنم بود. همچنین نسبت به موقعیت ژئوپلتیک ایران هم آگاه بودم. به این مسائل علاقه داشتم و سبب شد روند حضور ادامه داشته باشد.
شاید خبرنگاران دیگر حس شما را نداشتند، این اتفاق برایشان مبهم بود؛ این در نظرشان بود که مردم میآیند و بعد از 4 روز به خانههایشان برمیگردند و این تظاهرات سرکوب میشود. شما در این مورد حتی پیشبینی کردید که چه اتفاقی خواهد افتاد؟
در همین حال، حس خوشایند داشتم. چون مردم با من آشنا شده بودند. حتی در جاهایی از من میخواستند به عنوان یک شاهد از رویدادها عکس بگیرند. به یاد دارم گاهی میخواستم برای عکاسی به بالای کامیون بروم، مردم میآمدند و دستهایشان را قلاب میکردند تا بتوانم به بالای کامیون بروم و عکس بگیرم. این برایم مهم بود که مردم چه رفتار خوبی با من دارند.
زمانی که امام با هواپیما به ایران تشریف آوردند، میلیونها نفر مشتاقانه به دیدن ایشان آمده بودند. من میخواستم از لحظه ورود امام عکس بگیرم. به در عقب هواپیما رفتم. سیل جمعیت زیاد بود و من فکر نمیکردم بتوانم عکسی از پیاده شدن امام از هواپیما بگیرم، اما نمیدانم چه معجزهای بود که توانستم عکس خوبی از ورود امام به ایران بگیرم.
در طول انقلاب همیشه به من کمک میشد تا عکسهای خوبی بگیرم. اگر نیروهای امنیتی میخواستند مرا بگیرند، یکی از تظاهرکنندگان دست من را میگرفت یا به خانهشان میبرد یا در جای دیگر پناهم میداد.
ادامه دارد...
گفتوگو از فاطمه ملکی
منبع:فارس