۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۹ : ۱۱
حسین محمدی:
خورشید از وقتی که ریزه خوار گنبد شد
از آسمان سوی زمین الطاف بی حد شد
خورشید هم مدیون شدو هر روز بعد از آن
ناچار از روی خراسان شما رد شد
باید که اسمش باب حاجت میشد آقاجان
از بس که از باب الجوادت رفت و آمد شد
آهوی نفسم وقتی از دام حرم در رفت
ضامن فراموشش شد و نا خواسته بد شد
خاک قدمگاه تو را بوسید لبهایم
بین قدمگاه و ضریح تو مردد شد
مصطفی هاشمی نسب :
قطار می رود و می دود به دنبالش
دلی که سخت پریشان شدست احوالش
چه می شد اینکه برای کبوتری جا داشت
کبوتری که نماندست چیزی از بالش
نشست گوشه ای و سفره ی دلش وا شد
که وا نشد گرۀ باز هم ز اقبالش
قرار بود که فردا به "او" سلام کند
نه اینکه باز دوباره به سوی "تمثالش"
نگاه کرد به ظرفی که توی کیفش بود
به ظرف خالی سهم نبات یک سالش
"به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام"
گرفت فالی و این بود حاصل فالش
قطار می رود و باد می وزد هر سو
به باد می دهد انگار باز آمالش
نگاه کرد به پشت سرش، تعجب کرد!
چه بیشمار... ، زمین ماندگان امثالش
قطار می رود و ایستگاه می گرید
قطار می رود و می دوند دنبالش...
حسن لطفی:
اگر می تراود زِ لب ها علی
اگر نعره دارم سراپا علی
ندارد دلم قبله الا علی
که دیدم خدا را فقط با علی
خدا عالی است و مُعَلیٰ علی
بگو بعدِ بسمه تعالیٰ علی
اگر کوچه ی ما چراغانی است
اگر سقفِ این شهر بارانی است
اگر زُلفِ ما در پریشانی است
اگر حالِ ما باز طوفانی است
که ایران تمامش خراسانی است
که ما خاک هستیم بالا علی
اگر روزگاریست حالم بَد است
اگر لحظه هایم پریشان شده است
گره ها سراغم اگر آمده است
اگر غم به امروز ما سر زده است
علاجش فقط دیدن مشهد است
بخوان زیرِ ایوان طلا یا علی
بهشت است و نور است در این فضا
که سوءُ القَضا گشت حُسنُ القَضا
سراپا پُرم از دَمی جان فزا
چه امشب چه فردا چه روزِ جزا
علی ابن موسی الرضا المرتضیٰ
مرا کافی اینجا و آنجا علی
فقیری که اینجا به زحمت رسید
زیارت نخوانده به عزت رسید
سلامی نکرده سلامت رسید
دعایی نگفت و اجابت رسید
عنایت رسید و عنایت رسید
فقیر تو بود و شد آقا علی
حرم پُر شده از کبوتر رضا
ولی ما کلاغیم و بی پَر رضا
به ما حق بده پشتِ این در رضا
نداریم ما جای دیگر رضا
گرفته حرم بوی مادر رضا
نداریم جز تو به_زهرا_علی
شبی آمدم مثلِ بیچاره ها
نشستم کمی پیشِ فواره ها
گره خورده بودم چو آواره ها
اسیرِ قفس ها و دیواره ها
که ناگاه با بانگِ نقاره ها
براتِ مرا کرد امضا علی
چه بی منت اینجا دوا می دهند
نجف را در این صحنها می دهند
بگو کاظمین و... تو را می دهند
مدینه و یا سامرا می دهند
و پایینِ پا کربلا می دهند
امیری حسینٌ و مولا علی
اگر مُرده ام باز جانم دهید
اگر خواب هستم تکانم دهید
مریضم حرم را نشانم دهید
من از آنِ مولایم آنم دهید
کمی در حرم استخوانم دهید
مرا جای دیگر مبادا علی...
چه می چسبد اینجا جوابت دهند
و جا گوشه ی انقلابت دهند
در آن صحن باشی و آبت دهند
سرت رویِ زانو و خوابت دهند
و در خواب هم آفتابت دهند
چه می چسبد آری به رویا علی
اگر چشم اینجا به امید توست
سرِ سالِ ما هم شبِ عیدِ توست
در این سینه ها نورِ توحیدِ توست
فقط روشناییِ خورشید توست
و این روضه ها گیرِ تاییدِ توست
بخوان تا مُحَرم تو ما را علی
منم روبرویت علیک السلام
پُر از آرزویت علیک السلام
من و گفت و گویت علیک السلام
تو و اشک رویت علیک السلام
به یاد عمویت علیک السلام
تو هم داده ای دل به سقا علی
بخوان روضه ها را به اِبنِ الشَبیب
زِ تیری مَهیب و زِ شَیبُ الخَضیب
زِ آهی غریب و زِ خَدِالتَریب
زِ اَمَن یُجیبِ یتیمی غریب
بگو وا حسن وا حسینا علی
محسن ناصحی:
با خود اگر آورده بودم چشم گریان را
احساس می کردم کنار صحن باران را
ساکن نمی ماند کسی حتی زمین وقتی
سکنای خود کردی شمال شرق ایران را
اینبار هم با شعر می خوانم تو را اما
دارم به کرمان می برم سوغات کرمان را
در نقشه راهی می شوم هر وقت می بینم
آزادراه اصفهان قم تا خراسان را
قطعا به جای مردم شیراز اگر بودم
یکجا به نامت می زدم دروازه قرآن را
محض حضور خواهرت بوده است در قم ، چون
باید کنار زعفران جا داد سوهان را
باشد ، ضمانت کردی اما در عوض یک عمر
آواره کرد این کارت آهوی بیابان را
آنها که دیدار تو را لب تشنه اند انگار
از سمت سقاخانه می بینند ایوان را
دم می دهی از پنجره فولاد و می دانم
از نو مسیحی می کنی این نو مسلمان را
با خود عصایش را نیاورده است نابینا
حتما یقین دارد که خواهد دید سلطان را
محمد حسین ملکیان :
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست
عربی آمده پابوس تو از سمت عراق
همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست
دست خالی ست هر آن کس به حرم می آید
در ورودی که نیازی به نگهبانی نیست !
در معطل شدن و دست رساندن به ضریح
لذتی هست که در سجده ی طولانی نیست
هادی ملک پور :
افسوس که غیر آه همراهم نیست
جز یک دل رو سیاه همراهم نیست
با دست تهی آمده ام پابوست
یک توشه به جز گناه همراهم نیست
علی اکبر لطیفیان :
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل میارزد
گر اولش تلخ ست، شیرین است پایانش
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابى میدهد فردا به وجدانش
خاکستر پروانه اى را دیدم و گفتم
هر کس که عاشق میشود این است تاوانش
آن کوچه اى که یار ما از آن گذر کرده ست
عشاق منت میکشند از سنگ طفلانش
منکه چهل سال است روى خاک میخوابم
حیف است نگذارم سرم را روى دامانش
این شمعها که بر تن پروانه میگریند
زنده نمیمانند تا شام غریبانش
اشک جوانى بهترین سرمایه پیرى ست
خوب است باشد آدمى فکر زمستانش
در وقت مردن روبه قبله میشود هر کس
من وقت مرگم میشوم رو به خیابانش
در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد
عبدى که سجده میکند اول به ایوانش
باران که آمد بعد از آن خیرات میبارد
خیر کسى را خواستى اول بگریانش
سنگینى زنجیر بر گردن نمیگیرد
از گریه هر که خیس میگردد گریبانش
من سالها در گیسوى تو سیر میکردم
سیرى که خیل عارفان خواندند عرفانش
وقتى دلم را دست چشمان تو میدادم
باور نمیکردم بیندازى به زندانش
یک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد
پژمرده میگردد گلى که نیست گلدانش
آنکه لبش را از ضریحت برنمیدارد
صدها گره وا میکند از کار، دندانش .
**
گفتم همه هستند شاید جاى من هم هست
منهم یکى از این کبوترهاى مهمانش
شکر خدا اینجا کریمان سلطنت دارند
دنیا به ایران نازد و ایران به سلطانش
سیرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است
هر کس که از قم میرود سمت خراسانش
مجتبی قاسمی:
سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند که یاران گدا رسید
من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید
یک بار آمدیم طواف حریمتان
صدها هزار مرتبه خیرش به ما رسید
دل برده از بهشت، زوایای مرقدت
ازبس که در حریم تو بوی خدا رسید
رحمت در ازدحام حرم موج می زند
وقتی نگاه حضرت موسی الرضا رسید
باب الجواد باب ورود بهشت ماست
باب هدایتی است که از هل اتی رسید
موسی علیمرادی:
پریشان واژه هایم را زگیسوی شما دارم
تمام شعر هایم را من از سوی شما دارم
ولا حول ... برآن چشم و بر آن ابرو که من وزنِ
رباعی را فقط از این ترازوی شما دارم
تمام این غزلها را ضمانت میکنی آقا
که صید این مضامین را از آهوی شما دارم
قصیده قامتی و حاجی هر بیت تو هستم
که شرط حق مداری را من از کوی شما دارم
مربع گشت ترکیبم ز هر سو سجده ای واجب
قوافی قبلگاهی شد که از روی شما دارم
درِ عطر غزل افتاد و دل شد قطعه ای از عرش
وَ من این قطعه را از نام خوشبوی شما دارم
به هر مصرع دعا کردم به هر مصرع روا کردی
شبیه مثنوی حسی فرا روی شما دارم
**
اگرکه کربلا رفتم نجف یا سامرا دیدم
تمام روزی خود را من از سوی شما دارم
رضا حاج حسینی :
قبل از آنکه هوای غربت شهر روی تنهاییم هوار شود
می روم ایستگاه... تا شاید این منِ خسته هم سوار شود
این منِ خسته از معادله ها، این منِ گُر گرفته از گله ها
می رود در هجوم فاصله ها، همدم کوپه ی قطار شود
همدم کوپه ی قطار شدم، چشم من خیس و چشم پنجره خیس
کاش این ابرهای پاییزی، بگذرد... بگذرد... بهار شود
دردها را یکی یکی گفتیم، خسته بودیم و چای میخوردیم
چای، یعنی که گاه با یک قند، تلخ، شیرین و خوش گوار شود
کوپه هم حرفهای تلخی داشت، مثلا اینکه بین این همه درد
آرزوی مسافر قبلی، فقط این بود: مایه دار شود
یا همین جا... همین رئیس قطار، دائما روزنامه می خواند
تا خدای نکرده نرخ بلیط، نکند کمتر از دلار شود
(گرم صحبت شدیم، یادم رفت گز تعارف کنم؛ بفرمایید...
راستی! اصفهان دلش می خواست، لهجه اش مثل سبزوار شود)
آرزو کرد جای ریل قطار مثل آدم پیاده راه رود
یا شبیه کبوتران باشد؛ فکر کن... کوپه بالدار شود
آرزو کرد و گفت نوبت توست... آه! شاعر مگر چه می خواهد؟!
آرزو می کنم رواق امام، محفل شعر برگزار شود
جمعه بود و اداره ها تعطیل، شنبه باید دوباره برگردیم
کوپه هم مثل من دلش می خواست، امشب از کار برکنار شود
کف دستم نوشت کوپه ی هشت، واگن یک... قطار قم -مشهد
هرگز از خاطرم نخواهد رفت، بهترین یادگار قم - مشهد
زهرا بشری موحد:
بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را
من از جوار کریمه از شهرِ بانو می آیم
آقا ! بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را
عطرهوای رواقت ، آهنگ هر چلچراغ ات
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را
حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را
هربار مشهد می آیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را
سعید بیابانکی:
سلام ای غریب غریبان سلام !
سلام ای طبیب طبیبان سلام !
الا ماهتاب شبستان توس
الا حضرت نور ! شمس الشموس
غریبم من از راه دور آمدم
به دنبال یک جرعه نور آمدم
شبم ، آه یک جرعه ماهم بده
پناهی ندارم پناهم بده
ببخشا اگر دور و دیر آمدم
جوان بودم ، امروز پیر آمدم
منم زائری خام و بی ادعا
کبوتر کبوتر کبوتر دعا
اگر مست و مسرور و شاد آمدم
من از سمت باب الجواد آمدم
من از عطر نامت بهاری شدم
تو را دیدم آیینه کاری شدم
تو این خاک را رنگ و بو داده ای
به ایران من آبرو داده ای
ببخشای این عاشق ساده را
ببخشای این روستا زاده را
تو را دیدم و روشنایی شدم
علی ابن موسی الرضایی شدم
مهدی رحیمی :
پرواز خواهم کرد سویت، پر که باشد
پر چونکه باشد می پرم باور که باشد
شاه و گدا فرقی نخواهد داشت این است
درک کریم از اینکه پشت در، که باشد
آری رضا گفتن مؤثر بوده برلب
تاثیر دارد خطبه بر منبر که باشد
مثل شراب از سرکه بودن ها گذشتیم
پای طلب معنی ندارد سر که باشد
دیگر نمی آیم من از باب الجوادت
روی لبم سوگند بر مادر که باشد
قم می شود دروازه ی مشهد یقینا
حرف برادر می شود خواهر که باشد
وقت وداع اینجا ضریحت را همیشه
شش گوشه می بینم دو چشمم تر که باشد
منبع : حسینیه