۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۱۲
به
پیشنهاد یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم اعلامیههای امام(ره) را لای سه جزء
قرآن در مسجد بگذاریم. مجالس ختم در مسجد «آیتی» برگزار میشد. آن روز پسر
آقای «آیتی» مخفیانه کلید سالن بالای مسجد را برداشت و با هم به در مسجد
رسیدیم. اقای «شهاب» همان جا قرار گذاشت که اعلامیّهها را درون قرآنها
بگذارد و در را از بیرون قفل کنیم.
با رفتن آقای «شهاب»، در را قفل
کردیم و مشغول نگهبانی بودیم که یکباره صدای قرآن از مسجد بلند شد. فهمیدیم
که خانواده متوفّی در مسجد حضور دارند و در حال آماده کردن مقدّمات مراسم
هستند. ما که دستپاچه شده بودیم، به بهانه شرکت در مراسم زودتر از سایرین
وارد مسجد شدیم. بیسر و صدا به طبقه بالای مسجد رفتیم و قفل را باز کردیم.
با دیدن چهره آرام آقای «شهاب» در حال نماز، مطمئن شدیم که کارش را به
خوبی انجام داده است. در آن مراسم قیافه عزاداران موقع باز کردن قرآن از
همه دیدنیتر بود.
قبل از پیروزی انقلاب از «قم» به زیارت امام رضا(ع)
میرفتیم. برای اقوام مقداری سوهان و سوغاتی تهیه کردیم. «محمد» آقا تعدادی
از کتابها و اعلامیههای امام(ره) را در کف ساک دخترم جاسازی کرد و روی
آنها را با سوغاتیها پوشاند. آن ایّام گاهی پیش میآمد که مامورها برای
بازرسی ساکها، اتوبوسها را متوقّف میکردند.
«محمد» آقا گفت: «ساک را
داخل ماشین میگذاریم. اگر مامورها گرفتند که نمیگوییم مال ماست و اگر
متوجه نشدند با عنایت خدا به هدفمان رسیدهایم.»
وقتی در مشهد پیاده
شدیم، دیگر در پناه آقا امام رضا(ع) بودیم. او هم هنوز از گرد راه نرسیده،
رفت تا نوارها و کتابها را بین دوستانش پخش کند.
پی نوشت:
افلاکیان، صص 9 و 20-16
منبع:تسنیم