۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۲۲
* امام در یک نگاه
پیشوای عارفان و زینت عبادتکنندگان، حضرت امام سجاد(ع) در سال 38 ه. ق در
شهر مدینه ودردوران حکومت عدلگستر علی(ع) دیده به گیتی گشود. دو سال و
چند ماه از دوران کودکی را در عصر نیای بزرگوارش سپری کرد، ده سال از
بیوفاییها و مرراتهای مردمان با عموی مظلومش امام حسن مجتبی(ع) را شاهدی
صادق بود، و ده سال نیز در عصر امامت پدر زیست. امام سجاد(ع) در رخداد
جانگداز عاشورا حضور داشت و پس از شهادت جانسوز پدر، عهدهدار امامت
مسلمانان شد. آن امام پس از 35 سال پیشوایی مردمان و بر جای گذاشتن میراثی
گرانبها از معارف ناب الهی، سرانجام در ماه محرم سال 95 ه. ق، به دست
عبدالملکبن مروان، خلیفه پلید اموی به دیدار محبوب شتافت.
* رسالت ویژه امام سجاد(ع)
امام علیبن الحسین(ع) رسالتی ویژه در تاریخ اسلام داشته است. او میباید
ناظر شهادت مظلومانه عزیزترین کسانش باشد که منادیان اسلام منهای سلطه و
سلطنت بودند، و پیامآور حقایقی باشد که استبداد زمان، سعی در تحریف و
زدودن آن داشت. امام سجاد(ع) رسالت پیامآور بودن عاشورا را بر دوش کشید تا
مردم دریابند که آنچه مفتیان درباری درباره کشته شدن گروهی خارج از دین
میگویند، تا چه پایهای، بیاساس است. او نستوهانه به روشنگری پرداخت و
اگرچه بارها و بارها نزدیک بود که تاوان کلام حقپویش را با خون خویش
بپردازد، ولی از مسؤولیت حقیقتگستری دست نکشید و الگویی برای دینداران
راستین تاریخ شد، که در تاریکترین اعصار که زر و زور و تزویر، پندار و
گفتار و کردار ملتی را به بند میکشند، باز میتوان رسالت حقگویی را
بهجای آورد.
* انتقاد شدید از فریبکاری کوفیان
اسیران
آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه برای خاندان وحی
شهری آشنا بود، برخی از بانوان کاروان اسیران همچون زینب (س) روزگاری نه
چندان دور، خود بانوی گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتی مرکز حکومت امام
علی(ع) بود و مردم این شهر خاندان علی(ع) را از یاد نبرده بودند. علیبن
الحسین(ع) را در حالی که تنی رنجور و آهن و غلی در گردن داشت وارد شهر کوفه
نمودند.
علیبن الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود: مردم،
آنکه مرا میشناسد، میشناسد. آنکه مرا نمیشناسد خود را به او
میشناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علیبن ابیطالبم. من پسر آنم که
حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وی را
اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالی که نه به
کسی ستم کرده و نه با کسی مکری به کار برده بود. من پسر آنم که او را از
قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است. مردم آیا شما به پدرم نامه
ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار
او برنخاستید؟ چه زشتکارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به
شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من
نیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟
سخنان امام سجاد(ع) تحولی
شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را
سرزنش کردند. سپس علیبن الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید
چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است.
مردم کوفه که مجذوب
سخنان حماسی و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما
فرمانبردار توایم و از تو نمیبریم و با هر کس که گویی پیکار میکنیم و با
آنکه خواهی در آشتی بهسر میبریم! یزید را میگیریم و از ستمکاران بر تو
بیزاریم.
امام علیبن الحسین(ع) که با موضع سست کوفیان آشنا بود،
فرمود: هیهات! ای فریبکاران دغلباز، ای اسیران شهوت و آز. میخواهید با من
هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی که زدهاید
خونفشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخی این غمها
گلوگیر و اندوه من تسکینناپذیر است. از شما میخواهم نه با ما باشید نه بر
ما.
* افشاگری چهره بنیامیه و بیداری افکار عمومی
بنیامیه چهره واقعی خود را در زیر پرده ریا و حیله و نیرنگ و حتی
مقدسمآبی، مخفی میداشتند. شهادت امام حسین(ع) تا حدودی اسرار را بر ملا
کرد ولی اسارت امام سجاد(ع) پرده تزویر و ریاکاری را از چهره بنیامیه بالا
زد، و عدم پایبندی آنان به تعهدهای و دینی اخلاقی و رسوائیها و فجایع
آنها را روشن ساخت.
امام سجاد(ع) را در حالی که غل و زنجیر بر گردن وی
نهاده بودند، به قصر یزید وارد نمودند. او اسیری سرافراز و آزاده بود که
شکنجه غل جامعه نتوانست وی را به تسلیم وا دارد و در اولین گام به هنگام
ورود به مجلس یزید در حالی که یزید به شعر حصینبن حمام مرّی تمثل جسته و
به شادی پرداخته بود فرمود: «برای تو قرآن از شعر سزاوارتر است: «ما أصاب
من مصیبة فی الارض و لا فی أنفسکم الاّ فی کتابٍ من قبل أن نبرأها انَّ ذلک
علی الله یسیر. لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتاکم و الله
لایحبُّ کلَّ مختالٍ فخورٍ»؛ هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما (به
شما) نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آنرا پدید آوریم، در کتابی است. این
بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به (سبب)
آنچه به شما داده است شادمانی نکنید، و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست
ندارد.
استدلال قرآنی سید عابدان، چون پتکی بود که بر سر یزید خودپسند
فخرفروش فرود آمد. او سخت خشم گرفت و گفت: پدرت خویشاوندی را برید و حق مرا
ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست. خدا با او آن کرد که دیدی.
امام سجاد(ع) به تمسک به آیه قرآن جواب وی را داد و افزود: ای پسر معاویه و
هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی، پیغمبری و حکومت از آن پدر و
نیاکان من بوده است. در روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست پدر
من بود و در همان نبردها پدر تو و جد تو پرچم کافران را در دست داشتند.
آنگاه فرمود: ای یزید اگر میدانستی چه کردهای و بر سر پدر و برادر و
عموزادهها و خاندان من چه آوردهای به کوهها میگریختی و بر ریگها
میخوابیدی و ناله سر میدادی. سر پدرم حسین فرزند علی(ع) پسر فاطمه (س) که
ودیعت رسول خدا است، بر در شهر شما آویزان است؟ روز قیامت که مردمان جمع
شوند، تو جز خواری و پشیمانی نخواهی داشت.
* شناخت، لازمه مبارزه با حاکمان اموی
مبارزه با ستم و ستمپیشگان و دفاع از حق مظلومان ازجمله مشخصههای رهبران
آسمانی است. این ویژگی در سیره تمامی پیشوایان شیعه وجود داشته و آنان در
اینراه رنجهای فراوانی را به جان خریدند. امام علیبن الحسین(ع) نیز
همچون دیگر مصلحان آسمانی لحظهای در راه مبارزه با ستم و گناه از پای
ننشست و در مقابل هیچ ستمگری کرنش نکرد. او در عصر اسارت بهخوبی ثابت کرد
که میتوان حتی در مقابل ستمپیشگانی چون ابن زیاد و یزید که حتّی از ریختن
خون چون حسین، ریحانه رسول، ابایی ندارند، ایستاد و حتی کلمهای که رنگ
ذلّت داشته باشد بر زبان نراند.
اولین رویارویی و برخورد زین
العابدین(ع) با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوی امام با
پسر زیاد حاکم خیرهسر کوفه بود. وقتی اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن
زیاد نمودند، عبیداللهبن زیاد از نام او پرسید. فرمود من علی فرزند حسینم.
ابن زیاد گفت: مگر خداوند علیبن الحسین را نکشت؟ امام سجاد(ع) فرمود:
برادری داشتم که مردم او را کشتند. پسر زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع)
فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده
که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.
ابن زیاد که مست
غرور و کینه بود از این حرکت استدلالی سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم
گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل
آنان با شجاعت به افکار و پندارهای ناروای آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید
به مرگ شود. ولی پسر مرجانه میبایست دریابد که علیبن الحسین(ع) چون
آنها نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در
پاسخ ابن زیاد فرمود: «أ بالقتل تُهِدّدنی؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً
و کرامتنا الشَّهادة»؛ آیا من را از مرگ میترسانی؟ مگر نمیدانی شهادت
میراث کرامت و افتخار ماست.
نکته مهمی که در این گفتگو به چشم میخورد
اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادتطلبی امام سجاد(ع) است و دیگر آگاهی
کامل امام سجاد(ع) به نوع پشتوانه فکری حکومت امویان. در جوامع بشری،
حکومتها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بیشک نیازمند پشتوانه فلسفی
و عقیدتیاند تا تکیهگاه نظام سیاسی و اقتصادی آنان بوده و توجیهگر
رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکری بر حسب تفاوت جامعهها مختلف
است. بنیامیه نیز برای تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهای زیادی
داشتند که یکی از راهکارهای اساسی آنان جبرگرایی بود. در برابر هر کاری
تلقین مینمودند که این کار خدا بود که اینگونه نمیشد و اگر مصلحت خدایی
ایجاب نمیکرد اینگونهشد. و این خود یکی از حربههای سیاسی آنان برای ظلم
و جنایت بود. امام علیبن الحسین(ع) با وقوف و آگاهی کامل به این نیرنگ
سیاسی امویان، هم در کاخ ابن زیاد و هم در قصر یزید در شام، به مبارزه با
این پندار فکری امویان پرداخت و آنرا نشانه رفت و با استدلال به آیات قرآن
آنرا مورد حمله قرار داد.
* رهبران راستین اسلام موظف به هدایتند
شام از هنگامی که به قلمرو مسلمانان درآمد، تا عصر امام سجاد(ع) تنها
حاکمان و فرمانروایان طائفه بنیامیه را در خود دیده بود. مردم این سرزمین
نه محضر پیامبر(ص) را درک کرده بودند و نه روش اصحاب صالح آنحضرت را.
شامیان، اسلام را در چهره امویان دیده بودند و تنها آنان را بازماندگان و
خاندان پیامبر میدانستند. در عصر حکومت و فرمانروایی چهل ساله معاویه بر
دیار شام، بر این نکته همت شده بود که مردم شام را در جهل و بیخبری نگاه
دارند.
ازاینرو آنان بر خلاف کوفیان تنها همین را میدانستند که فردی
خارجی به نام «حسین» بر امیرالمؤمنین یزید!!! شوریده و توسط سپاه خلیفه به
قتل رسید و خاندان وی به اسارت گرفته شدند. ازاینرو شهر را آراسته و جشن
گرفته بودند.
علیبن الحسین(ع) در حالی که غل جامعه برگردن وی آویخته و
دست او را با زنجیر بسته بودند، وارد آن شهر کردند. امام محمد باقر(ع) از
پدرش علیبن الحسین(ع) روایت میکند که حضرت فرمود: «من را بر شتری که
عریان بود و جهازی نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین را بر نیزهای نصب
نموده بودند... با این وضع وارد دمشق شدیم».
وظیفه خطیری که بر دوش
امام سجاد(ع) بود آن بود که در این شهر با چنین وضعی که به خود گرفته بود،
خاندان وحی و اهل بیت عصمت که عدل قرآن بودند را به شامیان بیخبر
بشناساند تا مردم رهبران حقیقی اسلام را دریابند. شناساندن این امر کاری
بود که باید انجام میشد، بهویژه که رخدادهای بعد از پیامبر(ص) سبب خاموش
شدن خاندان رسول خدا(ص) در صحنه سیاست شده بود. امام زینالعابدین(ع) در
شام به این امر همت گمارد، هم در برخوردهای شخصی که در بین راه و در شام
پیش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموی شام به معرفی اهل بیت(ع) پرداخت
* خطبهای همراه با اوج موفقیت در شام
حساسترین سخنان امام سجاد(ع) که در طول اقامت در شام ایراد شده است و
تحولی عظیم در محیط سیاسی شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموی ایجاد کرد و
معادلات یزید را برهم زد و خطمشی او را نسبت به اهل بیت کاملا تغییر داد،
خطبهای است که آنحضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کرد.
این خطبه در مسجد جامع دمشق ایراد شده و از حوادثی که در کاخ یزید رخ داده و
سخنانی که در محفل خصوصیتر وی رد و بدل شده جداست.
این خطبه را باید
اوج موفقیت امام سجاد(ع) در رسالت تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلا
دانست. اگر این خطبه ایراد نشده بود، چهبسا ماهیت نهضت حسینی برای سالیان
دراز و یا برای همیشه بر اهل اسلام مخفی میماند.
* بازتاب خطبه حضرت در شام
خطبه تاریخی امام سجاد(ع) تأثیر عمیقی بر مردم شام بر جا گذاشت. پس از این
خطبه، مردم گریه و شیون میکردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و
ارکان حکومت یزید هم جزوشان بودند، بهشدت تحت تأثیر این بیانات قرار
گرفتند و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عدهای زبان به اعتراض
گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عدهای با او نماز نخواندند و
پراکنده شدند. بهعلاوه، وضع عمومی شهر بهگونهای شد که یزید به ناچار در
مقابل درخواست بازماندگان حادثه کربلا که میخواستند برای مصائب امام
حسین(ع) عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام «دارالحجاره» برای آنها
اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند. ذکر امام حسین(ع)
کمکم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که یزید قرآنرا به قسمتهای کوچک
تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن بخوانند و توجهشان از حسین(ع)
منصرف شود، ولی هیچچیز نمیتوانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را
نامناسب دید تصمیم به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت. از دیگر آثار این
خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و بهویژه امام
زینالعابدین(ع) تجدید نظر کرد. او که در ابتدا تصمیم داشت سر مبارک حضرت
سیدالشهدا(ع) را تا چهل روز بر بالای مناره مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور
داد آنرا پایین آورند و با احترام کامل به قصر ببرند.
ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آنها محبت کرد.
ثالثاً گناه قتل سیدالشهدا را به گردن ابن زیاد انداخت و او را لعن و
نفرین کرد و گفت: «اگر من بودم، هرگز حسین را نمیکشتم.» البته همه این
حرفها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چراکه وقتی ابن زیاد به
دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست خود نشاند و با او شراب
خورد.
واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از
علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد(ع) و دانستن اینکه او از
اولاد رسول خداست، بهشدت به یزید اعتراض کرد و یزید خشمگین شد و دستور داد
او را کتک بزنند.
* افشاگری بر ضد امویان و زمامداران ناصالح
امام سجاد(ع) در هر زمان و مکانی که فرصتی دست میداد، از جنایات اموی
پرده برمی داشت و اعمال ناشایست آنان را نکوهش میکرد و از ابراز تنفر از
امویان باکی نداشت.
نافعبن جبیر در مدح معاویه گفت: معاویه کسی بود که
از روی بردباری سکوت میکرد و از روی دانش سخن میگفت، ولی امام سجاد(ع)
فرمود: نافع دروغ میگوید، معاویه کسی بود که قدرت و انحصارطلبی او را ساکت
میکرد و سرمستی و شادمانی او را به سخن میآورد.