«سرم را در تاکسی آنقدر خم می کنم تا نوشته روی بنر را که رو به روی میدان زده اند ،ببینم.کنار ِ نام ِ شهادتت نوشته است "مدافع ِ حرم ِ حضرت زینب سلام الله علیها"
همین . باقی اش جلوی چشمانم محو می شود ، سیل ِ اشکی بر پاشنه چشم ها می لغزد.
دل می رود سمت ِ کربلا آن جا که حضرت عمه زینب سلام الله علیها حتی بیرون از خیمه نیامد که پیکر ِ در خون ِ فرزندانش را ببیند تا مگر غمی بر خاطر ِ برادر بنشیند .
باید عاشقانه های ِ دلمان را به تو اقتدا کنیم حضرت ِ صبر ، حضرت ِ عشق ...
اشک هایم را نگه می دارم . فدای ِ تو جان ِ و مال و عزیزانمان ...
چه جای ِ اشک ، جای ِ لبخند است که نفس هایی باشند که فدایی تو باشند ایها العزیز ...
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر
در وصف ِ ما سرود ِ شهادت بسراید* ....
_____
*سیدِ دل ... شهید آوینی»
211005