عقیق:حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد، یک صفحه سفید و نورانی و یک
صفحه تاریک، سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه اش یا بینظیر است و یا کم نظیر.
اما
صفحه سیاه و تاریکش از آن نظر سیاه و تاریک است که در آن فقط جنایت بی
نظیر و یا کم نظیر میبینیم. یک وقت حساب کردم و ظاهرا در حدود بیست و یک
نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال هم نمیکنم در دنیا چنین جنایتی
پیدا بشود که تا این اندازه تنوع داشته باشد.
البته
در تاریخچه جنگهای صلیبی، جنایتهای اروپائیها خیلی عجیب است و اینکه جرأت
نمی کنم که بگویم حادثه کربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد، چون توجه من
یکی به جنگهای صلیبی و جنایتهایی است که مسیحیان در ان مرتکب شدند و یکی هم
به جنایتهایی است که همین اروپائیها در اندلس اسلامی مرتکب شدند که ان هم
عجیب است.
هنوز هم باور نکنید که اینها
روح انسانی داشته باشند. آنچه در ویتنام صورت میگیرد ادامه روحیه جنگهای
صلیبی و جنگهای اندلس آنها است. این کار که چند صدهزار نفر را زنده زنده در
کوره اتش بگذارند ولو این افراد جانی هم باشند، کار مشرق زمینی نیست و از
عهده مشرق زمینی چنین جنایتی برنمیآید. این کار فقط از عهده مغرب زمینی
قرن بیستم برمی آید.
این جنایت که در
صحرای سینا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند برای
اینکه اگر اسیر بگیرند باید به آنها نان بدهند، فقط مال غربی است. شرقی این
جور جنایت نمی کند. یهودی فلسطینی صد درجه شریفتر از یهودی غربی است. اگر
مردم فلسطین یهودیهای ملی اهل همان فلسطین بودند که این جنایتها واقع
نمیشد. این جنایتها همه مالی یهودی غربی است.
به
هر حال من جرات می کنم بگویم جنایتی مثل جنایت کربلا در دنیا وجود نداشته
است، ولی می توانم بگویم در مشرق زمین وجود نداشته است از این نظر حادثه
کربلا یک جنایت و یک تراژدی است، یک مصیبت است، یک رثاء است.
این
صفحه را که نگاه می کنیم، در آن، کشتن بیگناه می بینیم، کشتن جوان می
بینیم، کشتن شیرخوار میبینیم، اسب بر بدن مرده تاختن میبینیم، آب ندادن
به یک انسان می بینیم، زن و بچه را شلاق زدن میبینیم، اسیر را بر شتر
بیجهاز سوار کردن میبینیم. از این نظر قهرمان حادثه کیست؟ واضح است وقتی
که حادثه را از جنبه جنایی نگاه کنیم، آن که میخورد قهرمان نیست، آن بیچاره
مظلوم است. قهرمان حادثه در این نگاه یزید بن معاویه است، عبیدالله بن
زیاد است، عمر سعد است،شمر بن ذی الجوشن است، خولی است و یک عده دیگر.
لذا
وقتی که صفحه سیاه این تاریخ را مطالعه می کنیم، فقط جنایت و رثاء بشریت
را میبینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و
غیر از مرثیه چیز دیگری نیست که بگوییم باید بگوییم:
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فریاد العطش ز بیایان کربلا
اما
آیا تاریخچه عاشورا فقط همین یک صفحه است؟ آیا فقط رثاء است؟ فقط مصیبت
است و چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یک صفحه دیگر هم
دارد که قهرمان ان صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد
نیست، شمر(۲) نیست. در آنجا، قهرمان حسین(ع) است.
در
آن صفحه، دیگر جنایت نیست، تراژدی نیست، بلکه حماسه است، افتخار و نورانیت
است، تجلی حقیقت و انسانیت است، تجلی حق پرستی است. آن صفحه را که نگاه
کنیم، می گوئیم بشریت حق دارد به خودش ببالد.
اما
وقتی صفحه سیاهش را مطالعه می کنیم می بینیم که بشریت سر افکنده است و
خودش را مصداق آن آیه میبیند که می فرماید: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها
و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدسی لک»(۱) مسلما جبرئیل امین در
مقابل اعلام خدا که فرمود: «انی جاعلی فی الارضی خلیفه »(۲) سؤالی نمی کند،
بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را میدیدند و صفحه دیگر
آن را نمیدیدند، از خدا این سؤال را میکردند که آیا میخواهی کسانی را در
زمین قرار دهی که فساد کنند و خونها بریزند؟ و خدا در جواب آنها فرمود:
«انی اعلم مالا تعلمون»(۳) من میدانم چیزی را که شما نمیدانید.
آن
صفحه، صفحهای است که ملک اعتراض می کند، بشر سرافکنده است و این صفحه،
صفحهای است که بشریت به آن افتخار می کند. چرا باید حادثه کربلا را همیشه
از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم؟ و چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته
شود؟ چرا همیشه باید حسین بن علی(ع) از آن جنبه ای که مورد جنایت جانیان
است مورد مطالعه ما قرار بگیرد؟ چرا شعارهائی که به نام حسین بن علی
(علیهماالسلام) میدهیم و می نویسیم، از صفحه تاریک عاشورا گرفته شود؟ چرا
ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می کنیم، در حالی که جنبه حماسی
این داستان صد برابر بر جنبه جنائی آن میچربد. و نورانیت این حادثه بر
تاریکی آن خیلی می چربد.
پس باید اعتراف کنیم که یکی
از جانیهای بر حسین بن علی(علیهماالسلام) ما هستیم که از این تاریخچه فقط
یک صفحهاش را میخوانیم، و صفحه دیگرش را نمیخوانیم. جانیهای بر امام
حسین(ع) آنهائی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و می کنند.
حسین(ع)
را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند، اما حسین(ع) که فقط این تن
نیست، حسین(ع) که مثل من و شما نیست، حسین(ع) یک مکتب است و بعد از مرگش
زنده تر می شود.
دستگاه بنیامیه خیال کرد که حسین(ع) را
کشت و تمام شد، ولی بعد فهمید که مرده حسین(ع) از زنده حسین(ع) مزاحمتر
است، تربت حسین(ع) کعبه صاحبدلان است.
زینب هم به یزید همین
را گفت. گفت اشتباه کردی، «کد کیدک واسع سعیک، ناصب جهد ک فوالله لا
تمحواذ کرنا، و لا تمیت وحینا»، (۱) هر نقشهای که داری بکار ببر ولی مطمئن
باشی تو نمیتوانی برادر مرا بکشی و بمیرانی، برادر من زندگیش طور دیگر
است، او نمرد، بلکه زنده تر شد. در آن وقت مرثیه گوها مثل مرثیه گوهای حالا
نبودند. " کمیت " مرثیهگو بود، "دعبل خزائی " مرثیه گو بود. همان دعبلی
خزائی که گفت پنجاه سال است که من دار خودم را بدوش کشیدهام.
او
طوری مرثیه میگفت که تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل می کرد. او که
محتشم نبود. شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانستهاند. کمیت که
این جور نبوده؛ یک قصیده که می گفت دنیا را متزلزل می کرد، ولی با تاریخچه
حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین. دیدند عجب! قبر حسین هم مصیبتی برای
ما شده است.
تصمیم گرفتند که قبرش را از بین ببرند. قبرش را
خراب کردند، تمام اثار آن را محو کردند، پستی و بلندیهای زمین را یکسان
کردند، به محل قبر آب انداختند به طوری که احدی در آن سرزمین نفهمد که قبر
حسین در کدام نقطه بوده است اما مگر شد؟ حتی روی آوردن مردم به آن بیشتر هم
شد.
خود متوکل یک سر مغنیه (۱) دارد، یک وقتی با او کار
داشت و سراغ او را گرفت، گفتند نیست. گفت کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته است.
بعد از مدتی که امد، متوکل از او سؤال کرد کجا رفته بودی؟ جواب داد برای
زیارت به مکه رفته بودم، متوکلی گفت الان که وقت زیارت مکه نیست، ته ماه
ذیالحجه است که وقت حج باشد، و ته ماه رجب است که وقت عمره باشد، و اصرار
کرد که باید بگوئی کجا رفته بودی، بالاخره معلوم شد این زن به زیارت حسین
بن علی (علیهماالسلام) رفته بود که متوکل آتش گرفت، فهمید نام حسین(ع) را
نمی شود فراموشاند.
منبع:فردا