کد خبر : ۷۸۶۴۴
تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۳

مرحوم دولابی: در راه خدا با رغبت کار کنید

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: شما هم در راه خدا با رغبت کار کنید. اگر رغبت نداشتی قدری مکث کن، خداوند عطا می‌کند. مکث کن، یعنی جلویش را بگیر بگذار رغبت طلوع کند. با رغبت، قدم پر برکت می‌شود، پر نفع می‌شود. نصیحت و موعظه هم همینطور است.
عقیق: مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: رغبت و میل خیلی کارها را جلو می‌اندازد. اگر نسبت به کسی رغبت نداشته باشید، هیچ. امّا اگر رغبت داشته باشید، او را می‌بویید و می‌بوسید. رغبت تا این حد اثر دارد. شما هم در راه خدا با رغبت کار کنید. اگر رغبت نداشتی قدری مکث کن، خداوند عطا می‌کند. مکث کن، یعنی جلویش را بگیر بگذار رغبت طلوع کند. با رغبت، قدم پر برکت می‌شود، پر نفع می‌شود. نصیحت و موعظه هم همینطور است. زن و بچه‌ات را می‌خواهی موعظه کنی با رغبت موعظه کن، عجله نداشته باش. یک وقت غضب نکنی. غضب در این زمان‌ها زیاد شده است. بنده آرزو می‌کردم یکی من را موعظه کند. در این تهران ماهها می‌گشتم عقب موعظه حسابی که وقتی می‌نشینم جگرم حال بیاید و قلبم راحت شود. کسی که غصه دنیا را ببرد من را سرگرم کلام خود کند تا جان من کلام او را گوش دهد.
مسجد خیف محلّی است در منی که معمولاً اهل سنّت در ایام حج می روند آنجا می‌خوابند. شیعیان هم می‌روند سر می‌زنند و می‌آیند بیرون. اما اهل سنّت معمولاً آنجا می‌خوابند.
یک نفر رفت مسجد خیف دید همه خوابیده‌اند. جمعیت زیاد بود او هم با اکثریت توافق کرد رفت بخوابید. دید اگر بخوابد گم می‌شود! مقداری هشیار شده بود. میثل همین دنیا که اگر انسان با افراد کوتاه بنشیند خوابش می‌گیرد. او هم یدد اگر بخوابد خوابش می‌برد و گم می‌شود! با خود گفت چکار کنم! کدوی کوچکی در جیب داشت، آن را نخ کرد انداخت گردنش تا اگر خوابش برد وقتی بیدار می‌شود گم نشده باشد. رندی آمد دید یکی اینجا خوابیده و کدو به گردنش بسته است. درک کرد کدو را برای چه بسته است گفت چرا من این کار را نکنم! یواش کدو را باز کرد بست به گردن خودش و خوابید. نفر اول از خواب بیدار شد هرچه عقب کدو گشت دید نیست. گفت پس من کوشم!
یک وقت چشمش افتاد به آنکه کدو را به گردنش بسته و خوابیده بود. گفت: اگر این که کدو به گردنش بسته من هستم، پس من کیستم! اگر اینکه اینجا نشسته من هستم پس کدوی گردنم کو! معمولاً یک سر کلاف گم می‌شود ولی حالا دو سر کلاف گم شده بود. آن که خوابیده بود خودش بود یا آنکه نشسته بود؟ انسان هم وقتی به دنیا و طبیعت پاگذاشت این جور شد. اول گیج بود، عقب و جلو کرد هیاهو شد. یک چرت خوابید بعد که بیدار شد دید گم شده است.


پی نوشت:

کتاب طوبای محبّت جلد دوم – ص 189
مجالس حاج محمّد اسماعیل دولابی

منبع:تسنیم

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین