۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۱۵
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
عیبپوشی خدا از گناه بندگان
در دعای شانزدهم به اینجا رسیدیم که امام (علیه السّلام) به ما یاد میدهد که به خدا عرض بکنیم خدایا چقدر عیبها را از من پوشاندی، من را مفتضح نکردی. «وَ کَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّیْتَهُ عَلَیَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِی»[۱] چقدر گناهان من بود که پرده کشیدی، آبروی من را نبردی تا به اینجا میرسد که برای شما گفتم. «وَ کَمْ مِنْ شَائِبَهٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِکْ عَنِّی سِتْرَهَا» خلاصه پردهی گناهان من را کنار نکشیدی تا به اینجا میرسد که از خدا تشکّر میکند که تمام این گناهان من را پوشاندی و خلاصه من را مفتضح نکردی.
عهدشکنی بنده بعد از پوشاندن گناهان توسّط خدا
حالا به اینجا میرسد خدایا این همه تو پرده پوشی کردی، عیبهای من را پوشاندی. «ثُمَّ لَمْ یَنْهَنِی ذَلِکَ عَنْ أَنْ جَرَیْتُ إِلَی سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّی!» خدایا این همه تفضّل تو من را نهی نکرد باز هم به سوی عهدشکنی رفتم و عهد شکستم. اینجا یک مطلب دقیقی وجود دارد که این را میخواهم عزیزان که اینجا تشریف میآورند الحمدلله اهل فضل هستند توجّه بکنند «ثمَّ» یک وقتی میگویند برای تراخی است. یعنی ترتیب است. مثلاً اینجا «أ زیدٌ ثمَّ عمر» زید آمد، سپس عمر آمد. اینطور است. ولی یک وقتهایی یک معانی خاصّی پیدا میکند، اینها را کسی در قرآن، در حدیث دقیق باشد خیلی چیزها به دست میآورد. میگوید: «قَالَ الرَّضیّ: قَد تَکُون ثُمَّ فِی الجُمَلِ خَاصَّهً»[۲] یک وقت دیگر ترتیب نیست. این آمد و آن آمد. حالا بزرگان خود را باید بشناسیم.
رضی استرآبادی رضی استرآبادی غیر از شریف رضی است. یک داستان هم من اینجا برای شما بگویم خیلی جالب بود. من به کشور عمان رفته بودم. آنجا آن معاون وزیر به قول خود ما میراث فرهنگی آنها من را مخزن کتابخانه برد. خلاصه احترام کرد. البتّه مختصر بود، چیزی نبود امّا آن مختصر مفید و پر محتوا بود. یک خانمی کتابدار آنجا بود. به او گفت که از این کتابهای عتیق برای مهمان ما بیاور. این خانم داشت میآورد خلاصه همینطور که داشت میآمد، با خود میگفت، با خود حرف میزد، اسم کتاب را معرّفی میکرد تا به من برسد. بعد گفت: شرح الکافیّه لشریف الرّضی. همینطور در راه داشت میگفت، من هم نگذاشتم تا به من برسد، گفتم: که ببین دخترم شریف رضی نیست، این رضی استرآبادی است. یک دفعه نگاه کرد، گفت: ببخشید.
دو کتاب کافیه و شافیه ابن حاجب
ابن حاجب دو تا کتاب نوشته است. یکی به نام کافیه، یکی به نام شافیه. کافیه در نحو است، شافیه در صرف است. رضی استرآبادی اینها را شرح کرده است، به رضی نجم الائمّه میگویند. رضی استرآبادی خیلی مرد بزرگی بوده است. نحو آن کافیّه است یک جلد بزرگی است، رضی آن را شرح کرده است. اسم صرف آن هم شافیه است. اصل کتاب هم برای ابن حاجب است. خلاصه رضی شرح کرده است.
سیوطی مینویسد که مانند شرح رضی در دنیا به وجود نیامده است، یعنی شرح کافی رضی سیوطی مینویسد: «لم یألّفهم علیها» دیگر روی دست این کتابی نیامده است. خود او هم خیلی مرد بزرگی بوده است، در نجف هم نوشته است. در اوّل کتاب مینویسد که اگر خوب باشد از برکت ضریح مطهّر این آقا است. اگر خوب نباشد به خاطر من است. با این اندیشه این کتاب را نوشته است، کتاب جهانی شده است. یعنی اصلاً بالاتر از شرح رضی در این موضوع کتابی تألیف نشده است. حالا میخواستم او را بشناسید.
تفاوت کاربرد «ثمَّ»
«قَالَ الرَّضیّ: قَد تَکُون ثُمَّ فِی الجُمَلِ خَاصَّهً لِاستِبعَادِ مَضمُونِ مَا بَعدهَا عَن مَضمُونِ مَا قَبلِهَا وَ عَدَمِ مُنَاسِبَتهِ لَهُ»[۳] میگوید: «ثمَّ» گاهی میآید دو تا مطلب را تفکیک میکند. یکی قبل از خود است، یکی بعد از خود است که هیچ مناسبتی هم بین آنها نباشد و مستبعد هم باشند. چطور؟ مثلاً میفرماید: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» چقدر عجیب است. خدا زمین و آسمان را آفریده است، ظلمات و نور را جعل کرده است. بعد از این کفّار کافر میشوند. یعنی چه؟ الآن ما قبل «ثمَّ»«خَلَقَ السَّماواتِ» متناسب آن چه بود؟ متناسب آن این بود که مردم ایمان بیاورند. ولی «ثمَّ» با این متناسب نیست. چرا؟ برای اینکه اینجا میگویند کافر شدند. آدم به آدم میگوید که این همه خوبیها من به تو کردم، چه کردم، تو بعد از آن آمدی به من چه کردی، یعنی چه؟ یعنی کار تو متناسب نیست. باید به من خوبی میکردی. پس این «ثمَّ» چه کار میکند؟ استبعاد ما بعد را از ما قبل تعیین میکند. خدا زمین و آسمان را آفریده است که شما خوب بشوید، مؤمن بشود. چطور شده است، زمین و آسمان را آفریده است «ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» پس چرا کافر شدید؟! تناسب ندارد. این همان حرفی است که خدمت شما گفتم. این همه من به تو خوبی کردم، تو آمدی اینطور با من رفتار کردی. این ماقبل و مابعد هیچ تناسب ندارد.
غافل بودن انسان از بهرهی بندگی
الآن اینجا میفرماید: « ثُمَّ لَمْ یَنْهَنِی»[۴] اینجا از آن ثمَّها است که هیچ تناسب ماقبل و مابعد ندارد. خدا اینقدر پردهپوشی کرد، متناسبش این بود که من درست بشوم. اصلاح بشوم ولی من آمدم بدتر شدم. پس متناسب نیست. بعد بنده میآید اعتراف میکند، خدایا این همه پردهپوشی کردی، عوض اینکه… آبروی من را حفظ کردی، عوض اینکه بیایم بهتر بشوم، درست بشوم، امّا نکردم «فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّی، یَا إِلَهِی، بِرُشْدِهِ»خدایا چه کسی از من به رشد خود جاهلتر است؟! «وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّی عَنْ حَظِّهِ» چه کسی از من از بهرهی خود غافلتر است. میخواستم یک بهرهای از بندگی داشته باشم، غافل شدم. «وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّی مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ» خدایا چه کسی از من دورتر است، از اینکه نفس خود ر ا اصلاح بکند. از این مسئله یعنی اصلاح کردن نفس. یعنی میخواهد بگوید من خیلی از این مسئله دور هستم. چرا؟ «حِینَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَیْتَ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ فِیمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ».
خرج نکردن نعمتهای الهی در راه معصیت
اینجا خیلی مطلب بسیار بزرگی وجود دارد، از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) برای شما نقل میکنم. میگوید: من چقدر بد کردم که رزق تو را خرج کردم در چیزی که من را از آن نهی کرده بودی. یعنی آمدم نعمت تو را در راه معصیت خرج کردم، اینجا این حدیث را بشنوید. از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) میگوید: «مِن کَلامِ أمیرِ المُؤمِنینَ (علیه السّلام) إنَّ أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلَّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ »[۵]میگوید: کمترین چیزی که در مورد خدا برای شما لازم است نماز هزار قول هو الله طلب شما باشد، اعتکاف و این کارهایی که میکنند. خیلی خوب میشد مغز اسلام را درمییافتیم، فقط در حاشیه میچرخیم. میگوید: حاج آقا جای شما خالی عمره بودم، خانم من هم مشهد بود، دختر من دو جزء قرآن را حفظ کرده است، پسر من در زکام در اسلام دارد کار میکند. ثمَّ ماذا مغز اسلام کجا رفت؟! عظمت اسلام کجا رفت؟! میفرماید: کمترین چیزی که برای شما شیعیان و بندگان خدا لازم است این است که نعمتهای خدا را در راه معصیت او خرج نکنید. از نعمت برای معصیت کمک نگیرید. «أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ» این هم تا اینجا.
الآن این بنده آمد عرض بکنم که همه چیز را علیه خود گفت. اقرار کرد. خدایا تو پردهپوشی کردی، من اصلاح نشدم. من چنین کردم، چنان کردم، بد کردم، عهد شکنی کردم. به اینجا میرسد… گفتم تمام اینها زبان حال ما است، دقّت داشته باشید، این سیّد السّجادین، امام العابدین است، آقای عالم است. از او این حرفها نیست، میخواهند ما یاد بگیریم.
شهادت انسان علیه خود
«سُبْحَانَکَ»[۶] خدایا تو خیلی پاک هستی، خیلی منزّه هستی. «مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَی نَفْسِی» چقدر عجیب است که من علیه خود شهادت دادم. آقایان و خواهرهای بزرگوار چون مجلس علمی است تذکّر میدهم. إنشاءالله در رادیو و تلویزیون هم گفته نشود. بعد از این مرتّب میگویند: فلان شخص بر علیه فلان شخص اینطور گفت. بر دیگر زیاد است. در خود علیه، بر هم وجود دارد. باید بگویید: علیه فلان کشور توطئه شد، علیه من اینطور گفت. دیگر بر نمیگفت. یکی میگفت: من سنگ سیاه حجر الاسود را بوسیدم. خوب بالاخره سیاه است و حجر هم است و سنگ هم است و بله دیگر از این چیزها وجود دارد. «سُبْحَانَکَ»خدایا تو پاک هستی، از هر نقیصهای منزّه هستی. «مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَی نَفْسِی» چقدر عجیب است که من علیه خود شهادت میدهم. الآن من به یک مرکز قضایی بروم، علیه خود شهادت بدهم، به سرعت به من دستبند میزنند. من آمدم بگویم که من قاتل بودم. من آمدم بگویم که من دزد بودم. دیگر اینجا شهود و این چیزها را نمیخواهد. میگویند: زود دستبند را بیاورید. میگوید: تو چقدر آقا هستی، چقدر پاک هستی. اینقدر من دارم گناهان خود را میگویم، اعتراف میکنم. «سُبْحَانَکَ مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَی نَفْسِی وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَکْتُومِ أَمْرِی» حتّی دارم این گناهان نهان خود را میشمارم.
عجله نکردن خدا در عذاب آدم
«وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ أَنَاتُکَ عَنِّی» عجیبتر از این، این تحمّل و مکث تو است که کار هم نمیکند. «تَأنَّی فِی الأمر إذا تَمَکَّثَ وَ لَم یَعجَل»[۷] تأنّی یعنی عجله نکنید. «وَ إِبْطَاؤُکَ عَنْ مُعَاجَلَتِی»[۸] خدا مثل اینکه خلاصه عجله نمیکنی، من را عذاب بکنی. «وَ لَیْسَ ذَلِکَ مِنْ کَرَمِی عَلَیْکَ» این نیست که من یک کرمی نزد تو دارم، یک آدم مهمّی هستم، تو هم دست نگه داشتی و کاری هم به من نداری، نه این نیست.
علّت تفضّل خدا به بنده در مورد گناهان او
«بَلْ تَأَنِّیاً مِنْکَ لِی» تو داری مهلت میدهی «وَ تَفَضُّلًا مِنْکَ عَلَیَّ» تفضّل میکنی. چرا تفضّل میکنی؟ بنده را مهلت میدهد، عذاب نمیکند. «لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِیَتِکَ الْمُسْخِطَهِ» برای اینکه بلکه به خود بیایم از این گناهانی که خشم تو را برمیانگیزد، دست بردارم. «وَ أُقْلِعَ عَنْ سَیِّئَاتِیَ الْمُخْلِقَهِ» اینجا ریشهی مخلقه خَلِق «ثُوبٌ خَلِق» یعنی میگویند: لباس کهنه که دیگر اینقدر شستند که وصله خورده است و باید یک چند تا شاهد بیاوری که بگویی این پیراهن است. اینقدر که به هم ریخته است این را «ثُوبٌ خَلِق» میگویند: خیلی کهنه که کسی رغبت نمیکند. خَلِق به معنای کهنه، مُخلِق به معنای کهنهکننده.
گناهان عامل از بین رفتن بهجت و نور
میگوید: گناهان ما را کهنه میکنند. یعنی چه؟ یعنی سنّ ما را بالا میبرند؟ نه، این بهجت و نور ما را میبرند. در دعاها داریم که «اللَّهُمَّ إِنْ … ذُنُوبِی قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی»[۹] خدایا گناهان من، صورت من را بیبهجت و بینور کرده است. خَلِق از آنجا مشتق است. خدایا مهلت دادی که از این گناهان مخلقه، گناهانی که بهجت من را میبرند دست بردارم. خوب این پس یک علّت. یک علّت این است که مهلت دادی من توبه بکنم، به خود بیایم.
محبوب بودن عفو بر عقوبت نزد خدا
علّت دوم آن بسیار زیبا است. همهی آن زیبا است. «وَ لِأَنَّ عَفْوَکَ عَنِّی أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ عُقُوبَتِی» یکی هم این است که عفو کردن برای تو محبوبتر از عقوبت است. بالاخره تو اوّل عفو را انتخاب میکنی. ما چه کار میکنیم که به جهنّم میبرویم؟ نمیدانم. گفت:
لطف حق با تو مداراها کند چون که از حد بگذرد رسوا کند
اهمّیّت بحث اختصارات
یک نفر خدمت امام سجّاد (علیه السّلام) آمد گفت: آقا یک نفر یک حرفی میزند. گاهی وقتها حرفها اینقدر بیاساس است که اهل بیت توضیح نمیدادند که این بد کرده است، نفهمیده است. نه حرف خود را میزدند. خواهران و برادران توجّه بکنند بحث اختصار خیلی بحث بزرگی است. حالا در علم بلاغت اینها اشاره شده است ولی من ادّعایی ندارم، بلاغیون که در دنیا بودند، آدمهای بزرگی بودند. من به آنجا بیایم عددی نیستم. ولی دوست داشتم که این اختصارات قرآن را هم میآوردند. اختصار بسیار زیبا است. بعضی از جاها بسیار زیبا است. مثلاً آن قضیهی حضرت سلیمان و بلقیس را شنیدید میگوید: «أَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها»[۱۰] چه کسی میتواند تخت او را بیاورد؟ یک عفریتی از جن گفت: من میآورم، قبل از اینکه تو از جای خود بلند بشوی. یک عالمی روی دست او بلند شد، گفت: من میآورم قبل از اینکه این پلک تو برگردد، مژه بزنی. ببین اگر میگفت که رفتند، آوردند، گذاشتند، سلیمان میگفت: آفرین، این خوب نیست. اصلاً اینها را نمیگوید: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکََ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ»[۱۱] وقتی دید تخت اینجا است. «قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ»[۱۲] چقدر زیبا است. ائمّه از این اختصارات داشتند.
ضرورت خداشناسی و دوستی با خدا
صحبت از بهشت و جهنّم است، عفو و عقوبت است. خدمت سیّد السّاجدین (علیه السّلام) آمدند. آقا یک نفر پیدا شده است، یک چیزهایی میگوید. حضرت فرمودند: چه میگوید؟ گفتند: میگوید که «لَیْسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ»[۱۳] تعجّب نیست از کسی که هلاک شد و جهنّم رفت، مهم نیست. اصلاً تعجّب نیست. پس تعجّب از چیست؟ «بل وَ إِنَّمَا الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجَا کَیْفَ نَجَا» تعجّب از کسی است که چطور نجات پیدا کرده است، بهشت رفت. امام سجّاد (سلام الله علیه) چه گفت؟ بیاید بگوید: نه این نفهمیده است. نه، فرمود: «أَنَا أَقُولُ» من اینطور نمیگویم. من چیز دیگر میگویم. آقا بفرمایید شما چه چیزی میگویید. ای شیعیان توجّه بکنید خدا را بشناسیم. بیایید با خدا دوست بشویم. ما چه خدایی داریم. بنده روی چند دفعه عهدشکنی میکند. امّا صبح که میشود میبینی «حَیَّ عَلَی الصَّلَاهِ» بیا تو را کار دارم. یک نماز حالا اگر بخواند یک نماز… چطور بگویم. بعد هم رفت تا عهد شکنی. دیگر میگوید: آب از سر من گذشته است. نه، ظهر هم او را صدا میزنند. «حَیَّ عَلَی الصَّلَاهِ» ظهر هم دارد او را صدا میکند. من یک وقت دیدم اگر من با یک دوستی دو بار تخلّف بکنم، با ما قطع رابطه میکند ولی ۵۰ سال است من را صدا میکند. دوست از این بهتر؟! باز هم مغرب «حَیَّ عَلَی الصَّلَاهِ» باز هم بیا. خلاصه با خدا دوست بشویم.
اظهار تعجّب امام سجّاد از نجات پیدا نکردن انسانها از جهنّم
امام سجّاد فرمود: من اینطور نمیگویم. «أَنَا أَقُولُ» من اینطور میگویم. او میگوید: تعجّب میکنم. تعجّب از کسی نیست که جهنّم رفت، مهم نیست. باید میرفته است. آقا تعجّب از کسی است که به جهنّم نرفت، بهشت رفت. نه، امام برعکس فرمود، فرمود: «لَیْسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجَا کَیْفَ نَجَا» تعجّب از کسی که نجات پیدا کرده نیست، چگونه نجات پیدا کرد است. «بل وَ أَمَّا الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ» تعجّب از کسی است که جهنّم نرفته است. چطور به جهنّم رفته است؟! با این همه احسان و لطف و آقایی باز جهنّم رفته است، چطور شده است به جهنّم رفته است.
خوب اینها مقدّمه است به یک جای حساسی میرسد که دقّت بفرمایید که اینجا خیلی عجیب است که داستانی دارم إنشاءالله در اینجا برای شما خواهم گفت.
شمارش گناهان بنده در پیشگاه خدا
«بَلْ أَنَا، یَا إِلَهِی، أَکْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا، وَ أَشَدُّ فِی الْبَاطِلِ تَهَوُّراً، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِکَ تَیَقُّظاً، وَ أَقَلُّ لِوَعِیدِکَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِیَ لَکَ عُیُوبِی، أَوْ أَقْدِرَ عَلَی ذِکْرِ ذُنُوبِی»[۱۴] خدایا حالا اینقدر هم که از گناهان خود گفتم، اینها هم حالا چیزی نبوده است. میفرماید: من پر گناهتر از این هستم و من آثار بد زیادی دارم، افعال شنیع زیادی دارم، به باطل رفتم و در مورد طاعت تو ضعیفترین آدم بودم از لحاظ بیدار شدن و به وعید تو، وعدهی عذاب تو توجّه نکردم، من کوچکتر از این هستم که… یعنی این گناهان من بیشتر از این است که بخواهم بشمارم. این را هم که شمردم مختصری بوده است.
ناشناخته بودن بعضی از معارف قرآنی
به آن بزنگاه میرسیم که دقّت بکنید من اوّلین بار است در عمر خود این بزنگاه را گفتم اگر چه در صحیفه است ولی هیچ وقت جرأت نکردم بگویم. در صحیفه وجود دارد، صحیفه هم که صدها هزار بار چاپ شده است ولی تو چه کار داری. مگر قرآن چقدر چاپ شده است؟ بیحد و بیحساب. امّا یک چیزهایی در قرآن است که هنوز کسی ندیده است. کدام سوره است؟ من ختم کردم. ندیدی، بله میدانم ختم کردی. من هم در عمر خود چند بار قرآن را ختم کردم، البتّه کم جانماز آب نکشم، دکان باز نکنم، یک چند تا معدود چند تا از آنها هم نذر بوده است. یعنی تجارت بوده است. این نبوده است که برای خدا قرآن ختم بکنم. یک وقت به یک مشکلی برخوردم، یک قرآنی نذر یک بزرگواری کردم، آنها هم خوب نبوده است. امّا خوب همین نذر هم کردیم بالاخره خوب است غنیمت است، انسان باید قرآن را بخوان، توفیقی است. حالا بفرمایید کدام سوره است که من ندیدم؟ من نمیتوانم بگویم کدام سوره است. اگر بگویم شما میگویید این را که دیدم. آن وقت دیگر نمیتوانیم با هم کنار بیاییم. یک وقت میگویند که یک پسری از خانه اسباب و اثاثیه میبرد میفروخت. مثلاً سینی و سماور و کتری و فلان آخر پدر او گفت: به خود من بفروش، چرا میبری بیرون میفروشی؟ خوب پول این را میدهم. خوب یک سینی بزرگ مسی بود، سر سفره گفت: این سینی الآن چند؟ گفت: خوب داریم شام میخوریم. پسر گفت: با تو نمیتوانم کنار بیایم. سر سفره گفت: این سینی را چند میخری؟ گفت: این سینی که دیگر برای شام ما است. گفت: دیدی نمیتوانیم با هم کنار بیاییم. الآن اگر من بیایم بگویم فلان سوره بود، فلان آیه بود. میگویند: به جدّ شما من این را دیدم. اگر دیده بودی الآن اینجا نبودی.
طمع داشتن انسان در رأفت خدا
حالا میگوید: خدایا من چرا اینقدر از خود بد میگویم، زبان حال ما است. «وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِی» اینقدر با این کلمات نفس خود را توبیخ میکنم، «طَمَعاً فِی رَأْفَتِکَ» به خاطر این است که در رأفت تو طمع دارم.«طَمَعاً فِی رَأْفَتِکَ الَّتِی بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِینَ» اصلاح امر مذنبین فقط با رأفت تو است. «وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِکَ الَّتِی بِهَا فَکَاکُ رِقَابِ الْخَاطِئِینَ» فقط رحمت تو گردن این خطاکاران را از آتش باز میکند. آدم اگر متوجّه بشود اشکال دارد و بگوید، برای او بسیار خوب است.
نحوهی تشبّه انسانها به پیامبران
اینها را در گذشته گفتم که حضرت یونس (علیه السّلام) است، معصوم است، انبیاء معصوم هستند ظاهر امر را داریم میگوییم. ظاهر امر این است که اگر آن نمیگفت، آن اعتراف را نمیکرد، در آنجا میماند. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»[۱۵] الآن اینها را چه کار کردند. این را پایین انداختند بخشنامه و موبایل و فلان یونسیه را چند بار بگویید. اصلاً نمیخواهد تو یونسیه بگویی. یک لحظه خود را نازل منزلهی حضرت یونس بکن تا نتیجه بگیری. پیغمبر که نمیشویم، ولی یک هزارم او عطر داشته باش، آن وقت برو یونسیه بخوان. اصلاً همه چیز بازی شده است. میگویم من معمولاً جواب نمیدهم. حاج آقا یونسیه را چقدر بخوانیم؟ آقا شیخ فلانی میگفته است: ۸۰ بار بخوانید. من چه میدانم. ابن سیرین یک نفر مثل من و تو بود. ابن سیرین که میدانید چه کسی است. چه کار کرد؟ یک هزارم عطر حضرت یوسف را گرفت و یک روزی یک تشبّه کوچکی به او پیدا کرد. نمیگویم اورا پیغمبر کردند، امّا علم تعبیر به او دادند.
میگویند: بله من دیدم که این را در کتابفروشی گذاشته بودند. گفت: «الکلام یجر الکلام» من هیچ چیزی نیستم ولی به عنوان کتابشناس که ۶۰ سال از عمر خود را در این راه گذراندم، میگویم: کتاب ابن سیرین چاپ نشده است. به فارسی و به عربی هر چه ابن سیرین دیدید دروغ است ولی خدا به او موهبت کرد. دیگر داستانی شبیه داستان حضرت یوسف پیدا کرد و خویشتنداری کرد و بالاخره یک مورد تشبّه پیدا کرد. اگر تو میخواهی یونسیه بگویی، یک مورد تشبّه پیدا بکن. یک خشمی که در خانه کردی، برو یک خلوت بکن بگو: خدایا چقدر بد کردم. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» این آقا پسر، این دختر خانم دوست دارد هر کار بکند، ولی حالا از من میپرسد که شب برود یونسیه بخواند خوب فایدهی آن چیست.
الآن مثل اینکه تابستان است آدم کولر روشن میکند. چیزهایی که خنکی از آنها میآید آدم روشن میکند. حالا آدم بیاید در وسط اتاق خود یک بخاری زغال سنگ هم بگذارد. تو میخواهی همه جا را خنک بکنی، این به خدا ضدّ و نقیض است. کارهای ما همین است. یک وقت یک کاری میکنیم که باعث نور است، در کنار آن کاری میکنیم باعث ظلمت است. باید برگردیم به دامن خدا، اهل بیت. دین را بشناسیم. چند دفعه یونسیه بخوانم؟ چه کسی گفته است بخوانی؟ یک روایت پیدا بکن، این را بیاور ببینم. یک حدیث، یک روایت پیدا بکنید بیاورید من ببینم. اینکه دین نشد که آدم هر کار دوست داشته باشد بکند بعد هم چند تا یونسیه بخوانم. «وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِی طَمَعاً فِی رَأْفَتِکَ الَّتِی بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِینَ» میخواهم گناه من را ببخشی. چند دفعه بخوانم نیست. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ».
مراعات وقت اذان در سخنرانیها
به این بزنگاه رسیدیم حالا که همهی شما تشریف دارید. هفتهی آینده إنشاءالله ساعت شش جلسهی ما شروع میشود دیگر روزها کوتاه شده است به اذان منجر میشود، آدم از خدا خجالت میکشد اذان میگویند. یک عدّه هم از مراجعین هم اصلاً اذان را نمیشناسند، فقط میخواهد در آن نزدیک اذان خواب خود را هم بگوید. خوابهای کم هم نه، ۱۰ دقیقه، ۱۵ دقیقه من نمیدانم چطور این خوابها دیده میشود. خواب دو ثانیه است. چطور این خوابها دراز میشود من نمیدانم.
این بزنگاه است خدایا تو شاهد هستی که بنده در عمر خود تا به حال این را نگفته بودم ولی صحیح است. چاپ شده است تو نگفتی؛ نه این حرفها نیست. گفتم: قرآن بیشتر از این هم چاپ شده است ولی بعضی از جاهای آن را کسی ندیده است. یک وقت پدر من (اعلی الله مقامه) با یک شخصیت بزرگ علمی روبرو شده بود، من جوان بودم، میگفت: این جملهها را به او گفتم، حال او یک دفعه عوض شد. گفت: آقا کجا است؟ گفتم: در دسترس است. یک شخصیت بزرگ علمی، آقا کجا است؟ گفتم: صحیفهی سجّادیّه است. معلوم بود همان شخصیت تا آن موقع ندیده بود. این خیلی دقّت میخواهد، من به شما خاطر جمع میشوم شما دقّت زیادی را داشته باشید.
یاد پیامبر و اهل بیت روح اعمال ما
اوّلاً که ما بدون پیغمبر و آل پیغمبر هیچ چیزی نیستیم. ما اگر صد روز روی یک پا عبادت بکنیم اینها را یاد نکنیم، این عبادات ما مهم نیست، باید همیشه به یاد آنها باشیم. اصلاً یاد اینها روح اعمال ما است. این همه حرفها را زدیم، نهایت در جمعبندی میآید میگوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۱۶] چند مطلب در اینجا است تا به آن بزنگاه میرسیم که اوّلین بار است در عمر خود دارم میگویم منّت هم نمیگذارم، حالا امام همهی ما است ولی من فقط اینکه من اینقدر پافشاری میکنم برای این است که به این توجّه بشود، توجّه نشود مثل چیزهای دیگر میشود.
درخواست از خدا برای نگه داشته شدن از گناه
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِنِی مِنَ الْمَعَاصِی» خدایا بر پیغمبر و آل او درود و رحمت بفرست و من را از معصیتها نگه بدار. به من کمک بکن معصیت نکنم. بالاخره وظیفهی من این است که نکنم امّا تو هم باید کمک بکنی. تو نماز چه چیزی گفتی؟ گفتی: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» چشم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» ما بندگی میکنیم امّا «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» تو هم باید دست ما را بگیری. «وَ اسْتَعْمِلْنِی بِالطَّاعَهِ» از خدا توفیق طاعت میخواهد. «وَ ارْزُقْنِی حُسْنَ الْإِنَابَه» روزی بکن برگشت زیبا را، بازگشت زیبا را. یعنی زود، زیبا به دامن تو برگردم. دیگر عهدشکنی نکنم.
حسن انابه
انابه یعنی برگشتن. زیبا برگردم. من داستان آن قاسم را یک وقتی برای دوستان گفتم، دیگر حالا دنیا دنیای رسانه شده است، آرام آرام دیدم که آن هم یک نفر صاحب دل نجفی به من گفته بود یادگار بود، خلاصه حالا بنده عرض کردم به همان کیفیت است که بنده گفتم امّا دیدم بعضی جاها شاخه و برگ هم به آن میدهند. همان که ارادتمند آقای قاضی بوده است، دیگر همهی شما میدانید وقتی دیدم حدیث سرو ساختند، خلاصه آن را هم جزء آن آوردند و برادرانی که فیلم ساخته بودند زیبا انجام دادند.
خلاصه آن قاسم که دارد کاری میکند، برمیگردد او مثل اینکه به من گفته بود که چشم او وقتی نصف شب به آب افتاد ولی دیدم در صدا و سیما یکی دارد میگوید: چشم او به آب افتاد که عکس ماه را در آب دید. شاید آن آدم هم یک روایت داشته باشد ولی آن روایتی که من دارم در آن ماه نیست. خلاصه شاید اینطور بوده است سر خود را بالا آورد گفت: خدایا من با این سیّد گفتگو کرده بودم تا پیش تو بیایم ولی حالا که اینطور شد به دروغ آمده بودم ولی دیگر از پیش تو نمیروم. دیگر میمانم. این حسن انابه است یعنی زیبا برگشته است. دیگر از پیش تو نمیروم. تمام شد دیگر. برگشت زیبا. «وَ طَهِّرْنِی بِالتَّوْبَهِ» من را با توبه پاکیزه کن. «وَ أَیِّدْنِی بِالْعِصْمَهِ» یعنی من را با نگه داشتن از گناه تأیید بکن. «وَ اسْتَصْلِحْنِی بِالْعَافِیَهِ» صلاح من را طلب کن، صلاح من را بخواه همراه با عافیت.
طلب کردن صلاح همراه با عافیت
میفرماید: «وَ استَصلِحُه: طَلَبُ صِلَاحه، وَ المُرادُ هُنَا أرِد صَلَاحی «وَ قَدِّرهُ لِی بِالعَافِیه»[۱۷] سیّد خیلی زیبا شرح کرده است. صلاح من را اراده بکن و صلاح من را با عافیت همراه بکن. «وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الْمَغْفِرَهِ» شیرینی آمرزش را به من بچشان، گناه من را ببخش. «وَ اجْعَلْنِی طَلِیقَ عَفْوِکَ، وَ عَتِیقَ رَحْمَتِکَ» طریق و عتیق هر دو به یک معنا است. من را آزاد کردهی عفو و رحمت خود قرار بده. مثل اینکه یک غلام را آزاد کردی. بزنگاه اینجا است. یک چیزی را امام دارد به ما یاد میدهد. ای مردم یک تجدید نظر در خدا و در ائمّه بکنید. اگر این نشدنی بود، نمیگفتند. یکجا است که برای خود آنها است. خدمت شما گفتم در همین صحیفه ما دعایی داریم که إنشاءالله اگر زنده بودیم خواهیم رسید که میگوید: خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی. خوب برای خود او است. من که اسرار قرآن را نمیدانم امّا این را به من هم یاد میدهد، من هم میتوانم بگویم. اگر نشدنی بود نمیگفت. «وَ اجْعَلْنِی طَلِیقَ عَفْوِکَ، وَ عَتِیقَ رَحْمَتِکَ» عمده این است که اگر این نشدنی بود نمیگفتند.
درخواست اماننامه از غضب خدا
اینها را از خدا میخواهد «وَ اجْعَلْنِی طَلِیقَ عَفْوِکَ، وَ عَتِیقَ رَحْمَتِکَ وَ اکْتُبْ لِی أَمَاناً مِنْ سُخْطِکَ» از غضب خود یک امان نامه برای من بنویس. معلوم است که میشود. به خدا قسم اگر نمیشد نمیگفت. گفتم پدرم (اعلی الله مقامه) به یک شخصیت علمی گفت: این شخصیت دگرگون شد. گفت: کجا است؟ گفت: در دست شما است. گفت: کجا است؟ گفت: در صحیفه است. یک امان نامه بنویس. حالا ممکن است ما بعد آن را نشنویم بگوییم خوب یعنی روز قیامت که میآیم یک نامه بنویس که یعنی نوشتی، نه مطلب بالاتر از این حرفها است.
درخواست مژدهی امان نامه از غضب خدا
«وَ اکْتُبْ لِی أَمَاناً مِنْ سُخْطِکَ وَ بَشِّرْنِی بِذَلِکَ فِی الْعَاجِلِ» در این دنیا مژدهی من را بده. من تا محشر طاقت ندارم. همینجا این را میخواهم. اینجا مهم است. «وَ بَشِّرْنِی بِذَلِکَ فِی الْعَاجِلِ دُونَ الْآجِلِ» من در دنیا میخواهم، نه در آخرت آن هم یک طوری باشد که من یقین بکنم که این مژده از تو است باری به هر جهت نباشد. چطور؟ «بُشْرَی أَعْرِفُهَا» مژدهای که میشناسم از تو است. «وَ عَرِّفْنِی فِیهِ عَلَامَهً أَتَبَیَّنُهَا» یک علامت هم بگذار که یقین بکنم تو فرستادی. بیشتر از این دیگر نمیتوانم به شما بگویم. حالا چطور میشود؟ فقط یک بیان مصداق میتوانم برای شما بگویم. یکی از علما خدا او را رحمت بکند بسیار شیرین بود، یک عدّه که پیش او میرفتند، بیشتر از وقتی که به آنها اختصاص داده میشد مینشستند. این عالم به آنها میگفت: جان من دیرتان نشود. تکه کلام ایشان جان من بود. جان من دیرت نشود. «وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[۱۸] از امام باقر (علیه السّلام روایت شده است «فِی قَوْلِهِ تَعَالَی» ریشهی این در قرآن است «الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ» صحیفه هم مثل قرآن است. اینها که مؤمن بودند اهل تقوا بودند برای اینها بشری است در دنیا هم در حیات دنیا، یعنی حیات پایین و آخرت. خوب این را قرآن هم دارد میگوید.
رؤیای صالحه مژدهی دنیایی
از حضرت باقر (سلام الله علیه) پرسیدند: این چیست؟ فرمود: «أنَّ البُشری فِی الدُّنیَا الرُّؤیَا الصَّالِحَه» بشری در دنیا رؤیای صالحه است «یَراهَا المُؤمِنُ لِنَفسِه أو تُری لَهُ» یا خود او مؤمن برای خود میبیند یا برای او دیده میشود رؤیای صالحه این مژدهی دنیا این است. «وَ فِی الآخِرَه بِالجَنّه» مژدهی آخرت هم بهشت است. من حالا میگویم این را دست نگذارید بگذارید باشد حضرت باقر العلوم مطلب زیبایی را برای ما باز کرده است. امّا حالا شاید هم این بیان مصداق باشد یعنی یکی از مصادیق بشری باشد پس دیگر مطلب حساس میشود. بروم یک مروری بکنم ببینم چه میشود. یکی از مصادیق بشری –امام معصوم دارد میگوید- رؤیای صالحه است که تو برای خود ببینی یا برای تو ببینند. آن وقت آدمی که اهل نجات است.
یکی از علما بود مرحوم شده بود برادر او هم عالم بود، پیغمبر اکرم را در خواب دید، خواست بگوید: برادر من چه شد؟ قبل از برادر چند مورد دیگر احوالپرسی کرد، بشری که حضرت باقر میگوید این است- آقا فلان شخص چه شد؟ پیغمبر اکرم فرمود: «نَجَا بِشَفاعَتِنَا» این آدم بزرگی بود، خوبی بود ولی بالاخره یک گرفتاری داشت، به شفاعت ما نجات پیدا کرد. فلان شخص چه شد؟ او هم خوب بود ولی یک چیزی داشت «نَجَا بِشَفاعَتِنَا» برادر من چه شد؟ برادر او میدانید چه کسی بود؟ برادر او صاحب یک تفسیری است، کوچک است که یک مقدار از حمد و دو سه آیه از بقره است، عمر او وفا نکرده است یا چه شده است یک تفسیر کوچکی است، من جوان بودم در این تهران صاحب دلان از علما این را به نوبت میخواندند، چون نبود.
بنده از این میگرفتم و به آن یکی میدادم، از آن به این، خود بنده. صاحب این تفسیر شیخ محمّد رضا اصفهانی. آقا شیخ محمّد رضا چه شد؟ دیدم لحن پیغمبر عوض شد برای افراد دیگر میگفت: مشکلی داشت ما درست کردیم، امّا به این یکی که رسید فرمود: «ورد علی الله» برادر تو این مستقیم وارد حضور خدا شد. «ورد علی الله فاعطاه الله ما سئل»هر چه میخواست خدا به او داد. حالا اینجا را داشته باشید تا بیشتر در مورد بشریها صحبت بکنیم.
«وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
پی نوشت:
[۱]- الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫
[۲]- ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص ۱۳۷٫
[۳]- ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص ۱۳۷٫
[۴]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۵۳۳٫
[۶]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫
[۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص۱۴۵٫
[۸]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۲٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۱۲، ص ۲۳۱٫
[۱۰]– سورهی نمل، آیه ۳۸٫
[۱۱]– همان، آیه ۴۰٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۹٫
[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۱۵۳٫
[۱۴]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۲٫
[۱۵]– سورهی انبیاء، آیه ۸۷٫
[۱۶]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۴٫
[۱۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص ۱۶۳٫
[۱۸]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص ۱۶۵