کد خبر : ۷۶۲۸۱
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۳۹۵ - ۰۶:۲۴

آشنایی با سوره‌های کتاب آسمانی/عَبَسَ

عبس یعنی چهره در هم کشید و این سوره مکی است.
عقیق: آغاز سوره چنین است: چهره در هم کشید و روی گردانید، که آن مرد نابینا پیش او آمد. تو چه می دانی! شاید او در پی پاک شدن باشد، و یا پند و اندرز سودش دهد. اما آن کس که خود را بی نیاز می پندارد تو بدو می پردازی، با آنکه اگر پاک نگردد (نخواهد خود را پاک کند) بر تو (مسئولیتی) نیست. و اما آن کسی که شتابان پیش تو آمد در حالی که (از خدا) می ترسید، تو از او گردانده، به دیگران می پردازی. زنهار (چنین مکن) این پندی است تا هر که خواهد از آن پند گیرد.
داستان چنین است که سران قریش و مکه، که بیشتر عرب را پشت سر خود داشتند، برای حفظ عقاید و خیالات باطل و نیز سنت های جاهلی و مقام خود، با همه قوا به دشمنی و مبارزه با اسلام برخاسته بودند. آنها از هیچ گونه آزار و شکنجه درباره مسلمانان کوتاهی نمی کردند.
پس از آنکه ابوطالب عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که از بزرگان قریش و از حامیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود چشم از دنیا فروبست، کار شکنجه و کشتن مسلمانان به آنجا رسید که بسیاری از آنان با کسب اجازه از حضرتش برای حفظ جان و نجات از شرایط بسیار دشواری که در مکه به آنان تحمیل می شد، به حبشه مهاجرت کردند.
چون قریش و سران شریک دیدند که کشتن و زندانی کردن و شکنجه و استهزاء نتوانست هیچ یک از مسلمانان را برگرداند و هر روز که می گذرد مردان و زنان پاکدل به این دعوت روی می آوردند و از جان و مال و وطن خویش چشم می پوشند، راه دیگری را در پیش گرفتند و آماده شدند از نزدیک با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مذاکره و گفتگو کنند.
از سوی دیگر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از فشار شدید سران کفر بر تازه مسلمانان به سختی نگران بود. نگران از اینکه مبادا دعوت اسلام آنچنان که باید، پیش نرود. همچنین با خود می اندیشید که اگر سران قریش اسلام آوردند مکه تسلیم می شود و در پی آن همه اقوام عرب به اسلام می گرایند. البته از ثمرات اولیه آن، نجات مسلمانان از این شرایط دشوار و آزار و شکنجه ها بود.
در چنین شرایطی، گویا پس از رفت و آمدها و وساطت کسانی مانند عباس بن عبدالمطلب (عموی حضرت) سران مشرکان آماده مذاکره شدند.
سرانجام در یک جلسه و گفتگوی رسمی حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سران متکبر و کینه توز قریش، مانند: ابوجهل، عتبه، ابی و امیه به انفاق عباس گرد آمدند. آن حضرت با اخلاق و ادب خاص به گفتگو و دعوت آنان پرداخت. آنها با خوی اشرافی خود، با حالت تکبر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چشم دوخته، به سخنانش گوش می دادند. آن حضرت امید داشت که آیات قرآن و کلام نافذش از پرده های جهل و تکبر و غرور آنان بگذرد و به وجدان و دل آنها برسد؛ شاید به خود آیند و هشیار گردند و از غرور و سرکشی دست بردارند و اسلام را بپذیرند. در این میان ناگهان عبدالله بن ام مکتوم، نابینایی که دلداده حق بود سر رسید. او پی در پی می گفت: یا رسول الله، از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز.
ورود ناگهانی عبدالله، این مرد نابینا و فقیر و درخواست های مکرر او گفتگوی آن را قطع کرد و وضع جلسه را به هم زد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) احساس کرد که اگر این وضع ادامه یابد زحمت هایش در تشکیل این جلسه مهم، از بین می رود. به همین خاطر جواب عبدالله را نگفت و آثار کراهت و نارضایتی در چهره مبارکش پدیدار گشت.
خداوند متعال با آنکه بر نیت حقیقی رسولش آگاه بود، آیات مذکور را بر آن حضرت نازل فرمود و یادآور شد که: همواره شأن کسی که خود با میل و رغبت و علاقه، برای آموختن دین پیش قدم می شود، والاتر از کسی است که تو برای آموزش او پای پیش می نهی.
در این آیات، اول به صورت خبری از شخص غایب سخن گفت، همانگونه که دوستی از دوستش برنجد و نخواهد روبرو او را مؤاخذه و رنجیده خاطر کند، سپس از روی محبت با او رو در رو سخن می گوید. آیات مذکور تذکرات لازم را به رسول خویش در انجام وظیفه و رسالت بزرگش یادآور می شود


پی نوشت:

کتاب گلستان سوره‌ها – ص 145
محمدحسین جعفری

منبع:تسنیم

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین