عقیق: در نمایشگاه وقتی عنوان«طوبای محبت» را
دیدم، بی اختیار و با شوق به سمت کتاب رفتم، هنوز درست جلد کتاب را ندیده
بودم که غرفه دار آمد رو به رویم ایستاد و گفت: کتاب بسیار مناسبی است،
صحبت های خود حاج آقا است، امتیاز این کتاب آن است که مطالب در عین این که
از مطالب عمیق عرفانی و اخلاقی است با استفاده از تمثیلات از بیانی بسیار
ساده، جذاب و شیوا برخوردار است و اصطلاحات و الفاظ پیچیده عرفانی و
غیرقابل فهم ندارد. (طوبای محبت، ج 1، ص 11) نمیدانم با ایشان آشنا هستند
یا نه!
جواب
دادم: میشناسمش، خودم کتابهایشان را خریده ام، 3 جلد را تا به حال گرفته
ام. پرسید: کدام فرمایش حاج آقا برایتان کاربردیتر بود؟ گفتم: سفارشش به
خواندن قرآن بسیار دلچسب و صمیمی بود، فرمودند: صبحها قدری با قرآن
بنشینید، مخصوصا اگر جوان هستید نیم ساعتی سه ربعی قبل از کار و کسب با
قرآن بنشینید... نامه ای است از جانب دوست. در پاکت آن را هم باز گذاشته
است، همه می توانند آن را ببنند و بخوانند.(طوبای محبت، ج 2، ص 177)
غرفه دار لبخندی زد و گفت: همه صحبتهای حاج آقا راهگشاست، این هم چهارمین کتاب ایشان است، این را هم... خودم ادامه دادم: میخرم.
البته
حاج آقا را نه از جملات کوتاهشان که در شبکههای اجتماعی منتشر میشود و
نه از فرمایشاتشان که در شبهای قدر از تلویزیون پخش میشود، که از
تعریفهای دوستم، شناختم!
اولین
بار اسم«حاج اسماعیل دولابی» را او گفت، می گفت: تا جایی که میتوانست
جلساتشان را شرکت میکرد، اما چند وقتی نتوانسته بود سر جلسات حاضر شود،
بعد از مدتی رفته بود، دیده بود کلاس برپا نشده، از صاحب خانه که شاگرد حاج
آقا هم بود، علت را پرسیده بود و او گفته بود: حاج آقا چند روز قبل به
دیدار حق شتافته است!
این
را که برایم تعریف میکرد، یاد حرف حاج آقا در مورد مرگ افتادم: موت،
اولین منزل آخرت است، چون آخرین منزل دنیاست و اولین منزل آخرت. اینجا که
نشسته اید بر سر یک دیواری نشسته اید که از آن طرف که آمدید همه اش دنیا
بود. همه چیز دنیا پست و کوچک بود. اینجا منزل آخرت است، اینجا سر یک نقطه
ای ایستاده ای که یک طرف آن دنیاست و طرف دیگرش آخرت است. (طوبای محبت، ج
2، ص 23)
در
افکار خودم غرق بودم که دیدم دوستم دارد ادامه میدهد، با شنیدن خبر رحلت
حاج آقا، غش کردم! حتی آن روز هم که داشت برایم تعریف می کرد، اشک چشمانش
را گرفته بود.
با
ناراحتی از او پرسیدم، چرا وقتی زنده بودند به من چیزی نگفتی؟ خدمت
میرسیدیم بالاخره دوای دردی، حاجتی داشتیم، عرضه میکردیم! جواب داد: حاج
آقا قائل به این قضیه بود، میفرمود و سفارش اکید داشت: مبادا بگویی یک نفر
هست خیلی خوب استخاره می کند و اسمش دولابی است. می گویند وقتی برای کسی
حمد می خواند، بالای سرش که می روی می بینی مرده است! اگر خواستی تعریف کنی
این طور بگو. مبادا بی خود فضایل قطار کنی که مردم بیایند. (طوبای محبت، ج
4، ص 27)
با
یکی از بچههای دانشگاه، دوست تر که شدم، فهمیدم که او هم حاج آقا را
میشناخت، قصد کرده بود بعد از امتحانات آخر ترم به دیدارش برود اما دیگر
دیر شده بود.
پرسیدم،
از او یادگار چه داری؟ گفت: هر وقت خوشحال شدید بر محمد و آل محمد صلوات
بفرستید. هر وقت هم غمناک شدید استغفار کنید. خدا در را باز می کند...
پیامبر(ص) فرمود: چه غمناک شدی و چه شاد، بر محمد و آل محمد(ص) او صلوات
بفرست. (طوبای محبت، ج 1، ص 88).
برایم
تعریف کرد که حاج آقا را با صفای دلش شناخته بود، در قضیهای به مشکلی
برخورده بود و در همان ایام جلسات هفتگی حاج اسماعیل دولابی، انگار حاج آقا
داشت با او صحبت میکرد، فرموده بود: خداوند روزی کند که انسان در گرفتاری
و خوشی، کلمات او را بفهمد و با فعلش حرف بزند. خداوند هم با فعلش با ما
حرف می زند، با کارهایی که درباره ما می کند. و کسی حاضر نیست حرف های خدا
را گوش بدهد. انسان وقتی مضطر شد، رب او این کلام را به انسان یاد می دهد:
«الیس الله بکاف عبده» خداوند مرحمت کند که انسان با او سر و کار داشته
باشد. خودش مرتب انسان را راهنایی و هدایت می کند.( طوبای محبت، ج 1، ص 47)
«دید
حاج اسماعیل با دید بقیه فرق داشت»، بارها و بارها دوستم این را گفته بود،
حاج اسماعیل دولابی را از کتابهایش شناخته بود، اسم «طوبای محبت» برای
کتاب، آنقدر دلچسب بود تا کسی که اهل ذوق باشد، بخواهد آن را ورق بزند، می
گفت: داشتم ورق میزدم که رسیدم به «حساب بی حساب»، همانجا ماندم به
خواندن! نوشته بود: انسان باید خودکار باشد. اگر نمازی می خواند ذکری می
گوید، همینطور بی حساب بگوید ثواب دارد، آن طور بگوید ثواب بیشتری دارد.
خدا هم بی حساب رفتار یم کند. . اول با حساب کار کرد،«حاسبوا انفسکم قبل ان
تحاسبوا (وسایل الشیعه، ج 16، ص 99) یعنی دقیق باشید، مالتان حساب دارد.
بدنتان حساب دارد. راه رفتن، زن داری، بچه داری، در هر چیزی حدودی
گذاشتهاند و این بندهی خدا هم با حساب کار کرد، بعد دید که خدا بدون حساب
به او چشم داده، گوش داده، نعمتهای بسیاری داده است بدون اینکه کوچکترین
نفعی داشته باشد. چطور من چشم طمع بدوزم به پاداش اعمالم؟ کم کم او هم بدون
حساب کار کرد.( طوبای محبت، ج 2، ص 109)
ما
ترم دوم دانشگاه و ابتدای آشنایی با دیگران بودیم و او ابتدای استادیش
برای ما، استاد دانشگاهمان بود، اخلاق درس میداد، شاگرد حاج آقا هم بود،
هر وقت از حاج اسماعیل دولابی صحبت میکرد، نور چشمانش عوض میشد، به دیوار
انتهای کلاس خیره میماند و انگار این زبان به اختیار خودش نیست، حرفهایش
سر کلاس برای آشنایی ام با حاج آقا را خوب یادم هست که گفت: ]خدا[ آهسته
به مومن گفته است که تو هم این جور باش. قاطی با مردم باش، خیلی قاطی، مع
الناس. مَعَ خیلی مخلوط است، خونت قاطی با خونش، رگت قاطی با رگش، همه چیز،
قاطی با برادرت باشد ولکن از آنها نباش، چگونه؟ با مردم باش اما از مردم
نباش. مبادا جایی بگویید مردم بدند. به شما چه مربوط است که بدند. شما که
خوبی با آنها باش، آنها همه خوب میشوند، زیرا با آنها قاطی
میشوی...(طوبای محبت، ج 4، ص 67)
حرف
از حاج اسماعیل دولابی آنقدر زیاد است که هرچه بگویم خاطرات بیشتری از
ایشان به یادم می آید، اما بهترین یادگاریش همین بود، با حاج آقا دیدم به
قرآن، به دعا، به خدا تغییر کرد، خدا، همان خالقی که از رگ گردن هم
نزدیکتر است و میتواند بهترین دوست آدم هم باشد.
پینوشت:
محمد اسماعیل دولابی، طوبای محبت، جلد اول، انتشارات: چاپ و صحافی لیلا، چاپ پنجم: 1382.
محمد اسماعیل دولابی، طوبای محبت، جلد دوم، انتشارات: چاپ لیلا، چاپ دوم: 1382.
محمد اسماعیل دولابی، طوبای محبت، جلد سوم، انتشارات: چاپ لیلا، چاپ اول: 1383.
محمد اسماعیل دولابی، طوبای محبت، جلد چهارم، انتشارات: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سازمان چاپ و انتشارات، چاپ اول: 1385.
منبع:فرهنگ