۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۷ : ۰۲
سرویس شعر آیینی عقیق: دومین سوگواره شعر ام المومنین خدیجه
کبری (س) با حضور استاد غلامرضا سازگار ،مرتضی امیری اسفندقه و سعید بیابانکی ،
شعرخوانی جمعی از شعرای آیینی و مداحی کربلائی حنیف طاهری به همت مجمع شاعران اهل
بیت (ع) در سالن سعدی مرکز همایشهای بین المللی برج میلاد برگزار شد .
در ادامه گزیده
ای از اشعار خوانده شده در این سوگواره را می خوانید:
استاد غلامرضا سازگار:
ای خو گرفته با نفست عطر احمدی
ای پیشتر زبعث احمد محمّدی
ای بارها سلام تو را بر رسول خود
ابلاغ کرده ذات خداوند سرمدی
چون شمع با فروغ نبوّت گداختی
پیش از نزول وحی نبی را شناختی
ای بر تو لحظه لحظه سلام پیمبران
خاک در تو سجده گه خیل سروران
پیش از پیمبری پیمبر به روی او
چشم تو دید آنچه ندیدند دیگران
در قلب تو کتاب کمالش نوشته بود
سر خط مادریت به آلش نوشته بود
بی دامن تو خنم رسل کوثری نداشت
نخل بلند آرزوی او بری نداشت
حتی علی که جان عزیز محمّد است
در ملک بی حدود خدا همسری نداشت
ای همدم رسول خدا در نزول وحی
ای دامن تو مرکز نور بتول وحی
تو وصل بر رسول و زهستی جدا شدی
تو آفتاب بیت سراج الهدی شدی
نیزار وحی مثل علی شیر مرد داشت
ای شیر زن تو تالی شیر خدا شدی
دارائی تو هدیه به پروردگار شد
در جنگ اقتصاد نبی ذوالفقار شد
تو دیگر و زنان جهان جمله دیگرند
سادات عالمت پسرانند و دخترند
دارائی تو تیغ علی، خلق مصطفی
در پیشبرد فتح نبّوت برابرند
دامان پاک تو ثمرش یازده ولی است
این رتبه ات بس است یازده ولی است
این رتبه ات بس است که داماد تو علی است
در دور بت پرستی و تاریکی حجاز
بودت رخ نیاز به درگاه بی نیاز
پیش از نزول وحی الهی تو و علی
خواندید با رسول خدا در حرم نماز
چون تو که با رسول خدا همسری کند؟
دُرّ یتیم آمنه را مادری کند
ای تکیه گاه خواجه لولاک شانه ات
ای لحظه لحظه ذکر محمِّد ترانه ات
بر یازده ستاره توحید آسمان
روی منیر فاطمه خورشید خانه ات
در بیت آفتاب مه تام کیست، تو
اوّل زن مجاهد اسلام کیست، تو
پیغمبر خدا به تو عرض ارادتش
زهراست هم کلام تو پیش از ولادتش
گوئی که با تو گرم سخن بود فاطمه
حتی به لحظه های غروب شهادتش
با آنکه سالها زجهان چشم بسته ای
انگار دور بستر زهرا نشسته ای
ای ام پاک نبی، ام مؤمنین
ای مادر بزرگ امامان راستین
روزی که یار هر دو جهان یاوری نداشت
روزی که آن معین بشر بود بی معین
مردانه ایستادی و کردی حمایتش
تا ماند جاودانه چراغ هدایتش
ای قامتت به قائم توحید قائمه
دشمن شدند با تو دغل دوستان همه
از هست خویش دست کشیدی و ذات حق
بخشید گوهری به تو مانند فاطمه
الحق توئی توئی تو که کفو پیمبری
شایسته ای که بهر نبی کوثر آوری
آزرد ای فرشته حق اهرمن تو را
زخم زبان زدند به هر انجمن تو را
از بس که ریخت عطر قداست پیکرت
پیراهن رسول خدا شد کفن تو را
از بس بلند بود مقام و جلال تو
گردید سال حزن نبی ارتحال تو
روح مقدّست چو به پرواز می شود
درهای غم به قلب نبی باز می شود
در فصل خردسالی و آغاز زندگی
بی مادریِّ فاطمه آغاز می شود
اشک نبی برای تو ای جان پاک، ریخت
با دست خویش بر تن پاک تو خاک، ریخت
با رفتن تو یار محمّد زدست رفت
خورشید روزگار محمّد زدست رفت
شد حمله ور به گلبن دین لشکر خزان
تو رفتی و بهار محمّد زدست رفت
زیبد که با هزار زبان در ثنای تو
»میثم» دُرِ قصیده بریزد به پای تو
پیمان طالبی:
سیاهی شب اینک گسترانیده جهانش را
غروب است و بلال از ماذنه گوید اذانش را
زنی سمت حرا می آید از آن سوی کوهستان
که دیداری کند این وقت شب شوی جوانش را
خدیجه آن که یک عمر است چندانش می کشد نازش
نسیم صبح تا شاید برد تخت روانش را
همان ماهی که هرگز هیچ خورشیدی در این عالم
ندارد جرات اینکه بتابد سایه بانش را
فدای تاجری که چون متاع عشق می یابد
به دنبالش رود آن سان که می بندد دکانش را
شباهت داشت با حیدر به راه دین از این منظر
که او بخشید مالش را و مولا داد جانش را
علی آری علی از او غنی تر نیست در عالم
نمک می زد اگرچه زخم هایش را و نانش را
علی آنکس که در محشر به تاکید روایت ها
چونان مرغی که دان را برگزیند دوستانش را
چه می گویم ، نمی گویم علی حق است و حق مولاست
همان بهتر که این شاعر نگهدارد زبانش را
تنها نه اینکه جسم که جان نیز می رود
چون خرد رفته است کلان نیز می رود
انسان چگونه باز بماند که عاقبت
کوه سترگ و رود روان نیز می رود
آری که رفتنی است ز دل هرچه عشق نیست
آنکس که گه گفته است بمان نیز می رود
ای شعر ای تکلم من با زبان طبع
آیا پس از تو نقل و بیان نیز می رود
بادی وزید و برگ به گوش درخت گفت
آن کس که ماندنی است همان نیز می رود
تا فرصتی است بر من کم لطف لطف کن
ای خالق زمانه زمان نیز می رود
بر من محرمی برسان تا عوض شوم
مثل همیشه این رمضان نیز می رود
حامد عسکری :
دقیقه های آخر عمرشو خیره شده به چشم های همسرش
شمرده و یواش نفس می کشه دلشوره داره برای دخترش
دلشوره داره برای دینی که مثل نهال نسترن لطیفه
دلشوره داره برای کعبه ای که از حضور کافرا کثیفه
زندگی شو گذاشت برا دینی که مثل چراغ آسمون روشنه
هزار دفه دلش شکست و نگذاشت که سکه ی محمدی بشکنه
یه عمره که نون دلش رو خورده اطاعت از دلش براش واجبه
خدیجه با اون همه مال و منال سه ساله تو شعب ابیطالبه
فرشته ها دور سرش می چرخن خونه پراز صدا پر از همهمه اس
دلیل عصمت و گواه پاکی اش همین بسه که دخترش فاطمه اس
قسمتش اینجوری رقم خورده تا میوه ی باغ عمرشو نچینه
چی بدتر از این واسه ی یه مادر عروسی دخترش و نبینه
خونه بدون خنده ی خدیجه با کوه و درد و غصه روبه رو شد
فاطمه موند و رنج بی مادری یتیمی آل علی شروع شد
میلادحسنی :
از کتاب وصف تو یک حرف هرکس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هرکسی از سجده بر نورت تمرد کرد رد شد
رب تو حق داشت شیطان را ز عرشش رانده باشد
هرسری در ارتش علم تو باید پا بکوبد
خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد
بیت تو صنع خداوند است پس جا دارد آقا
اینکه ابراهیم پشت در معطل مانده باشد
آتشی بر پا کنی قبل از غروب ماه محشر
تا که در آن نامه ها را دخترت سوزانده باشد
در دوره ای که شام جهالت سحر نداشت
خورشید آسمان رسالت قمر نداشت
تا که عروش آمنه باشد بهشت نیز
حوریه ای برای نبی زیر سر نداشت
ارض حجاز را همه گشتند و عاقبت
این خاک از خدیجه زنی خوبتر نداشت
وصل امین مکه عجب خوش تجارتی است
جز سود این معامله اصلا ضرر نداشت
سوگند می خورم که اگر ثروتش نبود
دین ذوالفقار داشت ولیکن سپر نداشت
خرج نبی شده همه دارایی اش ولی
شرمنده بود از اینکه چرا بیشتر نداشت
او شیعه ی علی شده قبل از غدیر خم
باری اگرچه پرده از این راز برنداشت
آری خدیجه آینه ی ایستادگی است
یعنی غبار طعنه به جانش اثر نداشت
او مادرتمامی اولاد فاطمه است
ابتر کسی بود که بگوید پسر نداشت
او آنچنان ز رنگ تعلق گسسته بود
حتی برای خود کفنی در نظر نداشت
احمد علوی :
این زن که مطلع غزلی عاشقانه بود
مانند آسمان خدا بی کرانه بود
هرگز قری مثل خدیجه به خود ندید
او در میان مردم مکه یگانه بود
گوهر شناس بود و براین باورم که او
سرمس عشق بود و تجارت بهانه بود
در شرح حال دختر او می توان نوشت
آن بی نشانه ای که خدا را نشانه بود
از لحظه های روشن پرواز باز ماند
هرکس به فکر راحتی و آب دانه بود
در راه دوست با دل و جان از خودش گذشت
عمری برای دین خدا پشتوانه بود
رخصت نشد نظاره کند روز فتح را
روزی که روز معجزه ی موریانه بود
تنها زنی که عشق رسول خدا شد اوست
تنها خدیجه بوده و باقی فسانه بود
آمد که از سول خدا دلبری کند
بر کل مومنین جهان سروی کند
آرام جان احمد مختار شد که او
در سایه اش بماند و پیغمبری کند
قسمت شد او که سیده ی اهل عالم است
از کودکی برای علی مادری کند
در محضر خدا شده مامور جبرییل
عقد علی و فاطمه را کوثری کند
باید به آستان خدیجه دخیل بست
تا روضه های فطمه را کوثری کند
شمس وجود اوست که باید در آسمان
خورشید را از این همه ظلمت بری کند
خورشید عشق سرزده است از جبین او
صدها ستاره ریخته از آستین او
محمد قاسمی :
زنی که خواست مردش”رَحمهٌ للعالمین”باشد
سزاوار ست در القابَـــش "أمُّ المؤمنین”باشد
مُحمّد در حرا مبعوث شد امّا قرار این بود
از اوّل خانه ی پُر برکت او مَهـدِ دین باشد
خدیجه ذکرِ لبهای محمّد بود و این یعنی
چِقدر این اِسمِ زیبا می تواند دلنشین باشد
لغت نامه نوشته معنی اش را”اَبرِباران زا”
که نام نامی اش بابَرکت و رحمت قرین باشد
اَمانت بود نور فاطمه در باطنش ، آری
"اَمینه”می تواند مادر”بنتُ الأمین” باشد
ازاین مادر که کوثر پرورانده دامن پاکش
تَوقّع می رود تا حشر عصمت آفرین باشد
قسم بر وصله های چادر زهرای مظلومه
نخی از ریشه های چادرش حَبلُ المتین باشد
شهادت می دهد حکّاک،زهرادوست می دارد
-عقیقی را که نام مادرش ، نقشِ نگین باشد
تنم جای کفن در حُلّه ای از نور می خوابد
اگر مُهر غلامـی اش مرا نقش جبین باشد
برای مریم عذرا چه فخری برتر از اینکه
به رضوان باخدیجه همکلام وهمنشین باشد
اگرچه سالها پیش از غدیر از این جهان رفته
شهادت داده که حیدر امیرالؤمنین باشد
شبیهِ مادرش،زهرامصیبت دیده ی طفل است
رُباب از خرمِن داغِ خدیجه خوشه چین باشد
خدیجه رفته،چون مادر ندارد تاب این راکه
ببیند در جوانی دخترش نقش زمین باشد
خدایا چادری که یادگار مادر زهراست
نباید زیر دست و پای نامردی لعین باشد
سجاد احمد لو:
تقدیم به خاک پای حضرت خدیجه سلام الله علیها
ای آسمانی گرچه مهمان زمین هستی
با پنج تن در عرش اعلا همنشین هستی
فرمود با اموال تو اسلام برپا شد
با جان و مال خویش از ارکان دین هستی
تاریخ احمد را امین خویش می داند
تنها امانت دار مردم را امین هستی
ای اولین بانوی دلداده تو در قرآن
السابقون السابقون، اهل یمین هستی
طوبای پیغمبر فقط با تو ثمر دارد
یعنی تو تنها لایق لطفی چنین هستی
دستان تو گهواره ی زهرای اطهر بود
در شانت این بس که رکاب این نگین هستی
از قارقار زاغکی پشت سر طاووس
فهمیده ایم این را که الحق بی قرین هستی
باید بگویم هر چه گفتم هستی اما من
هرگز نخواهم گفت که تنها همین هستی
از ابتدایش مادر ام ابیهایی و
پس تا ابد تنها تو "ام المومنین" هستی
آرش براری :
اسلام را هر جور می شد یاوری کردی
همراه پیغمبر شدی و رهبری کردی
مهرت نه تنها در دل پیغمبر افتاده
بلکه تو حتی از خدا هم دلبری کردی
خیلی سر غم های احمد خون دل خوردی
خیلی برای همسر خود همسری کردی
سرمایه ات را در تجارت با خدا دادی
در این تجارت سود خیلی بهتری کردی
اموال تو از مشرکین عبد خدا می ساخت
از بسکه بخشیدی و بنده پروری کردی
جبریل وقتی که سلامت می کند یعنی...
مانند پیغمبر تو هم پیغمبری کردی
تو کیستی با تو پیمبر مشورت می کرد؟
چه خوب بین حق و باطل داوری کردی
هر جا که دیدی ظلمت و تاریکی کفر است
با نور ایمان خودت روشنگری کردی
کار تو خانه داریِ در خانه وحی است
آیات قرآن را تو پس جمع آوری کردی
از هر زنی از هر نظر سر بوده ای خانم
در بین زنهای دو عالم سروری کردی
بانو تو ام المومنین هستی و در حقِ...
حتی امیرالمؤمنین هم مادری کردی
ما قدر کارت را در این دنیا نمی فهمیم
در حشر می فهمیم تو چه محشری کردی
تکیه گاهم بوده ای، ای تکیه بازوی من
ثروت و سرمایه ات شد مایه نیروی من
با تو من بار رسالت را به دوشم میکشم
ای خدیجه پس تو هستی قوت زانوی من
گفت "از سوی خدا بر تو سلام آورده است"
جبرئیل از آسمان هر وقت آمد سوی من
در مصیبت های من سنگ صبورم بوده ای
با چه صبری مینشستی پای گفت و گوی من
سنگ و خاکستر به رویم ریختند از بام ها
پاک کردی خاک ها را از روی گیسوی من
گرچه در شعب ابی طالب شرایط سخت بود
اخم هم حتی نکردی همسر خوش روی من
رفتی و دسته گلت، زهرا کنارم مانده است
عطر تو در خانه مانده، ای گل خوشبوی من
قحطی آب است در شعب ابی طالب ولی
غم مخور با اشک غسلت میدهم بانوی من
همسر و همسنگر و همراه احمد بعد تو
پر نخواهد کرد جایت را کسی پهلوی من
رفتی و بعد از تو دشمن حرمت ما را شکست
خوب شد رفتی ندیدی پهلوی زهرا شکست
مجید لشگری :
به زبانبریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او
ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده است جمله صلای او
چه زنیست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او
شدهاست جاذب لطف حق ، چو به مهر ذرّهی لاحقه
نرسد به جلوهی نوریاش رشحات ظلمت زاهقه
چه کلیمهای که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجهایست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه
ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او
.
چه غمش هر آنکه شفیعهاش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینیاش نه منازعه نه مناقشه
نگرفتهاند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهرهی قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه
که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او
.
سخن از کسی شده در میان که نبیست گرم ستودنش
مَلِکست قاری فضل او، مَلَکست محو سرودنش
عدمست زادهی بود او و وجود طفل نبودنش
که شدهست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش
حسنست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او
.
به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش
احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش
چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او
.
چه زنیست مادر فاطمه، چه زنیست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی
نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی
متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او
.
به گرهگشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظهلحظهی بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی
نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیهی سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟
مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبلهنمای او
.
چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری
که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری
شده مهر و ماه نشانهای ز فروغ جود و سخای او
.
به ازل چو آینهی «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفتهام از بلی
چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غير خدیجهاش به خدا قسم به جز از علی
نشدهست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او
.
صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحهاش شده در سخن
ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاةِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن
همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟
http://ahlozekr.blog.ir/