۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۵ : ۱۴
بعد گفتم : آقا ابرام ،برای شما زشته ؛ این کار باربرهاست نه کار شما !
نگاهی به من کرد و گفت :کار که عیب نیست ،بیکاری عیبه!
این کاری که من انجام میدم برای خودم خوبه!
مطمئن میشم هیچی نیستم ،جلوی غرورم رو میگیره.
گفتم :اگه کسی شمارو اینطور ببینه خوب نیست ، تو ورزشکاری و ....
خیلی ها می شناسَنت .
ابراهیم خندید و گفت : ای بابا ،همیشه کاری کن که اگه خدا
تو رو دید ،خوشش بیاد ؛ نه مردم !
****
به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم در مورد ابراهیم صحبت میکردیم .
یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و با تعجب نگاه میکرد .
بعد گفت :شما مطمئنید اسم ایشون ابراهیمه؟!
با تعجب گفتم :خب بله ،چطور مگه ؟!
گفت :من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم .این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار می ایستاد،
یه کوله ی باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد،یه روز بهش گفتم :اسم شما چیه؟
گفت: من رو یدالله صدا کنید.
چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار،تا ایشون رو دید ،باتعجب گفت :این آقا رو میشناسی؟
گفتم : نه چطور مگه ؟
گفت :ایشون قهرمان والیبال و کُشتیه! آدم خیلی باتقوائیه !برای شکستن نفسش،
این کارها رو میکنه!
این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!
بعد از اون ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم.
صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد .
این ماجرا خیلی برای من عجیب بود!اینطور مبارزه کردن با نفس اصلا باعقل جور در نمیاد..
پی نوشت:
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 43
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
منبع:تسنیم