۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۰۴
عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*ذکر درونی و یاد دائمی پروردگار عالم
بالاترین مرحلهای که حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر(ع)، در روایت شریفه مورد بحثمان، برای یاد دائمی پروردگار عالم در ذهن و فکر انسان، تبیین فرمودند - که اگر انسان، این مرحله را داشت و به ذکر حقیقی مشغول شد، دیگر صد درصد بر خطورات نفسانی و شیطانی غلبه پیدا میکند - ذکر السرّ (ذکر درونی) است. فرمودند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء». حضرت آخرین مرحله را اینگونه تبیین میفرمایند.
در ابتدای این روایت شریفه به ذکر لسانی اشاره کردند و فرمودند: «ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاء» تا این که ذکر آخر را «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء» تبیین فرمودند. ذکر لسان، حمد و ثناء؛ ذکر نفس، جهد و عناء؛ ذکر روح، خوف و رجاء؛ ذکر قلب، صدق و صفا؛ ذکر عقل، تعظیم و حیاء، ذکر معرفت، تسلیم و رضا و حال میفرمایند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء». یعنی چه؟
این که انسان کأنّ پروردگار عالم را میبیند، آنکه مولیالموالی(ع) فرمودند: من آن خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم. پروردگار عالم که جسم نیست که نعوذبالله برای او، جسمی قائل شویم که بگوییم: او میبیند، یا چنین و چنان است. پروردگار عالم، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است. پس منظور از رؤیت و لقاء چیست که وقتی اوج معرفت و اتّصال بنده به پروردگار عالم را بیان میکنند، «النّظر الی وجه اللّه» را مطرح میکنند.
اتّفاقاً میگویند: به شهید، هفت درجه عطا میشود که آخرین درجه آن، لقاءالله است. از آن لحظهای که خونش بر زمین میریزد، اولین عنایت به او، شستشوی گناهان است، تا آخرین که بیان میکنند، لقاء خداست. آنجا که پروردگار عالم هم به یک لسانی فرمودند: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی» .
*آرزوی خدا!
پس هدف این است که انسان، عبد خدا شود که این، بالاترین کار است. اما یک موقعی هم کسی به آرزوی نفسانی دچار است که مثلاً فلان پست و مقام را بگیرم، خانه و ماشین چنان داشته باشم و ... . اولیاء خدا فرمودند: همانطور که انسان به آمال و ارزوها ملهوف است؛ پروردگار عالم هم آرزو دارد! خیلی عجیب است، خالق هم آرزو دارد، آرزویش چیست؟
حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام خودش فرموده، در کتاب احادیث القدسیه است که پروردگار عالم فرموده است: «فإنّ اللّه یحبّ لقاء من یحب لقائه»، خدا لقاء آن کسی را که لقاء خدا را دوست دارد، میطلبد. فرمودند: این أمل و آرزوی خداست که بندهاش دوست داشته باشد به لقاء او برسد و خدا هم دوست دارد به لقاء چنین کسی متّصل شود.
*همانگونه که خدا من را میبیند، من هم او را میبینم!
لذا ذکر سرّ، ذکر درون، این است که انسان، رؤیت حضرت حقّ را مدّنظر بگیرد. رؤیت که رؤیت جسمانی نیست، امّا منظور این است که انسان، دائم در درون خود بداند که خدا همه جا هست. خدا در وجود من هست، خدا در بیرون هست، خودش فرمود: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»، ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم. پروردگار عالم در درون انسان است.
وقتی بنده رؤیت پروردگار عالم را میخواهد، حالی به او میدهد که فرمودند: از سعادت انسان همین است که در درون خودش، دائم، ذکر پروردگار عالم را داشته باشد و بداند همانگونه که ذوالجلال و الاکرام، من را میبیند - که این هم خودش احتیاج به مقدّمهای دارد که انسان باور کند خدا دارد او را میبیند - من هم او را میبینم، بدینترتیب به آن مقام رؤیتی برسد. حالا بیان خواهم کردم که این مقام رؤیتی چطور حاصل میشود و اولیاء چگونه بیان کردند. مگر میشود کسی به این مقام رؤیتی برسد؟!
*رؤیت حضرت حق چگونه به وجود میآید؟
بعد از رؤیت هم عشق به لقاء مطرح است. اصلاً اسّ و اساس لقاء در رِؤیت است. اصلاً اگر کسی، کسی را نبیند، انتظار لقاء هم برایش به وجود نمیآید. اولیاء خدا بیان میفرمایند: اصلاً لقاء صورت نمیگیرد إلّا به رؤیت. یعنی اگر کسی، کسی را دید، آن موقع اشتیاق به لقائش پیدا میکند. لذا این که حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر(ع) میفرمایند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء»، اوّل رؤیت است، بعد لقاء. این رؤیت چگونه به وجود بیاید؟
تصوّر رؤیت به وجود نمیآید إلّا به تفهیم معنای آن. معنای رؤیت چیست؟
معنای رؤیت این است که چه چیز عامل رؤیت میشود؟
یک، نور است. وقتی برق میرود، تاریکی و ظلمت میشود و همدیگر را نمیبینیم. خورشید در روز عامل رؤیت است، چون نور است. شب، برقها روشن میشود و نور است، ولو نور کاذب و یا ساختگی باشد، امّا همان است که عامل رؤیت است و سبب میشود همدیگر را ببینیم.
میفرمایند: همین هم در قلب انسان است، اگر قلب انسان به نور الهی مزیّن شد و نور در این قلب انسان ورود پیدا کرد، رؤیت پروردگار عالم میسور میگردد.
در حقیقت اوّلین گام رسیدن به این نور در قلب، این است که دلش بخواهد - حالا توفیق آن هم بحث دیگری است، بنده دارم یک بحث علمی اخلاقی را که اولیاء بیان کردند، به صورت جورچین بیان میکنم - که گناه نکند. چون گناه یعنی ظلمت و تاریکی.
یک موقعی انسان میگوید: دلم میخواهد گناه نکنم، امّا معالأسف گناه میکند. إنشاءالله به فضل و کرم الهی به عواملی هم که سبب میشود گناه نکنیم، اشاره خواهیم کرد. امّا اوّل، عزم است. همان مطالبی که در قبل، در باب خطورات بیان کردیم که باید عزم داشته باشیم. بعد جزم داشته باشیم. چون اینها را بیان کردیم، فقط فهرستوار از باب قریب به ذهن شدن بیان میکنم.
عزم به اینکه دیگر گناه نکنم، دلم میخواهد که دیگر گناه نکنم. از آن طرف جزم داشته باشم، امیرالمؤمنین فرمودند: یک گناه را ترک کن. مثلاً چشمت را خیلی مراقب باش. یا از این به بعد زبانت را مواظب باش. عزم داشته باش و بعد جزم داشته باش که دیگر گناه نکنی. تصمیم بگیر جدّی دیگر آن یک گناه را انجام ندهی، نعوذبالله چشمت، زبانت، گوشت و ... بد است، حضرت نمیگویند: همه را یکباره طاهر کن، یکی را درست کن. زبان به دروغ و غیبت و تهمت و فحّاشی و نیش و کنایه نچرخد، این را کنترل کن. یا چشمت را کنترل کن. یا گوشت را کنترل کن، مدام به شنیدن غیبت، ترانهها و موسیقیهای مبتذل عادت کردی، این را فعلاً ترک کن. حضرت میفرمایند: این یکی خودش عامل برای باز شدن راه میشود.
حال، وقتی ظلمت رفت و نور آمد، تحقّق رؤیت میشود. تحقّق رؤیت چیست؟
«فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»، یعنی دیگر میبینی. تا آن بچّهای را که دنیا میآید، میبینی، میگویی: ماشاءالله لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم، این چه بوده؟ خدا چه درست کرده؟! از آن قطرهای که دیده نمیشد، آن اسپرم، تا الآن! بعد رشدش را میبینی! تأمّل میکنی که هیچ چیز بلد نیست جز مکیدن!
یا اینکه انسان، حیوانات را ببیند که حین درندگی، چقدر رأفت و محبّت به فرزند خودشان دارند! این رأفت و محبّت را چه کسی آورده؟! در دل او چگونه جا داده؟! یا حتّی گاهی میفهمد بچّه، بچّه است و باید مراقب او بود.
من کلیپی را دیدم که تازه متوجّه شدم که دردا! این که قرآن فرمود: «کالانعام بل هم أضلّ»، به حقیقت یعنی چه. آیات الهی که نعوذبالله دروغ نیست. امّا دردا که داریم تحقّق این آیات را میبینیم. یک پلنگی، میمونی را شکار میکند، تازه میفهمد این، بچه دارد. بچه او را زیر بال و پر خودش میگیرد. اصلاً پشیمان میشود از خوردن آن میمونی که شکار کرده است. مدام بچه را ناز میکند، لیس میزند و اینگونه اظهار محبت میکند. پشیمان شده که چرا مادر آن را از او گرفته است. حیوان!
چند روز قبل از هم این مطلب را خواندم که یکی از روحانیون ایزدی که میدانید در عراق هستند، تعریف میکرد: یکی از دختران ما را داعشیهای ملعون دزدیده بودند، از دست آنها فرار کرد و برای ما جریانی را تعریف کرد که وحشتناک است! مصداق «کالانعام بل هم أضلّ»، معلوم میشود.
میگوید: این خانم باردار شده، بچّهاش هم دنیا آمده بوده است. تعریف میکند که ما را اذیت میکردند، به نام جهاد نکاحی دست به دست میچرخاندند. میزدند و هر کاری میکردند. ادعای دین دارند، امّا چه کارهایی میکنند. البته اینها صهیونیست هستند و همه زیر سر یهود است.
چند روز اینها را که چند نفر از دخترهای ایزدی بودند، گرسنه و تشنه و بدون لباس و ... نگاه میدارند. بعد یک روز برایشان لباس و غذا و آب میآورند. دختران میگویند: حتماً میخواهند مجدّداً با ما رابطه داشته باشند و بیحیایی کنند. غذای خوبی با خورشت و ... میآورند.
وقتی غذا را میخورند و تمام میشود. برمیگردند به آن چند دختر میگویند: این خورشت که خوردید، گوشت بچه خودتان بود!!! ببینید بشر به کجا میرسد! من والله وقتی آن روز این مطلب را خواندم، یک شبانهروز نتوانستم چیزی بخورم و دو شب خواب نداشتم و حالم منقلب بود که مگر میشود؟! چقدر انسان باید پلید و پست باشد؟! اصلاً دین را بگذارید کنار، کدام انسانی چنین کاری میتواند انجام دهد؟! معلوم است کسی که حیا ندارد، دین هم ندارد، «لا دین لمن لا حیاء له».
اما اگر انسان ظلمات را از خود خارج کند، وقتی به آثار رحمت خدا بنگرد، به رؤیت الله میرسد و این ذکر درونی او میشود. دائم همه جا خدا را میبیند، وقتی خدا را در همه جا دید، دیگر گناه نمیکند. اگر بدانم چه در خلوت و چه در جلوت، پروردگار عالم هست دیگر مراقب خواهم بود. خوشا به سعادت آن کسی که دائم یاد پروردگار عالم در درون او باشد و مدام به خود بگوید: اصلاً این لطف خداوند به من است که من را انسان آفریده است. از آن طرف هم باید انسان وحشت کند که یک موقع نعوذبالله «کالانعام بل هم أضلّ» نشود، مانند همین داعشیها که گفتیم.
خداوند اگر میخواست، من را خلق نمیکرد، امّا من را خلق کرده و همین خودش جای شکر دارد. رؤیت پروردگار عالم! آنوقت انسان هر چه را در عالم میبیند، خدا میبیند. طفل را میبیند، انسانهای دیگر را میبیند، دریا را میبیند، کوه را میبیند و ...، خدا میبیند. در درون ودش خدا را میبیند و این، رؤیت الله است.
*چه کنیم که از مرگ نترسیم؟
وقتی رؤیت به وجود آمد، لقاء میشود. حالا این بحث، مقدّمه است، روایاتش را بخوانم که چقدر زیبا تبیین میفرمایند که یکی از راههای لقاء بعد از رؤیت این میشود: انسان دیگر دائم هر لحظه منتظر رفتن است.
میدانید چرا ما از مرگ میترسیم؟ ادلّهای فراوانی چون عمل نداشتن و ... است، امّا یک دلیل ترس از مرگ این است که ما رؤیت الله نداشتیم که دلمان بخواهد لقاءالله داشته باشیم. لذا لقاءالله نیست و ما میترسیم. در این مطلب باید دقّت کرد.
در تحف العقول و همچنین کتاب احادیثالقدسیّه شیخ حرّ عاملی آمده که وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «فإنّ اللّه یحبّ لقاء من یحبّ لقائه و یکره لقاء من یکره لقائه»، پس به تحقیق اینگونه نخواهد بود إلّا به این که کسی که حبّ به لقاء پروردگار عالم را دارد، خدا هم محبّ به لقاء اوست و آن کسی که از لقاء خدا کراهت دارد، خدا هم از او کراهت دارد و خوشش نمیآید او را ببیند.
بعد در ادامه میفرمایند: «و کیف تزعمون انکم اولیاء اللّه من دون النّاس و انتم تفرّون من الموت و تعتصمون بالدنیا». چگونه میپندارید شما دوستدار پروردگار عالم هستید و نه دوستان مردم، در حالی که شما از مرگ فرار میکنید و به دنیا میچسبید؟!
در این روایت شریفه اصلاً علّت العلل ترس از مرگ را هم دارد بیان میفرماید و آن، چسبیدن به دنیاست. وقتی به دنیا بچسبیم، معلوم است دیگر از مرگ فراری هستیم. با این چسبیدن به دنیا، ادّعای حبّ الله هم داریم! کسی میتواند ادّعای حبّ به پروردگار عالم را بکند که به دنیا نچسبد.
نچسبیدن به دنیا هم به این معنی نیست که هیچ چیزی نداشته باشد. امّا اگر همین الآن به من بگویند: همه چیز را ترک کن، زندگی، خانه، همسر، فرزندان و ... را رها کن، بینی و بین الله میتوانم؟! یا میگویم: حالا ...، ببینم ...، باشه ...، آخر مگر چی شده؟! چه اشتباهی از من سر زده؟! تمام اینها دلیل بر این است که راه مفرّ میخواهم تا به من بگویند: ترک نکن.
جالب است که میفرماید: « و تعتصمون بالدنیا»، اعتصام به چسبیدن میگویند. یعنی انسان خودش را در آن، مصون بداند. اصلاً عصمت در مقابل گناه؛ هم که میگویند؛ یعنی چیزی باشد که من را مصون نگاه بدارد.
امّا در اینجا میگوید: به چیزی چسبیدید که خود را از مرگ مصون میدانید و یاد خدا دیگر در دلتان نمیآید. وقتی یاد خدا در دلتان نیامد، به لقاء پروردگار عالم هم کراهت دارید.
لذا نشانه کراهت نداشتن به لقاء خدا چیست؟ این که هر لحظه گفتند: مرگ دارد میآید، نترسید. چه کنم که با آمدن مرگ نترسم؟ این که به دنیا نچسبید، پناه به دنیا نبرید و آزاد و حرّ از دنیا باشید.
اینجا دیگر زهد بیجا نیست. زهد بیجا برای جایی است که انسان کار بیهودهای کند، بگویند: بخور، بگوید: نه، نمیخورم. این، زهد بیجاست. یک شمّه صیام را میگویند: همین مبارزه با زهد بیجاست.
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: سلطان العارفین، سلطان آبادی بزرگ میفرمودند: ماه مبارک رمضان و علی الاطلاق صیام، به انسان یاد میدهد که زهد بیجا نباید باشد. یعنی وقتی اذان صبح میشود، نخور، چشم. اذان مغرب که شد، نماز را بخوان، ولی سریع، دیگر بعد از آن بخور. من نماز را خواندم، حالا میخواهم دعاهای دیگر را هم بخوانم و نیم ساعت بعد بخورم، میگویند: این، زهد بیجاست. اذان که شد؛ یعنی اذن است که بخوری، تمام شد و إلّا زهد بیجا میشود.
پس اینکه به دنیا نچسبیم، زهد است، امّا زهد حقیقی است. این که انسان اصلاً به دنیا دل نبندد. اگر ملک الموت بیاید، بینی و بین الله آیا راحت جان میدهیم یا خیر؟ حقیقت انسان، این است که ملهوف به آمال است، امّا این آمال چیست؟ ما آرزوی لقاء پروردگار عالم را داریم یا خیر؟
*مدافعان حرم؛ دل نبستن به دنیا، برای لقاء الله
خیلی عجیب است، واقعاً اینکه میگویند، جبهه، انسان را میسازد و امام راحل عظیمالشّأنمان هم میفرمودند: عدّهای در جبههها ره صد اله را یک شبه طی کردند، همین است. ما این را در سالهای دفاع مقدس دیده بودیم، امّا الآن هم باز هست.
دوستان، خاطرات شهدای مدافعین حرم را برای من خواندند. یکی از آنها عکسی از فرزندش را داشت. دید نمیتواند، عکس را قبل از عملیات پاره کرد تا دل نبندد.
در خاطرات یکی دیگر از مدافعین حرم آمده بود که در شبی که میخواست اعزام شود، بچّه آمده بود و به او گفته بود: امشب میخواهم در بغل تو بخوابم. او هم احساس کرده بود که حبّ فرزند امکان دارد که او را زمینگیر کند، لذا یک ساعت که گذشته بود، بیرون رفته بود و با خود گفته بود: من نباید بخوابم، اگر بیاید کنار من بخوابد، صبح، حرکت برای من سنگین میشود. بچّه خوابش رفته، بعد این به خانه برگشته، تا بچه در بغل او نیاید.
مگر حبّ اولاد بد است؟! چقدر روایت داریم که اولاد خود را نوازش کنید. من قبلاً بیان کردم که فردی خدمت پیامبر آمد، دید امام حسن و امام حسین بر روی زانوان مبارک پیامبر نشستهاند و پیامبر آنها را نوازش میکند و میبوید و میبوسد، تعجّب کرد که پیامبر چقدر به آنها محبّت میکند، بعد عرضه داشت: یا رسول الله! من تا حالا بچّههایم را اصلاً نبوسیدم. حضرت فرمودند: تو اصلاً انسان نیستی (نفرمودند مسلمان نیستی، فرمودند: انسان نیستی). دیگر حیوان هم به فرزندش محبّت میکند.
لذا کسی با این مطلب مخالف نیست، امّا ببینید چطور میشود که انسان دل بکند؟! لقاء پروردگار عالم همین است که انسان دل نبندد، اعتصام به دنیا نداشته باشد.
*عمر هشتاد ساله و ناکام از دنیا رفتن!
امام حسین(ع) که امروز روز ولادت فرزند گرامشان بود، در مسیر حرکت به کربلا میفرمایند: «لیرغب المومن فی لقاءاللّه فانی لا اری الموت الّاسعادة و الحیاة مع الظالمین الّابرما». ملّا محسن فیض کاشانی میفرماید: این فقط بعد شهادتی نیست، این، بعد معرفتی است که حضرت دارد تبیین میکند. یعنی به تعبیری اینطور نیست که فقط سیاسی برای شهادت برداشت کنیم. میفرماید: مگر میشود مؤمن از دیدار و لقاء پروردگار عالم بیرون رود؟! پس من این مرگ را جز سعادت، چیزی نمیبینم، یعنی عامل لقاء است.
مؤمن بما هو مؤمن هر لحظه آماده است که برود. رؤیت همین است که اوّل زمینهها را از بین ببرد و گناهانش را تک تک ترک کند، بعد به آنجا برسد که لقاء پروردگار عالم برای او اشتیاق شود و به دنیا دل نبندد. نه این که در دنیا نباشد، اتّفاقاً همهی خوبان عالم در این دنیا بودند، امّا دل نبستند. هر لحظه هم ملک الموت آمد، جدّی آماده باشد، هستیم؟! هر کس درون خودش برود و ببیند به چه چیزی وابسته هستیم؟! الان فلان حکم را میخواهند به من بدهند، تازه دارم رشد میکنم، عجب! آن یکی در تجارت! آن یکی در درس! تعبیر خیلی بدی که برای برخی جوانان که از دنیا میروند، میگویند، ناکام است؛ این کاملاً غلط است. ای بسا کسی پیر از دنیا برود و ناکام باشد. ناکام، آن کسی است که رؤیت الله و لقاء الله برای او حاصل نشده است. ناکام، آن کسی است که از این دنیا که مزرعه برای آخرت است، بهره نبرد؛ نه این که کسی که زود از دنیا رفته و ازدواج نکرده و فرزند نداشته و ... . ناکام، آن کسی است که نفهمد چه خبر است. ای بسا کسی هشتاد سال عمر کند، امّا ناکام از دنیا برود!
مرحوم ابوی، راجع به آقا سیّد علی نقی تقوی - که یکی از روحانیون بازار بودند - میفرمود: من خدمت ایشان بود در اواخر عمر ایشان بود. گفتم: آقا سیّد چه حال و هوایی داری؟ فرمود: آقا شیخ! چیزی میخواهم بگویم، میدانم نمینویسند، نامردی میکنند در حقّ من، تو هم همین کار را میکنی. گفتم: حالا چی؟ گفت: خیلی دوست دارم که روی قبرم بنویسند: سیّد، ناکام از دنیا رفت!
لذا ناکام بودن، به منظور جوان از دنیا رفتن نیست، اینکه انسان نفهمد چه خبر است. نفهمد برای چه به دنیا آمدیم، نفهمد که در دنیا باید چه کند. این، ناکام حقیقی است.
گاهی این قدر بدبخت میشویم، فکر میکنیم فلانی جای ما را تنگ کرده است، حسود میشویم. برخی تعابیر دنیوی واقعاً چندشآور است، والله قسم! مثلاً یکی را که میبینند دارد رشد میکند، میگویند: برای چه دارد رشد میکند، او را به زمین بزنیم و پایین بکشیم. خیلی بدیم. اینها کام دنیا نیست، کام دنیا این است که اگر کسی هم که دارد به ظاهر رشد میکند، اگر با خدا بود، کامیاب شده و إلّا کامیاب نیستیم که دلم بخواهد من جای فلانی باشم و ... . اینها را کنار بگذاریم و مراقب و مواظب باشیم.
*اشتیاق خدا به لقاء بندگانش
پس این سرّ که فرمودند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء»، این است. اوّل این که گناه نکنیم، بعد ببینیم که چطور اشتیاق برای لقاء به وجود میآید. اشتیاق لقاء چیست؟ این که انسان واقعاً بداند اوّل از همه حالش برای مرگ چگونه است. روایاتی که بیان کردیم، همه همین را میگفتند.
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِیَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّی مُسْتَذِلٌّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ الْمُؤْمِنِ إِنِّی لَأُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ یَکْرَهُ الْمَوْتَ فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ وَ إِنَّهُ لَیَدْعُونِی فِی الْأَمْرِ فَأَسْتَجِیبُ لَهُ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَجْعَلُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لَا یَسْتَوْحِشُ فِیهِ إِلَى أَحَدٍ»، این حدیث، حدیث قدسی است.
خیلی جالب است، گاهی اتّفاقاً مرگهای زودرس، لقاء خداست، به خصوص که کسی در خون وارد شود، خدا اینها را دوست داشته است.
حضرت میفرمایند: پروردگار عالم میفرماید من اذن میدهم که یک موقع برای کسی، آن حال نشئه برزخیّه را به وجود بیاید که سبب از بین رفتن حجاب دنیوی میشود و به نوعی مشاهده است تا مرگ را ببیند. بعد میگویم: به سمت من بیا. برخی مواقع او از من فرار میکند، از این مرگ فرار میکند و تردید دارم. من لقاء او را دوست دارم، امّا او کراهت دارد. آن موقع من میگویم: مرگ! فعلاً دست از سر او بردار.
معلوم میشود مرگ از ناحیه خداست و لقاء پروردگار عالم این است که گاهی عمر کسی را میگیرد، چون او را دوست دارد.
خیلی عجیب است، در زمان طاغوت جوانی بود که بسیار پاک و عجیب بود. اسم او شاپور بود و آیتالله دزفولی اسم او را رضا گذاشتند. او به مسجد میآمد و دعاهای بعد از نماز را میخواند و ... . آیتالله دزفولی یک موقع به ابوالعرفا گفته بود: آقا! این شکار ماست و اسم او را هم رضا گذاشتیم. آقا به او نگاهی کرده بودند و گفته بودند: خیلی خوب است. آیتالله دزفولی گفته بود: سمت شما بیاید؟ آقا فرموده بودند: نه، هنوز نه.
آن جوان از دنیا رفت، خیلیها ناراحت شده بودند. آقا فرموده بودند: من خودم باید نماز او را بخوانم. بعد هم آقا فرموده بودند: من را برای دفن او به بهشت زهرا هم ببرید. آقا را بردند، بعد صبح زود آقا بیان فرموده بود: در آنجا کسی را آشنا دارید. گفته بودند: بله. آقا پولی داده بودند، گفته بودند: این پول را من میدهم به آشنایتان بده، من خودم بدن را غسل بدهم.
آیتالله دزفولی خیلی تعجّب کرده بودند و پرسیدند: قضیّه چیست؟ آقا فرموده بودند: خدا او را خیلی دوست داشت. شدّت حبّ پروردگار عالم این بود که او برود. من دیشب در تأمّل بودم که چرا جوان به این خوبی که داشت رشد میکرد، به این زودی رفت. یک چیزی را متوجّه شدم که خدا میخواست او را ببرد. بعد فرموده بودند: لشدة حبّه.
بعد آقا فرموده بودند: من در نجف، یکی دو بار بدن اولیاء خدا را غسل دادم. خیلی جالب است، آیتالله دزفولی گفته بودند: بدن من را هم غسل میدهید؟ فرموده بودند: نه، به آنجا نمیرسد و من بدن کس دیگری را غسل نمیدهم. امّا یک جوان را اینطور احترام کردند. لذا بدانید که گاهی مرگ برای این است که خدا او را به سمت خودش میخواند.
امّا میفرماید: اگر دیدم که از مرگ بیزار است، من هم منصرف میشوم و میگویم: این حالا فعلاً نفهمیده که من چقدر او را دوست دارم و او را میخواهم. یک دلیل خواستن پروردگار این است که میبیند اینها چه حالی دارند.
*اعلان سربازی امام زمان(عج) با فعالیت در جشنهای نیمه شعبان
پس دقت کنید اگر انسان به این ذکر که دیگر آخرین فراز این روایت بود، مأنوس شد و این ذکر برای او محقق شد، دیگر بدانید خواطر نفسانی و شیطانی بر انسان اصلاً غلبه نمیکند و در حصن حصین قرار میگیرد و بعد هم یاد آقا جان است.
از آیتالله دزفولی سؤال کردم که آقا! شما میپرسیدید پس چرا برخیها را خدا نمیبرد؟ مگر نمیفرمایند: اگر کسی را دوست داشته باشد، میبرد؟
فرمودند: آن هم معاملهای با حضرت حجّت(روحی له الفداء) است، میخواهد ببیند چقدر در این دنیا میتوانند توفیق سربازی پیدا کنند. یعنی ظاهراً خدا دارد با حضرت حجّت معامله میکند که من برای تو سرباز دادم. خوشا به حال آن کسی که تا زنده است ذهنش، کارش، یادش، آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) باشد.
وقت گذشته، بعدها داستانی از مرحوم فلسفی در مورد مرحوم کافی را برایتان بیان خواهم کرد که پیامبر عظیمالشّأن ایشان را به الفاظی صدا زنند که عجیب است، آن هم به خاطر زنده کردن یاد حضرت حجّت(عج) بوده است. جشن ولادت حضرت حجّت(عج) از سال 1350 آغاز شد و احیاگر آن، مرحوم کافی بود. آن مرد الهی، آن شهید بزرگوار، آن مخلَص، آن که دیگران در زمان طاغوت گفتند: امام زمان(عج) فرمودند که من از آقای کافی راضی هستم. این رضایت حضرت حجّت(عج) خیلی مهم است. ما رضایت خودمان و یا اطرافیانمان را میخواهیم یا رضایت حضرت حجّت(عج) را؟!
یکی از چیزهایی که ما را مصون میدارد، این است که یاد آقا جان را همیشه در دلمان گرامی بداریم. یک بار هم شده در جاهایی بروید که در این ایّام دارند برای امام زمان کار میکنند و حتّی یک ریسه بگیر و تو بزن، یا کار دیگری انجام بده. بعد همان موقع که داری کار میکنی، بگو: آقا جان! میدانم که کارم چیزی نیست، امّا میخواهم اعلان کنم که میخواهم سرباز تو باشم، میخواهم بگویم که من به یاد شما هستم. فقط گذرا رد نشویم و بگوییم که چقدر قشنگ است، بلکه کاری هم انجام دهیم.
یاد آقا جان باشیم، این را تبلیغ کنید، ثواب آن را میبرید. هر ساعت، یک دعای سلامتی بخوانیم، اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طویلاً، ما از خدا میخواهیم که در همه ساعات محافظ آقا جان باشد، بعد چطور خودمان هر ساعت به یاد ایشان نباشیم؟!
امروز یکی از آقایان میگفت: یک موقع دیدم بچّهام شب در رختخوابش نشسته و دارد حرف میزند. گفتم: چه میگویی؟! گفت: دارد با امام زمان حرف میزنم. چون شبها من و خانمم عادت کردیم که با آقا صحبت کنیم، فرزندم هم اینگونه میگفت. چقدر خوب است که اینطور یاد امام زمان زنده شود.
در ابتدا زنگ بگذارید که حداقل ساعتی یک بار دعای سلامتی ایشان را بخوانید، بعد آرام آرام انسان عادت میکند، ناخودآگاه تا آن ساعت میشود، یکباره حسی به ما میگوید باید دعا بخوانیم، بعد نگاه میکنیم میبینیم مثلاً ساعت نه شده، همان موقع انسان یاد آقا میافتد. چقدر عالی است. تا از خواب بلند میشوی، ناخودآگاه بگویی: اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن .
*نسخهای برای اینکه از گناه بدمان بیاید
یاد آقا جان، انسان را طاهر و پاک میکند، حصن حصین است. انسان دیگر از گناه بدش میآید.
جوان عزیز! میخواهم نسخه بدهم، دلت میخواهد از گناه بدت بیاید؟ تا میتوانی یاد امام زمان باش. آرام آرام دیگر از گناه متنفر میشوی و حالت، حال دیگری میشود. معلوم است انسان از چیزی که بدش بیاید، دیگر طرف آن هم نمیرود. تا انسان بدش نیاید، به طرفش میرود، امّا اگر بدش بیاید دیگر تمام است.
شبها هم در آخر شب با امام زمان(روحی له الفداء) حرف بزنید.
*نسخهای جهت شوق داشتن برای نماز
چه اشکال دارد که این را هم بگویم، اگر اذیّت میشوید نخوانید، ولی اگر میتوانید بخوانید و ثوابش را ببرید. آن هم این که بعد از هر نماز یک فاتحه برای مادر آقا جان، حضرت نرجس خاتون بخوانید. نماز باید قبول شود و تا امضای آقا نباشد، قبول نمیشود. فکر نکنید فقط لیلهالقدر امضای آقاست، به هر عملمان باید امضای آقا باشد. وقتی نمازت را خواندی و تسبیحات گفتی، بگو: آقا جان! من نمیدانم چه نمازی خواندم، امّا برای مادرت یک فاتحه میخوانم، چون شما نرجس خاتون را خیلی دوست دارید. بعدها ببینید چه حالی در نماز پیدا میکنید!
نسخه دارم میدهم، اگر میخواهی نمازت آرام آرام نماز خوبی شود و دیگر دلت برای نماز بتپد، اگر میخواهی تا گفتی الله اکبر، چنان شوقی در نماز پیدا کنی، حالی پیدا کنی، نسخهاش این است: بعد از هر نماز، برای مادر امام زمان فاتحه بخوان و در قنوت نمازت دعای سلامتی امام زمان را بخوان. اگر خواستی دعاهای دیگری هم بخوانی، همراه آن بخوان. امّا اگر دیدی بین این دعاها کدام را انتخاب کنی، همین را بخوان. حالا اینکه من فلان دعا را بخوانم که رزقم زیاد میشود و ...، مهم نیست، امام زمان را داشته باش، همه چیز داری. اصلاً عالم برای امام زمان است و همه چیز به اشارهی ایشان است.
*دفع بلایا یا یک اشاره انگشت امام زمان(عج)
خدا گواه است گاهی بناست قحطی و زلزله و ... بیاید، آثاری هم نمایان میشود، آماری هم میدهند که سال دیگر چنین میشود، امّا بعد میبینیم متحول شد، چون با اشاره انگشت آقا همه چیز تغییر مییابد. خدا عالم را برای اینها به وجود آورده است.
ما چه کار به دیگران داریم، میخواهند بفهمند یا نه، من و شما باید بدانیم که همهی عالم برای امام زمان است. من و تو هم غلام امام زمان هستیم، اگر إنشاءالله باشیم. خانمها و دخترانم هم کنیز امام زمان هستند. این طور باید افتخار کنیم. همه عالم برای آنهاست.
چقدر ما بدبختیم و چقدر بدفکریم، ما برای آقایی نیامدیم، ما برای نوکری و غلامی و کنیزی آمدیم. ما را برای غلامی انتخاب کردند، آن هم غلام چه کسی؟ غلام کسی که جدّ مکرّمش فرمود: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی»، امام صادق میفرمایند: اگر من او را درک میکردم، تا زنده بودم خادمش میشدم. همهی عالم باید خادم خادمهای امام صادق باشند، میفرماید که من خادم این امام هستم. آن وقت من و تو در زمان این امام به دنیا آمدیم، خدا لطف کرده، الآن امامت امام زمان است. ولو به صورت ظاهر در پرده غیبت است، گرچه ما در پرده غیبت هستیم، امّا امام زمان ماست.
عزیز دلم! اتّصال داشته باش. خدا گواه است این جلوات دنیا دیگر تو را فریب نمیدهد. در این موضوعات آرامش پیدا میکنی. میخواهی طمأنینه و آرامش و سکینه داشته باشی، میخوای طوری باشی که هیچ چیز برای تو نگرانکننده نباشد و تمام امور را به خودش بسپری «أفوّض امری الی اللّه ان اللّه بصیر بالعباد»، یاد امام زمان را زیاد داشته باش.
آقا جان! فدایت بشوم، یابن الحسن! قربان کرمت بروم. عزیزان! میخواهید کرم خدا را ببینید، بدان که صفات خدا در ذاتش است و ذاتش هم در صفاتش. این را آیتالله العظمی شاهآبادی در رشحات البحار میفرمایند، بدان آنچه هست، همه خود خداست. امّا مابقی هر چه نازله است، حضرات معصومین هستند. امروز هر چه میبینید، جود، امام زمان است، کرم، امام زمان است، رحمت، امام زمان است، ... . من و تو که غیر از امام زمان نمیتوانیم این صفات را درک کنیم. چه میخواهی؟ میخواهی خدا را پیدا کنی، راهش، امام زمان است، جود و کرم میخواهی، امام زمان است، آقا جان را باید داشته باشی تا همه چیز را داشته باشی. دنیا میخواهی، امام زمان است، آخرت میخواهی، امام زمان است، هر چه میخواهی، امام زمان است.
یابنالحسن! بسمان است، کی میآیی قربانت بروم؟! آقا جان! امشب به ما عیدی میدهی؟ عیدی ما رؤیت جمال خودت، ظهور خودت باشد. عیدی ما این باشد که من دائم یاد تو باشم. مینشینم، بلند میشوم، هر کاری میکنم با ذکر تو باشد.
والله قسم! به این خانه امام زمان قسم، خودم شنیدم که ضربات قلب ولیّ خدایی، مدام «یا مهدی» میگفت. او میخواست من را آدم کند، نه اینکه بگویم من به کراماتی رسیدم. او خواب بود که من این را شنیدم، فکر کردم اشتباه میکنم، مجدّداً گوشهایم را تیز کردم و باز هم یا مهدی او را شنیدم. اتّفاقاً بعد هم خودش گفت: بله شنیدی، امّا عزیزم! باید اینطور باشی، فهمیدم که اینطور نیست که من آدم شده باشم و پردهها بالا رفته باشد، ایشان میخواست گوش من را بگیرد که باید اینطور شوی و قلب و وجودت دائم «یا مهدی» بگوید.
آقا جان! خودت عنایتی کن. این عشق جوانان را به خودت، روزافزون کن. چقدر خوب است که آدم در این عشق بسوزد و بمیرد. عشق این است، عشقهای کذایی عشق نیست، دروغ است، باطل است. با رنگ خدا جلو بیایید. پیش امام زمان بیایید. عشق این است. محبّت این است. طوری باشد که بلند میشویم، راه میرویم، مینشینیم مدام یابنالحسن بگوییم.
آن جوان بزرگوار وقتی در اربعین دارد راه میرود، یک موقع میبیند، یک کسی کنارش میآید و میگوید: التماس دعا، التماس دعا. میگوید: آقا! ما از شما التماس دعا داریم، شما باید دعا کنید. میبیند یک سیّد نورانی بزرگوار است. بعد میگوید: یک چیزی در گوش تو میگویم، سرت را پایین بینداز، من امام زمان نیستم، یک موقع اشتباه نکنی، ولی من فرستاده آقا هستم، آقا به من گفت: این جوان خیلی به یاد من هست، برو و از طرف من به او التماس دعا بگو.
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
منبع:فارس