۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۱۱
در سال 67 که مجاهدین خلق (منافقین) با حمایت نیروهای عراقی مرزهای غرب ایران را مورد هجوم قرار گرفته داده بودند، صیاد شیرازی آنها را در عملیاتی تحت عنوان مرصاد شکست داد و ضربهای سخت به آنان وارد کرد. تمام رزمندگانی که در این عملیات حضور داشتند، حضور موثر صیاد را عاملی اصلی در پیروزی ایران در عملیات مرصاد میدانند. دلیل اصلی ترور این فرمانده در سال 78 توسط منافقین نیز توسط خود آنها حضور فعال شهید صیاد در عملیات مرصاد که نتیجه آن کشته شدن بسیاری از منافقین بود برشمردند.
سرانجام امیر سرفراز ارتش اسلام پس از جانفشانی هایی که در صحنه های نبرد حق علیه باطل از خود ابراز نمود در 21 فروردین 1378 به وسیله منافقین کوردل (عوامل مسلح سازمان مجاهدین خلق ایران) در پوشش رفتگر، مقابل درب منزل مسکونیاش واقع در تهران و در برابر دیدگان فرزندش به درجه رفیع شهادت نائل شد.
زندگی شهید صیاد شیرازی را همانند بسیاری از مردم ایران میتوان به دو بخش پیش و پس از انقلاب دستهبندی کرد. شاعران بسیاری طی سالهایی که پس از شهادت ایشان گذشته است، اشعار و سرودههای بسیاری را در وصف این شهید بزرگوار سروده و به مقام والایش تقدیم کردهاند. تعدادی از این اشعار در ادامه میآید:
«حمید سبزواری»
در سفر عاشقی، هر که سبکبارتر
قافله عشق را قافله سالارتر
گر به تولای دوست، جان بفشانی نکوست
هدیه به جانان رواست، هر چه سزاواتر
هر که به طوفان عشق، سینه به دریا زند
گوهر اسرار را هست خریدارتر
بر در دل حلقه زدن، پاسخ جانان شنو
رمز ولا را مگوی جز به نگهدارتر
راه شهیدان عشق از همه راهی جداست
راهی این خطه راس، دیده بیدارتر
در سفر عاشقی ترک سر و جان کند
آنکه به پیمان دوست، هست وفادارتر
از علوی سیرت و نام نکویت «علی»
چون تو خطر کرده کیست در ره دشوارتر
از تو طرازنده شد رهگذر سالکان
و از تو فرازنده شد، سنگر استوارتر
راه تو تا حشر باد راه خطر پر کشان
همره و همگام تو هر که فداکارتر
«عبدالجبار کاکایی»
گل رایحه پیرهن چاک تو دارد
باران سحر عطر تن پاک تو دارد
خمخانه تهیدست شد ای خوشه انگور
توفان خبر از سوختن تاک تو دارد
هر صاعقه در سینه شب قصه تلخی
از آمدن و رفتن چالاک تو دارد
ای کشتی توفان زده ساحل خورشید
دریا خبر از روح عطشناک تو دارد
بعد از سفر سرخ تو ای مرد، گلویم
بوی نفس سوخته خاک تو دارد
«پرویز بیگی حبیبآبادی»
امیر سرافراز ایران زمین
سوار خطر نوش فتح المبین
عقاب سفر کرده خاکیان
پرستوی نه بام افلاکیان
ملائک تو را تا خدا برده اند
ز غربت سوی آشنا برده اند
شقایق سرشت و شقایق تبار
حماسی ترین مرد این روزگار
تو را کوه ها آرزو می کنند
تو را قله ها جستجو می کنند
تو با عشق عهدی دگر داشتی
سفر در مدار خطر داشتی
به سوگ تو هر بید مجنون گریست
در آغوش اروند و کارون گریست
تو در دل حضوری دگر داشتی
دلی عاشق و شعله ور داشتی
خطر، گام های تو را دیده بود
که پیوسته بر مرگ خندیده بود
سفر کردی و ناگهان پرزدی
شهیدانه بر لاله ها سرزدی
به سوگ تو پروانه ها سوختند
و در شعله ات عشق آموختند
تو با منطق کربلا سوختی
که این گونه آتش برافروختی
تو چون منطق کربلا داشتی
چراغ شهادت برافراشتی
«عباس مشفقی کاشانی»
چو خورشید خاور ز نیلی حصار
پر افشاند بر دامن کوهسار
سر از بالش زر اندود افراشت صبح
فرو چید در کوره آه شب
شفق رایت سرخ، همراه شب
سحر خیمه زد بر پرندین پگاه
فلق ریخت خود در ایاغ نگاه
سپیده بر آمد چو باز سپید
بر این بام آبی، هماهنگ شید
دریغا، دریغا که ابری سیاه
بر آن روز روشن فرو بست راه
چو شد تیرگی چیره بر روشنی
همه روز شد، روز اهریمنی
چه روزی؟ که در چشم مردان راز
شبی گشت تاریک و مردم گداز
چه روزی؟ پریشان چو گیسوی شب
تب آلوده در چنبر موی شب
چه روزی؟ سیه چرده و رو سیاه
چو افعی که سر بر کشیده ز چاه
چه روزی، که اهریمن نابکار
ربود از بر ما دری شاهوار
ز بام زمانه صلا زد سروش
که ای وای ز این پهنه «صیاد» رفت
خداوند شمشیر و ارشاد رفت
به ترفند تا خصم حیلتگرش
به خون در کشید از ستم پیکرش
نشست از غروب سپهدار عشق
غباری بر آیینه بازار عشق
سپهدار در عرصههای نبرد
به جولان به آیین مردان مرد
یکی آهنین چنگ و دشمن شکن
ستیهنده بر باره اهرمن
امیری سرافراز و مینو نهاد
که در راه قرآن سر و تن نهاد
به نور خرد، مهر در سینه داشت
ز تقوی فروغی چو آیینه داشت
روانش خود بود و تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
دلیری هماورد راه امام
خداوند جاه و خداوند نام
سپرده دل و جان به لطف اله
به نیروی ارتش، بسیج و سپاه
شهیدا به درد تو گر سوختیم
به داغ تو چون لاله افروختیم
تو خورشید تابندهای بی زوال
فروزنده چون چشمههای زلال
همای شهادت در آغوش توست
ردایی چو خورشید بر دوش توست
وطن بی تو رنگ دریغا گرفت
قرار از دل و طاقت از ما گرفت
تو را مرتبت روشن آن روز شد
که رهبر به داغ تو در سوز شد
چو زد بوسته بر پیکر پاک تو
از آن بوسه گلپوش شد خاک تو
کنون همچو طاووس مینو سرشت
بمان جاودانه به باغ بهشت
جوانمردانه مردا در این سرگذشت
به دریای خون آبم از سر گذشت
خداوند هستی تو را نام داد
ز شهد شهادت یکی جام داد
تو رفتی، ولی این دژ استوار
به جا ماند از گردش روزگار
اگر نخل شد واژگون، ریشه هست
اگر شیر نر کشته شد، بیشه هست
منبع:تسنیم