۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۲۱
صغیر اصفهانی:
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن
همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد
فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن
گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار
غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن
اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن
نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک
صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن
چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر
بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن
کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح
ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من
بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن
در مدیح صادر اول امام پنجمین
کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن
شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن
حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا
حامى شرع رسول الله هوادار سنن
جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى
روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن
دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن
بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر
لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن
کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن
هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین
هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن
من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش
درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟
مرحوم حسینجان حیدری گرجی :
يا من ارجوه بگويم،كل خير حاصل آيد
ايمن از شر باشد آنكس، دين و ايمان نايل آيد
ما مطيع خالقيم و عاشق دين مبينيم
رحمت حق در رجب مانند باران نازل آيد
شد عطا در ماه رحمت مولد كعبه علي
خير دنيا ، آخرت از جانب او حاصل آيد
رب زدني در دعا گوييم براي علم و ايمان
گر نباشد لطف رب ، هم نار و هم شر نايل آيد
كن تضرع در عبادت كبر را از خود رها كن
با تضرع ، التجاء ، انعام خالق نازل آيد
كي شود مومن در اين مه نا اميد از لطف يزدان
كفر نعمت گر كني هم دين و ايمان زايل آيد
قبلگاه مسلمين شد بعد مولود علي در بيت الاحرام
((حيدري)) دين نبي بي مرتضي بر ما چگونه كامل آيد
مرحوم حسین منزوی:
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
*
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
رضا اسماعیلی :
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من
آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان
روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من
فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق
جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من
عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین
حضرت حق گفت: «او نوری ست با امضای من»
وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست
سیب شیرینی ست او از شاخه ی طوبای من
قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت ست
باقر نور است، بشنو از لبش آوای من
فصل لبخند گل پنجم، امام باقرست
پنجمین خورشید، زد لبخند بر دنیای من
تشنه ی یک جلوه از خورشید سیمای توأم
ای طلوع پنجمین! ای حجّت فردای من
یوسف رحیمی :
مواج می شویم و به دریا نمی رسیم
پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم
این بالها شبیه وبالند، ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم
این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند
بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم
تا بی کرانه های حضور خدائی ات
پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم
باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم
این حرف ها نشانهی تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست
دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری
ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو
آئینهی صفات الهی است وصف تو
مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها
کی می رسد به درک کمال تو بیت ها
ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانهی عرض ارادت است
هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد
خورشید تا کرانهی نورت نمی رسد
محراب را که عرصهی معراج می کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد
چشم مدينه مات سلوک دمادمت
بوي بهشت مي وزد از خاک مقدمت
محو خودت تمام سماوات می کنی
از بسکه عاشقانه مناجات می کنی
آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد
مثل نسيم در به در کوچه ها شديم
با چهرهی محمدی ات آشنا شدیم
ای مظهر فضائل پیغمبر خدا
آئینهی شمایل پیغمبر خدا
شايستهی سلام و تحيّات احمدي
احيا کنندهی کلمات محمدي
نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست
قرآن همیشه آینهی تو انیس توست
تفسیر بی کران معانی حدیث توست
قلبش هزار چشمهی نور و معارف است
هر کس به آيه اي ز مقام تو عارف است
روشن ترین ادلّهی علمی است سیره ات
وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات
هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود
علمش به جز زیان و تباهی نمی شود
هر قطره که به محضر دریا نمی رسد
سر چشمهی علوم الهی نمی شود
بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات
اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود
جابر شدن زراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمی شود
کون و مکان اداره شود با اراده ات
عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات
فردوس دل اسیر خیال تو می شود
آئینه محو حسن جمال تو می شود
دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بی قرار وصال تو می شود
یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا
سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است
من را که مبتلای خودت می کنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است
قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبستهی خدای خودت می کنی بس است
در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایستهی دعای خودت می کنی بس است
شبهای جمعه سمت مدینه که می بری
دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است
امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد
خورشید بود و سایهی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه دارها
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
در موج خيز شیون و ناله دویده ای
تا شام پا به پای سه ساله دویده ای
گلزخمهاي سلسله يادت نمي رود
هرگز غروب قافله يادت نمي رود
هم ناله با صحیفهی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
ناشناس :
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام
ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامن تـو میتـابد
فروغ حسن خدا از جمال چار امام
ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی
کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟
چه ماه روحفزایی که درنخستین شب
امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام
خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید
که عطر باغِ حسینی از او رسد به مشام
امـام باقـر یعـنی محـمد دوم
امام باقر پنجم وصی خیرالانام
امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن
امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام
امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت
امام باقر یعنی نظـامِ هفـت نظـام
امام باقر یعنی امام علم و عمـل
امام باقر یعنی رسول خون و قیام
مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه
که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟
زجان ودل ملک و جن و انس و حور اینجا
نفس بـه دوسـتیِ او بـرآورنـد مـدام
اگر از او نستانند جام در صف حشر
می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام
به زائران حریمش در آفتاب بقیع
پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام
زتشنگی جگرم شعله میکشد ساقی
بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام
به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست
به جـز به دوستیاش دل نمیشود آرام
عجیب نیست اگر در تمـام حادثهها
شود به امرغلامش سمند گردون، رام
به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند
به یک نظارۀ او خلق، میشوند «هشام»
ستانده روح، زگفتار روح بخشش، روح
گرفته علم، زلبهای جانفزایش کـام
مگو درِحرمش بسته روز و شب،که زعرش
پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام
نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه
چگونه از حرمش نـور میستاند وام
کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال
کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام
پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر
شفا گرفته زخاک درش خواص و عوام
هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده
سلام داده محمد بـه آن امـام همام
چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید
که شد به دیده او «شام»، تیرهتر از شام
بـه شاهی دو جهان ناز می کند "میثم"
اگـر غلامِ درش خوانـدش غلام غلام
رحمان نوازانی:
بر لب ساحلی که جا ماندم
شادم از اینکه که کشتی ام آمد
باید امشب به آسمان بروم
چون که ماه بهشتی ام آمد
***
باید این شهر را مناره کنیم
آسمان را پر از ستاره کنیم
یا من ارجو لکل خیر بیا
تا به سمت شما اشاره کنیم
***
خبر تازه اینکه کفر اینجا
توی این شهر می شود تقدیس
آن طرف عده ای فرشته نما
تازه دارند می شوند ابلیس
***
گرچه خون کرده اند بعضی ها
دل این ماه آسمانی را
ولی این ماه صاحبی دارد
که زمین می زند کسانی را
***
گرچه آغاز شعر امشب را
گله از دست ناکسان کردیم
بگذریم ماه، ماه علی است
به علی واگذارشان کردیم
***
روی بال فرشته های خدا
همصدا با دعای ماه رجب
بفرستید با ملائک عرش
صلواتی به وسعت امشب
***
شب میلادهایمان مثل
شب دلدادگی، شب وصل است
این بهاری که از خدا داریم
یک بهار چهارده فصل است
***
آری امشب که جشن می گیریم
شب میلاد فصل پنجم ماست
گل بریزید روی خاک بقیع
که بقیعش بهشت مردم ماست
علی اکبر لطیفیان :
مردی از خانوادهٔ خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب های مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستارهٔ غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کردهٔ بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپندهٔ گودال
خنده های زنندهٔ گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ
کودک زیر تازیانهٔ سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینهٔ محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
کلامی زنجانی:
صفای طیبه دارد صفای ماه رجب
که عالمی شده مست از دعای ماه رجب
ولادت سه امام و رسالت نبوی
فزوده بربرکات و صفای ماه رجب
مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان
بلند باد شکوه نوای ماه رجب
بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام
که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب
به روز اول این مه ولادت باقر
شدست موجب عز علای ماه رجب
به روز دهم امام جواد آمده است
به پاسداری رحمت سرای ماه رجب
به سیزدهم مه از فروغ روی علی
جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب
به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا
به حق شده سبب اعتلای ماه رجب
بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب
که بهرمند شوی از عطای ماه رجب
شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند
به حرمت صلوات و دعای ماه رجب
غلامرضا سازگار:
ای داده در ماه جمادی فیض از دست
برخیز کز جام رجب گردیم سر مست
ماه دعا ماه نیایش ماه توحید
هر شام آن شام دعا هر صبح آن عید
برخیز کز نهر رجب آبی بنوشیم
از دست ساقی بادۀ نابی بنوشیم
برخیز تا عمری بُود باقی، کجایی
جام طهورا می دهد ساقی کجایی
برخیز بر زلف عبادت شانه ای زن
پَر در شعاع عشق چون پروانه ای زن
دل بزم توحید آمده برخیز برخیز
عید آمده عید آمده برخیز برخیز
آغاز ماه است و زمین دریای انجم
تابیده از برج ولا خورشید پنجم
میلاد فرزند امام السّاجدین است
در جلوه، روی ماه زین العابدین است
بنت الحسن ای عالمی را کرده گلشن
امشب محمّد زاده ای چشم تو روشن
این چار خورشید ولا را نور عین است
نجل علی مِهر حسن ماه حسین است
نسل امامان همام از باب و مام است
آری امام ابن امام ابن امام است
این یوسف دو فاطمه در انتصاب است
این یادگار احمد ختمی مآب است
این می فروزد نور را در محفل جان
این می شکافد علم را با تیغ برهان
این است خورشید فروزان هدایت
این میوه ها می چیند از نخل ولایت
ذکر خدا باشد همانا ذکر خیرش
وصف از عزیز او کنم یا از عُزیرش
این ماه را نبود به زیبایی قرینه
دور سر او گشته خورشید مدینه
امشب خدا مرآت احمد آفریده
بار دگر بر ما محمّد آفریده
در اوّل ماه رجب مهری درخشید
بر چشم عالم تا قیامت نور بخشید
این نازنین فرزند دلبند حسین است
محو خدا و مات لبخند حسین است
تا ماه رویش را حسین ابن علی دید
چون مصحف ختم رسل بوسید بوسید
این است فرزندی که از جدّ کرامش
آورده جابر با ادب عرض سلامش
رخسار او گلزار هستی را صفا داد
انگشت او چشمان جابر را شفا داد
هفت آسمان خشتی ز ایوان رفیعش
گلبوسۀ جبریل بر باب البقیعش
بیماری دل را طبیب حاذق است این
قرآن صامت را زبان ناطق است این
ای سر به خطّ آل پیغمبر نهاده
قرآن فرا گیرید از این خانواده
اینان همانا مخزن سرّ خدایند
اینان چو پیغمبر به قرآن آشنایند
خواهید از قرآن کلام بکر پرسید
بالله قسم باید ز اهل ذکر پرسید
بالله قسم قرآن بی آل رسالت
خواننده ی خود را کشاند در ضلالت
بی نور عترت علم و دانش نار و دود است
هیزم شکن این نار و دود آل سعود است
اینان که از اسلام و قرآن سر شکستند
اجدادشان دندان پیغمبر شکستند
اینان که از اجداد شیطان را مطیعند
ویرانگر قبر امامان بقیعند
در مذهب شیعه نه تنها خار باشند
ز اینان تمام مسلمین بیزار باشند
پیوسته با اولاد پیغمبر به جنگ اند
قرآن سر نی کرده با حیدر بجنگند
بن بازشان یک عمر عاص حیله گر بود
چشم دلش از چشم کورش کورتر بود
ما شیعه یعنی پیرو آل رسولیم
شاداب عطر ناب گلهای بتولیم
دامان ما دامان عزّت بوده ز آغاز
میزان ما قرآن و عترت بوده ز آغاز
ما از سقیفه نه که از نسل غدیریم
بر سینۀ خصم علی پیوسته تیریم
ما شیر حق را تا ابد از رهروانیم
نه اهل صفّین نه جمل نه نهروانیم
ما بعد موسی راه هارون برگزیدیم
از سامری ها تا قیامت سر بریدیم
هرگز نیفتد نغمۀ توحید از جوش
گوساله های سامری خاموش خاموش
در خشم ما برق ستم غدیر است
میلاد ما امروز نه روز غدیر است
ماییم و آل الله و آیات شریفه
نه شافعی نه حنبلی نه بو حنیفه
دنیای دین آباد قال الباقر ماست
عالم پر از فریاد قال الباقر ماست
با حضرت او الفتی دیرینه داریم
هر شب بقیعی در درون سینه داریم
ما اهل درد و اهل سوز و اهل داغیم
هر یک چراغ چار قبر بی چراغیم
دیدیم یک دریای نور این قبرها را
بوسیده ایم از راه دور این قبرها را
زین چار، گیرد فیض ها بسیار کعبه
تو چار قبرش خوانی و من چار کعبه
"میثم" که دارد نور عترت را به سینه
گوید سلام از دور بر شهر مدینه
غلامرضا سازگار:
گلشن توحید، آباد امام باقر است
مرغ دل در هر نفس یاد امام باقر است
در تجلّی نور ارشاد امام باقر است
شادی اجداد و اولاد امام باقر است
مژده یاران عید میلاد امام باقر است
کعبه ی دل روح قرآن جان زین العابدین
سر زده در اوّل ماه رجب ماهی تمام
کافتابش آورد هر صبح دم عرض سلام
کنیه بوجعفر لقب یاقر محّد شد به نام
قطره ای از چشمه ی علمش علوم خاص و عام
نجل پیغمبر امام ابن امام ابن امام
رهنمای راستان و پیشوای راستین
کیست این مولود انجم را چراغ انجمن
عارف بودو نبود و واقف سرّ و علن
بحر بی پایان علم ذات حیِّ ذوالمنن
جابر آورده سلامش از رسول مؤتمن
باب او ابن الحسین و مام او بنت الحسن
جدّه اش زهرا و جدّش رحمةٌ للعالمین
روی او رذوی خدا خوی محمّد خوی او
سجده آرند آسمانی ها به خاک کوی او
از حسین و از حسن دارد ملاحت روی او
لاله های باغ جنّت مست عطر بوی او
نخل طوبی سرو رعنای کنار جوی او
طوطی آن نخل، میکاییل و جبریل امین
اختر برج حسن! خورشید سرمد زاده ای
بر علیّ بن الحسین امشب محمّد زاده ای
خود سپهر عصمت و ماه مؤیّد زاده ای
جان، نثار دامنت روح مجرّد زاده ای
احمدی دیگر برای آل احمد زاده ای
آسمان امشب نهاده پای بر چشم زمین
از خداجویان عالم بنده ی درگاه تو
ای صراط مستقیم کلّ خلقت، راه تو
وی فراتر از ثنای خلق قدر و جاه تو
آفتاب وحی روی خوب تر از ماه تو
مخزن اسرار غیب حقّ دل آگاه تو
منطقت علم الکتاب و مکتبت علم الیقین
سنگ اگر خاک تو گردد طوتیایش می کنی
مس چو اکسیر از تو خواهد کیمیایش می کنی
دست گمراهی چو گیری رهنمایش می کنی
هر کجا بیگانه بینی آشنایش می کنی
دشمن ار دشنام گوید تو دعایش می کنی
با کلامی جانفزا و با بیانی دلنشین
گاه از صوت مناجاتت ملایک در خروش
گاه اهل آسمان ها را کلامت دُرّ گوش
گه زاشگ دیده آری بحر رحمت را به جوش
گه جواب نیش دشمن را دهی پاسخ به نوش
گاه مانند کشاورزان بود بیلت به دوش
ریزدت پیوسته مروارید غلطان از جبین
ای گرفته وام خورشید جهان آرا ز تو
ای عیان خُلق رسول و عصمت زهرا زتو
ای مزین کوه و دشت و دامن صحرا زتو
ای هدایت تا قیام محشر کبری زتو
ای زیارتنامه ی جانسوز عاشورا زتو
شور عاشورات پیدا در کلام آتشین
محفل قدّوسیان را از تو باشد ذکر خیر
با تو دائم اُنس دارد جنّ و اِنس و وحش و طیر
کرده ای از دامن سجّاده تا معبود سیر
مست فیضت آشنا و محو گفتار تو غیر
از تو زیبا قصّه ی ناب عزیز است و عُزیر
سینه ات دریای علم اوّلین و آخرین
تا تو را پیوسته در آغوش جان دارد بقیع
از تن پاک تو روح جاودان دارد بقیع
گر چه از خورشید گردون سایبان دارد بقیع
ناز هر شب بر چراغ آسمان دارد بقیع
سایه ی رحمت به فرق انس و جان دارد بقیع
خلق رو آرند سویش از یسار و از یمین
من کی ام مدحت سرای خاندان عصمتم
هر که هستم خاک پای خاندان عصمتم
سر خوش از جام ولای خاندان عصمتم
بلکه مرهون عطای خاندان عصمتم
"میثم" دار بلای خاندان عصمتم
بارالها هستیم را کن فداشان آمّین
خلیل کاظمی :
اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم
من امام ابن امام ابن امام متقینم
روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم
وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم
باقر العلم نبیم نور چشمان علیم
حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم
باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را
باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را
شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را
نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را
از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم
از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم
چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم
نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین زبویم
چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم
خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم
اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست
شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست
هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم
هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم
هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم
هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم
باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم
عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایم
منبع : حسینیه ، بیتوته