کد خبر : ۷۲۵۱۱
تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۴

رفیق صمیمی امام خمینی(ره) که بود+عکس

حضرت امام(ره) هر وقت دلش از دنیا و مافیها می‌گرفت، به حاج سیداحمد آقا می‌گفت: تماس بگیرید و بگویید ایشان اگر می‌شود، محبّت کنند و پیش ما بیایند.
عقیق:آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*مرز بین الهی شدن و شیطانی شدن

مرز بین الهی شدن و شیطانی شدن، همان خطورات است که اگر خطورات، نفسانی و شیطانی شد، ای بسا انسان را به سمت پلیدی‌ها، پلشتی‌ها و زشتی‌ها ببرد و او را به انسانی تبدیل کند که وجود، اعمال و کردارش، همه، شیطانی شود. قالب و فیزیکش، جسم انسانی است، امّا خود مِن الشیاطین است. یعنی از سپاه انس همان شیاطینی است که بیان شده: «مِن الجنّة و النّاس». دلیلش هم این است که خطورات را مواظبت نکرد و جدّی نگرفت. باور نکرد همین خطورات است که انسان را وادار به عمل می‌کند.

حالا چطور خطورات، انسان را به عمل واردار می‌کند؟ وقتی او گرفتار شد، به قدری این سمّ مهلک خطورات نفسانی و شیطانی، بر او هجمه می‌کند که یک موقعی می‌بیند که درون عمل هست، بدون اینکه به ظاهر بخواهد. به تعبیر دیگر اختیارش را از دست داده است.

امّا از آن طرف، وقتی خطورات، الهی شد؛ از همان اوّل تا شروع کرد، می‌گوید: بسم الله الرّحمن الرّحیم، خدایا! مواظبت کنم که فکرم، فکر الهی باشد و آنچه بر ذهنم خطور می‌کند، الهی باشد که البته برای این‌ها هم همان‌طور که بیان کردم، اذکار جسم و روح باید درست شود که آن ذکر؛ یعنی یاد.

*یک راه برای در ذکر و یاد خدا بودن

برای اینکه این ذکر و یاد هم درست شود، یک راه این است که انسان باید جلیس و همنشین خودش را انتخاب کند. همنشین الهی، انسان را الهی می‌کند و همنشین شیطانی، انسان را شیطانی می‌کند.

خیلی‌ها بودند که یک جلسه الهی، آن‌ها را دگرگون کرد، «ان للّه فی‏ أیّام‏ دهرکم‏ نفحات ألا فتعرضوا لها». خودشان را در معرض نفحات الهی قرار دادند و حالشان، حال الهی شد و عوض شدند. منتها چطور عوض شدند؟ دیگر ادامه دادند و لطف خدا هم شامل حالشان شد. اگر لطف خدا نبود، این را نمی‌فهمیدند و درک نمی‌کردند. این لطف پروردگار عالم است که فهمیدند الآن که من عوض شدم، به واسطه جلیس و هم‌نشین بود، به واسطه این بود که رفیق خوبی دارم و به من تذکار داد، مجلس خوبی رفتم، من را عوض کرد و ... . یعنی این را در قوّه ادراکیّه خود متوجّه می‌شوند و وقتی متوجّه شدند، رها نکردند. این، خیلی مهم است.

*رها کردن دوست خوب از همزات شیطان است

لذا در باب عمل اخلاقی، روایتی از امیرالمؤمنین داریم که فرمودند: شما یک عمل نیکو را انجام بدهید، منتها مستمر باشد و آن را رها نکنید - به تعبیر عامیانه خودمان از این شاخه به آن شاخه نپریم و به یک عمل خوب، استمرار داشته باشیم - باعث می‌شود اعمال خوب دیگر هم برایتان به وجود بیاید. منتها آغاز آن از کجا بود؟

آغاز این مطلب، از این بود که اصرار داشتی یک عمل خوب را انجام بدهی و دیگر رهایش نکنی. نه اینکه یک هفته، دو هفته، یک ماه، صد روز، یک سال و ... انجام بدهی، بلکه تا آخر ادامه بدهی و رهایش نکنی و بفهمی که باید ادامه دهی؛ در این صورت، طبق روایت امیرالمؤمنین، هم خدا این عمل را که در آن، استمرار داشتی، می‌پسندد و هم عامل برای اعمال خوب دیگر می‌شود.

این را برای همین بحثمان بیان کردم، وقتی فهمیدی جلیس و همنشین و جلسه خوب حالم را عوض کرد، دیگر آن را ادامه بدهی و جلو بروی، موفّق خواهی بود.

اتّفاقاً یکی از همزات شیاطین این است که تبیین به این می‌کند: دوستت که رفیق خوب و الهی است و شما را یاد خدا می‌اندازد و با خدا و قرآن و اهل‌بیت، آشتی می‌دهد، تکراری شده و رهایش کن. به تعبیر عامیانه رفیقت دلت را می‌زند.

در حالی که اگر رفیق، رفیق خوب است، همان را تا آخر داشته باش تا یک موقع فریب نخوری. این‌ها نکاتی عالی است که باید در آن‌ها خیلی تأمّل کرد.

*رمز ماندگار شدن مفاتیح

آیت الله حاج شیخ عبّاس قمی، صاحب کتا مفاتیح الجنان می‌فرمودند: وقتی من فهمیدم محدّث نوری ضمن مباحث علمی، مباحث حالی هم دارد و برای من کفایت می‌کند، دیگر رهایش نکردم و آنچه که من امروز دارم، از اوست.

آیت‌الله حاج شیخ عبّاس قمی از مخلِصین نیست، بلکه به قول بعضی از اعاظم و بزرگان، جدّاً از مخلَصین شده است. پروردگار عالم هم عنایت کرده و بدون اینکه خودش بخواهد، امّا می‌بینید که هر جا قرآن در منازل شیعه هست، مفاتیح ایشان هم در کنارش است. اعاظم و بزرگان ما کتاب دعا زیاد نوشتند، از جمله سیّد بن طاووس و دیگران، آن‌ها هم مخلص بودند، نه اینکه نباشند، امّا درجه اخلاص آیت‌الله حاج شیخ عبّاس قمی در حدی بود که الآن می‌بینیم کنار قرآن، مفاتیح است. غیر از این است؟!

ایشان می‌گوید: هر چه دارم، برای این است که وقتی فهمیدم محدّث نوری برایم کفایت می‌کند، دیگر ایشان را رها نکردم.

*امام راحل کدام رفیق خود را تا آخر هم رها نکردند؟

دوست خوب، انسان را بالا می‌برد. امام راحل عظیم‌الشّأن، خودش، امام العارفین است و در عرفان، معرفت بالا و والایی دارد، امّا یک رفیق دارد که آن‌قدر ایشان را دوست دارد که حتّی آن زمانی که امامت را بر عهده داشت، یاد رفیقش بود و به خصوص در مواردی که بر امام سخت می‌گذشت (به واسطه نفهمیدن برخی از سیاسیون که متوجّه نمی‌شدند امام چه می‌گوید و قلب ایشان را به رنج می‌انداختند) و دلش از دنیا و مافیها می‌گرفت، به حاج سیداحمد آقا می‌گفت: تماس بگیرید و بگویید: ایشان اگر می‌شود، محبّت کنند و به پیش ما بیایند. آن کیست؟ آن مرد الهی، میرزا علی‌اکبر معلّم دامغانی است. رفیق امام بود و تا آخر هم این رفاقت ادامه داشت.

 

لذا انسان باید بداند که راه نجات، همین جلیس است. راه موفّقیّت این است که یک عمل خوب را جدّی انجام بدهد و تا آخر برود.

*ذکر، دائمی و حتّی الموت است

مثلاً بیان کردیم که اگر می‌خواهیم سرباز امام زمان(روحی له الفداء) شویم، حداقل روزی یک آیه قرآن حفظ کنیم؛ حالا بیاییم همین را جدّی بگیریم. یعنی باورمان شود که در این قضیّه، نکته‌ای هست که بیان شده است. آن‌وقت این عامل برای رفتن به سمت این کار می‌شود و إلّا اگر فقط انسان دلش بخواهد که سرباز امام زمان(روحی له الفداء) باشد که کافی نیست. به دل خواستن تنها نیست. به اینکه من مدام بگویم: «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» و هر هفته به جمکران بروم و هر هفته دعای ندبه بخوانم و ... نیست. البته نمی‌خواهم بگویم که این کارها بد است، خیرف بلکه استمرار داشتن در یک کار خیلی خوب است، اشتباه نشود. امّا وقتی فهمید یک مطلبی حقّ است، آن را ادامه بدهد. نه اینکه مثلاً یک روز، یک آیه حفظ کند، بعد دیگر آن را رها کند و جدّی نگیرد.

در باب خطورات الهی، همین ذکر است که عامل می‌شود انسان به مقام بالا و والا برسد. لذا بیان کردیم: یاد و ذکر باید همیشگی باشد. اصلاً ما باید بدانیم که یکی از خصایص ذکر، این است که دائمی است. ذکر که به معنی یاد است، موقعی یاد است که دائمی باشد.

لذا خیلی جالب است، آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی می‌فرمودند: اینکه می‌گویند: یاد باد آن روزگاران، یاد باد، غلط است. بنده، خودم این را از لسان مبارکشان شنیدم و نقل قول نمی‌کنم. بعدها من این را به علّامه حسن‌زاده آملی بیان کردم که ایشان چنین مطلبی فرمودند. ایشان هم فرمودند: بله، غلط است. یاد، همیشگی است. یاد الی الابد است. «الذکر فی قلب من نکتة الی تعامل الاخری». ذکر از نقطه‌ای شروع می‌شود و تا رسیدن به آنچه به یادش هستی، ادامه دارد. یعنی درست است که از نقطه‌ای شروع می‌شود، امّا تمام نمی‌شود و نهایتی ندارد.

مگر می‌شود انسان رفیقش را دو، سه سال فراموش کند و بعد به سراغ او برود و بگوید: ما با هم رفیق هستیم؟! اینکه رفاقت نمی‌شود. اگر کسی یاد کسی است و با او رفیق است، دائم رفیق است.

می‌شود انسان یاد امام زمان باشد و بگوید: من یک روز یاد ایشان هستم، بعد می‌رود تا سال دگیر در نیمه شعبان یاد امام زمان هستم! این، یاد می‌شود؟!

یاد و ذکر یعنی اینکه انسان دائم در آن باشد. لذا ذکر لسان، حمد است و اصلاً علّت العللی که می‌گویند: در هر روز، 5 بار و در هر بار دو مرتبه سوره حم خوانده شود؛ همین است؛ یعنی همیشه یاد خدا هستیم. اینکه همیشه نماز بخوانیم، یعنی همیشه یاد خدا باشیم و این سنبل است و إلّا عبد بما هو عبد در خواب هم بندگی می‌کند. حتّی عذرمی‌خواهم در جایگاه تخلیه (بیت الخلاء) هم بندگی می‌کند که بیان کردیم در آن‌جا هم دعا داریم، یا بیان شده: آیة الکرسی خوانده شود، با کدام پا وارد شوند، چگونه خروج پیدا کنند، به کدام سمت بنشینند، بعد دعا را بخواند، وقتی فضولات از انسان خارج شد و نگاهش افتاد (که می‌گویند به پشت سر انسان می‌زنند تا انسان ببیند که یک موقع مریضی و ... نداشته باشد) دعا بخواند، «اللّهمّ اطعمنی طیّاً فی عافیة و اخرجه منّی خبیثا فی عافیة».

پس یاد خداوند همیشگی است و این‌طور نیست که بگوییم فقط در نماز، بنده خدا هستیم. عبد بما هو عبد همیشه در یاد خداست، چرا؟ چون همیشه بنده خداست.

بعد بیان فرمودند: ذکر نفس هم همین است، وقتی بیان شده: «وَ ذِکْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ»، یعنی این کوشش و تحمّل رنجی که باید داشته باشد، یعنی رنج، دائمی است و تو هم باید دائم مراقبه کنی. تا چه زمانی؟ اولیاء خدا فرمودند: تمام این اذکار، حتّی الموت (تا موقع مرگ) است.

*یاد همیشگی روح: خوف از انقطاع

حالا این اذکار را قبلاً توضیح دادیم و می‌خواهیم جلو برویم. فرمودند: «وَ ذِکْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ»، یاد روح این است که دائم هم در خوف است (خوف از اینکه نکند از پروردگار عالم منقطع شود) و هم امید دارد (امید به عمل خودش ندارد، چون می‌داند عمل از باب تکلیف است، لذا امید به رحمت پروردگار عالم دارد).

پروردگار عالم بیان فرمودند: تکلیفت را انجام بده و بنده حقیقی می‌گوید: چشم. لذا به عملش امیدی نمی‌اندوزد، امّا به رحمت خدا امید دارد، در حالی که از دوری از خدا هم می‌ترسد.

عبد بما هو عبد از نوک پا تا فرق سر، چشم می‌شود، چشم مطلق. هر کاری گفته می‌شود، می‌گوید: چشم، این‌طور بنشین، چشم، این‌طور کار کن، چشم، ... . عبد بما هو بعد دائم در حال چشم گفتن است، خدا فرموده: گناه نکن، چشم. خدا فرموده: این رزا بخور، چشم. آن را نخور، چشم. این حرام است، چشم. این حلال است، چشم. ماه مبارک رمضان، اذان صبح گفتن، دیگر نخور، چشم. حالا اذان مغرب شد، بخور، چشم.

البته این چشم‌ها، معرفتی است و وقتی چشم می‌گوید، انجام می‌دهد؛ چون عبد در معرفت است. عین عبد، عقل و عرفان است و عقل حقیقی هم «العقل ما عبد به الرّحمن» است. این عبد موقعی که معرفت پیدا کرد، دیگر هر چه امر از ناحیه خدا بود، می‌گوید: چشم. همه روزها، روزهای خدا است، امّا چه می‌شود که موقعی که ماه مبارک رمضان نزدیک می‌شود، دنبال هلال ماه می‌گردیم؟ چون از این به بعد باید روزه بگیریم و اگر روزه نگیریم، خدای ناکرده فعل حرام انجام دادیم. حالا ماه مبارک رمضان دارد تمام می‌شود، باز هم دنبال هلال ماه هستیم، چرا؟ برای اینکه اگر روز اوّل شوال را روزه بگیریم هم فعل حرام انجام دادیم. تا دیروز می‌گفت، بگیر، امروز می‌گوید: نگیر. تازه بدنم هم عادت کرده و دیگر می‌توانم راحت روزه بگیرم، امّا پروردگار عالم می‌گوید: این روز را روزه نگیر، چشم. بگیری فعل حرام انجام دادی، چشم. پس همه وجود عبد، چشم می‌شود، البته از باب معرفت به این چشم می‌رسد.

حالا این خوف دارد، خوف از منقطع شدن از پروردگار عالم. رجا هم دارد و آن امید به عمل نیست، امید به لطف خداست. من مکلّف هستم و تکلیفم را انجام می‌دهم. امّا امید به لطف خدا دارم، نه به عمل خودم. اولیائش، انبیائش، خصّیصینش، آن کسانی که مقرّبین الهی بودند، یک لحظه هم نگفتند که ما به عملمان امید داریم، چه برسد امثال من بیچاره که عملمان هزار نقص هم دارد. در نماز افکارمان به هزار جا می‌رود و ...، حالا مثلاً بخواهیم بگوییم: امیدمان به این است؟! خیر، امیدمان به رحمت پروردگار عالم است.

لذا یاد روح این است: روح دائم می‌گوید بترس که نکند از خدا جدا شوی، از آن طرف هم مدام می‌گوید: به رحمت پروردگار عالم امید داشته باش.

*یاد همیشگی قلب: صدق و صفا

«وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ»، قلب هم صادقانه در آنچه که ‌فهمید، جلو می‌آید. صدق یعنی همین که اولیاء خدا در دل شب برای نماز بلند می‌شوند. راستی حقیقی یعنی چون فهمیدند، دیگر جلو می‌آیند. لذا صفا هم پیدا می‌کنند.

قلب اگر فهمید همه چیز برای خداست «القلب حرم اللّه»، دیگر حقیقتاً همه اعمال را هم برای خدا انجام می‌دهد؛ یعنی اصلاً برایش مهم نیست که دیگری ببیند، نبیند، دیگری تعریف و تمجید کند، دیگری نعوذبالله برعکس، او را تکذیب کند. لذا نه از تعریف و تمجید به وجود می‌آید و نه از تکذیب، عقب نشینی می‌کند.

انبیاء هم این‌طور بودند، مگر انبیاء را تکذیب نمی‌کردند؟! آیا آن‌ها عقب می‌نشستند؟! تعریف و تمجید هم می‌کردند، برایشان مهم نیست.

لذا صدق قلب این است: قلبی که حرم الله شد، دیگر واقعاً تمام کارهایش، خدایی می‌شود. اصلاً برایش مهم نیست دیگران چه می‌گویند، چه تعریف او را کنند و چه برعکس. چون برای خدا دارد انجام می‌دهد.

پس اگر انسان باورش شود که این قلب، حرم خداست، در این حرم، صادقانه دیگر هیچ احدی را جز صاحب حرم وارد نمی‌کند. ذکر قلب که صدق است؛ یعنی همین که واقعاً می‌داند برای خداست، حالا همه علیه او باشند، برایش مهم نیست.

مورد بعدی هم این است که صفا پیدا می‌کند، صفای او هم این است که دیگر دائم هر چه انجام می‌دهد، صاف صاف برای خداست. همه چیز او، الهی می‌شود و راحت است و آرام می‌شود. وقتی انسان، مصفّا شد، آرام هم می‌شود. دنیا و مافیها علیه او باشند، اصلاً ناراحت نیست. دنیا و ما فیها به او توجّه هم کنند، اصلاً برایش مهم نیست.

امّا متأسّفانه امثال من، این‌طور هستیم که فکر می‌کنیم هر وقت دنیا و مافیها به ما رو کرد؛ یعنی خدا ما را دوست داشته است. در حالی که این‌طور نیست.

*یاد همیشگی عقل: تعظیم و حیا

«وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ» که در هفته گذشته بیان کردیم. لذا وقتی کسی در عقل سلیم، عظمت پروردگار عالم را دید، برای همین خضوع و خشوع او زیاد می‌شود. هم عندالله تبارک و تعالی و هم عند النّاس.

امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب(ع) فرمودند: «لَا یَنْبَغِی‏ لِمَنْ‏ عَرَفَ‏ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ یَتَعَظَّمَ‏»، سزاوار نیست کسی که بزرگی پروردگار عالم را می‌شناسد، خودش را بزرگ بشمارد. یعنی وقتی بداند خدا بزرگ است، در مقابل پروردگار عالم، دائم خاضع و خاشع است. در درون خودش می‌داند که خیلی کوچک است، چون عظمت پروردگار عالم را متوجّه شده است.

در مثال مناقشه نیست، اولیاء خدا فرمودند: چون با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، باید با بیان این مثال‌ها متوجّه مطلب شویم. مثلاً یک موقع سوار هواپیما می‌شوید، وقتی به بالا می‌روید، دیگر خانه‌ها و ماشین‌ها و ...، همه را ریز می‌بینید و تازه می‌فهمید که آن زمینی که فکر می‌کردی چقدر بزرگ است، در اینجا خیلی کوچک است.

حالا فرض کنید کسانی که به کرات دیگر می‌روند، از آن‌جا نگاه می‌کنند، می‌بینند عجب، تمام این کره زمین در مقابل کرات دیگر خیلی کوچک است. یا کسی که در علم نجوم کار می‌کند، این را متوجّه می‌شود. برخی مواقع مثل این کره زمین ما نسبت به برخی کرات دیگر، تبیین به انداختن یک عدس یا توپ کوچک، نه در یک محله، نه در یک شهر، نه در یک کشور، بلکه در کره زمین می‌شود. کره زمین ما این‌قدر کوچک است.

اثبات علوم نجوم است که کهکشان اوّل که پر از کرات مختلفی است، در مقابل کهکشان دوم مانند توپی است که در کهکشان دوم بیاندازی. کهکشان‌ها هم مانند طومار است و پروردگار عالم هم این مطلب را بیان فرموده است.

حالا امثال این تمثیل‌ها، اگر انسان عظمت خدا را با عقل سلیم درک کند، دیگر چیزی را بزرگ نمی‌شمارد. این عظمت خدا را هم فقط عقل سلیم است که می‌فهمد. حالا بحث ما عقل سلیم نیست و گذرا رد می‌شویم. بحث ما ذکر است و اینکه خطورات چه کار می‌کند. همان‌طور که بیان کردیم، اصل، خطورات است. اگر خطورات، الهی شد، اعمالمان، الهی می‌شود. اگر خطورات، نفسانی و شیطانی شد، اعمالمان شیطانی می‌شود.

گاهی به فکر و ذهنمان چیزی می‌آید، استغفار نمی‌کنیم و پناه به ذات احدیّت نمی‌بریم، مدام جلو می‌رویم و فکرمان بزرگ می‌شود و ناخودآگاه در گناه می‌افتیم. یک فکر الهی می‌آید، انسان مدام آن را پرورش می‌دهد، یک موقع می‌بینی کارهای بزرگی صورت داده شده است. پس تأثیر خطورات این‌گونه است.

حالا هم می‌فرمایند: عقل اوّل از همه متوجّه می‌شود و عظمت خدا را مدام یادآوری می‌کند. آن کسی هم که عظمت پروردگار عالم را دائم به عقل خود تذکار می‌دهد و یادآوری می‌کند، دیگر خودش را در مقابل خداوند نه تنها بزرگ نمی‌شمرد، بلکه خضوع و خشوعش هم بیشتر می‌شود.

لذا بیان کردیم: اولیاء خدا، رکوع و سجودشان هم بیشتر می‌شود، چه در خلوتشان، چه در جلوتشان، چه در نمازهای شبشان و ... . چرا؟ چون بیشتر به عظمت باری‌تعالی پی برده‌اند.

*خدا به چه کسانی رفعت مقام می‌دهد؟

رفعت کسانی که خدا را می‌شناسند، در چیست؟ «فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ یَتَوَاضَعُوا لَه»، رفعت کسانی که عظمت خدا را می‌شناسند، در این است که در مقابل عظمت خداوند فروتن می‌شوند. هر چه فروتنی آنان بیشتر شد، معلوم می‌شود که خدا را بیشتر شناختند و عظمت او را فهمیدند. لذا یک معامله هم برایشان هست. البته اولیاء خدا، اعاظم و بزرگان و ذوی العقول معامله‌ای کار نمی‌کنندف امّا خدا خودش این‌طور خواسته است و فرموده: هر کس عظمت من را درک کرد و در مقابل من، خضوع و خشوعش بیشتر شد و دیگر خود را بزرگ نشمارد، من به او رفعت مقام می‌دهم و او را بالا می‌برم. لذا عندالملائکه بالا می‌رود. عندالنّاس بالا می‌رود و این خصوصیّات برای او به وجود می‌آید.

*چگونه خدا را تعظیم کنیم؟

بیان کردیم: احترام به ریش سفید و حامل قرآن و پیشوای دادگر هم خودش جزء تعظیم خداست، چگونه خدا را تعظیم کنیم؟روایتش را در جلسه گذشته بیان کردیم که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «إنّ من‏ تعظیم‏ جلال اللّه عزّوجلّ، کرامة ذی الشیبة فی الإسلام و حامل القرآن و الإمام العادل‏». بزرگداشت و جلال و عظمت خداوند در این است که ریش سفیدان، پدران و مادران، اساتید، همسایه‌های کهنسال خود را احترام بگذارید. یک کسی حتّی اگر یک روز هم از شما بزرگ‌تر است به او احترام بگذارید. مورد بعدی احترام به حاملان قرآن است؛ یعنی آن‌هایی که قرآن را می‌دانند و یا حافظ آن هستند. مورد سوم هم امام عادل است که باید به پیشوای عادل احترام گذاشت. یکی از مطالب احترام، شنیدن حرف آن‌هاست. خیلی مهم است.

حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرمایند: «عَظِّمِ‏ الْعَالِمَ‏ لِعِلْمِهِ وَ دَعْ مُنَازَعَتَهُ»، عالم را به جهت آن علمش، تعظیم و احترام کن و با او منازعه نکن. « وَ صَغِّرِ الْجَاهِلَ لِجَهْلِهِ وَ لَا تَطْرُدْهُ»، به جاهل احترام نکن، امّا او را طرد هم نکن، « وَ لَکِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ»، و لیکن او را جذب کن و آنچه نمی‌داند را به او تعلیم بده.

ذیل این روایت شریفه، ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله بیان می‌فرمایند: «هذا العمل تعظیم اللّه تبارک و تعالی»، یعنی با این عمل، تعظیم خدا را کردی، «سبحان ربیّ العظیم و بحمده».

به قدری این بودن مردم مهم است و عقلا که خدا را تعظیم می‌کنند، یکی از مواردش همین است که به پدر و مادر خود احترام کن، ولو به اینکه فرمانروا هشتی و پستی داری، جلوی پدر و مادر و معلّمت قیام کن.

امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌ بن‌ أبیطالب(ع) فرمودند: « قُمْ‏ عَنْ مَجْلِسِکَ لِأَبِیکَ‏ وَ مُعَلِّمِکَ وَ إِنْ کُنْتَ أَمِیراً‏»، به احترام پدر و مادر و معلّمت از جای خودت برخیز و قیام کن، ولو به اینکه فرمانروا باشی و پست و مقامی داشته باشی.

ذکر عقل که تعظیم پروردگار عالم است، چگونه حاصل می‌شود؟ چگونه می‌شود خدا را تعظیم کرد؟ احترام به ریش سفید، معلّم، پدر و مادر (آن ربّ صغیر که نکاتی را در کتاب دو گوهر بهشتی در این باره بیان کردیم) و ... . اگر فکر کنیم که پدر و مادرمان متوجّه نیستند و بگوییم: شما برای قدیم هستید، شما چه می‌فهمید و ...؛ بدانیم که دارای عقل هم نیستیم. چون ذکر عقل، تعظیم است و فقط هم التعظیم لله نفرمود، فرمودند: التعظیم و الحیاء.

*هر کس حیا ندارد، عقل ندارد!

حیا هم یکی دیگر از ذکرهای عقل است؛ نشان می‌دهد که عاقل حقیقی حیا دارد. حیا چیست؟ حیا، کلید همه خوبی‌هاست. اگر انسان بی‌حیا شود، همه بدی‌ها می‌آید. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «‏الْحَیَاءُ مِفْتَاحُ‏ الْخَیْر»، حیا کلید همه خوبی‌هاست. همه خوبی‌ها از حیا شروع می‌شود. لذا انسان اگر می‌خواهد دنبال خوبی‌ها برود، باید حیا داشته باشد. حیا کند که زبانش به بدی باز شود. وقتی انسان حیا داشته باشد، زبانش به بدی و نعوذبالله به فحش و تهمت و غیبت و دروغ باز نمی‌شود. اگر چشمش حیا داشت، نگاه به ناموس مردم و بدی‌ها باز نمی‌شود.

*چرا گاهی در تنهایی فکرهای بد به ذهنمان می‌آید؟

یک عدّه آمدند و از آیت‌الله العظمی ادیب سؤال کرده بودند: آقا! یک مواقعی در تنهایی فکرهای بد به ذهن ما می‌آید. اوّلاً چرا می‌آید؟! ما نمی‌خواهیم بیاید، امّا می‌آید. مثلاً یک جایی کسی را دیدم، بعداً دیگر ...، آن موقع نه تلویزیونی بود (چون در زمان طاغوت خیلی از مؤمنین تلویزیون نداشتند) و نه اینترنتی که الآن هست، نه موبایل، نه شبکه‌های اجتماعی و کانال‌ها و ... بود، امّا به هر حال گفته بود در ذهنم فکر بد می‌آید. اوّلاً چرا می‌آید و بعد درمانش چیست؟

آقا فرموده بودند: علّت آمدن افکار بد در ذهن انسان، این است که بی‌حیاست. آن کسی که حیا داشته باشد، فکر بد هم به سراغش نمی‌آید. چون بی‌حیا می‌شود، پرده دریده می‌شود و فکر بد هم به ذهنش می‌آید. این جمله خیلی عجیب است و غوغاست. بر روی این جمله تأمّل کنید.

وقتی انسان حیا داشته باشد، چشمش را کنترل می‌کند. حالا که نتوانسته چشمش را کنترل کند، فکرش را هم دیگر نمی‌تواند کنترل کند. پس علّت، آن بی‌حیایی است. این جمله، عجیب است. ببینید اولیاء خدا چگونه مرض را تشخیص می‌دهند. بیان کردیم که امام صادق(ع) فرمودند: هر کس در دنیا زاهد باشد «مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا »، خدا چهار مطلب به او می‌دهد، «أَثْبَتَ‏ اللَّهُ‏ الْحِکْمَةَ فِی قَلْبِهِ» اوّل اینکه حکمت را در قلبش تثبیت می‌کند، «وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ» دومین مورد اینکه حکمت را بر زبانش جاری می‌کند، تا می‌گوید: بسم الله الرّحمن الرّحیم، هست کلید در گنج حکیم و حکمت می‌آید. «وَ بَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا» سوم هم اینکه بصیر می‌شود، عیوب دنیا را می‌فهمد، دوای مریضی‌هایش را هم می‌فهمد.

لذا حکیم این‌گونه است، می‌گوید: علّت‌العلل اینکه فکر بد به ذهنتان می‌آید، این است که بی‌حیایی در انسان به وجود آمده است. چون انسان بی‌حیا می‌شود، حیای در زبان ندارد، اگر حیای در زبان داشت، به پدر و بزرگتر خود نمی‌گفت: به تو چه! انسان که بی‌حیا می‌شود، بی‌ادب می‌شود. اگر بی‌حیا نبود، بداخلاقی نمی‌کرد. این‌ها همه برای بی‌حیایی است. چشم که بی‌حیا شد، دیگر راحت می‌بیند. آن کسی که حیا دارد، نگاه نمی‌کند و مراقب و مواظب است، ولو هیچ کس هم نبیند.

وقتی تنها باشی، کسی نمی‌بیند، شما هستی و موبایل خودت و این کانال‌ها و شبکه‌ها، چه چیز می‌تواند باعث شود که انسان نبیند؟ حیا! اگر انسان حیا داشت، ولو تنها هم باشد، نمی‌بیند. وقتی حیا داشت، گوش نمی‌دهد. از این طرف نمی‌آید نعوذبالله در خلوت خود ترانه‌ها و ... را گوش دهد و از آن طرف حسین حسین کند. این، بی‌حیاست.

روی حیا خیلی کار کنیم. اگر انسان، با حیا شد، در خلوت و جلوت پروردگار عالم را می‌بیند و معلوم می‌شود اصلاً عاقل است. بیهوده نیست که از نشانه‌های عقل و ذکر عقل را همین حیا می‌دانند، «وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ». یاد عقل، عظمت و حیا است. هم عظمت خدا و هم عظمت بزرگان را درک کند و به آن‌ها احترام بگذارد و هم حیا دارد. لذا آن کسی که حیا دارد، عاقل است و آن کسی که حیا نداشته باشد، اصلاً عاقل نیست.

دومین سؤالی که از آقا داشتند، این بود که آقا چگونه آن را درمان کنیم؟ فرمودند: اگر بخواهی این فکرها به وجود نیاید، اوّل برو حیا را تمرین کن و إلّا این هیچ درمانی ندارد و به ذکر نیست.

بعضی موارد درمان‌هایی با ذکر و برخی اعمال دارد، امّا برخی موارد ذکر و ... ندارد. حالا اگر توفیق بشود، راجع به مرض و درمان مطالب بسیار زیبایی است که بیان خواهیم کرد. اولیاء خدا نسخه‌هایی در این زمینه دادند، مثلاً نسخه زبان این است. نسخه چشم، این است. نسخه گوش این است. تک تک دردهای آن‌ها را می‌شمارند و تک تک برای هر کدام از این دردها نسخه دادند. این نسخه‌ها هم حسب آیات و روایات شریفه است. به هر حال نمی‌شود که پروردگار عالم و اولیاء خدا این همه راجع به مریضی‌ها صحبت کردند، امّا درمانش را نگویند. و إلّا پروردگار عالم هم نعوذبالله به درد ما نمی‌خورد. پس حتماً درمانش را هم بیان فرمودند و نسخه آن را دادند.

ولی آقا فرمودند: این از باب ذکری نسخه ندارد و نسخه آن، این است که بروید و روی حیا کار کنید. اگر خواستیم افکار بد در تنهایی به سراغمان نیاید، باید بر روی حیا کار کنیم.

البته این مطلب فقط در تنهایی هم نیست. گاهی افکار بد در جمع هم به سراغ انسان می‌آید. بنده در جلسه قبل بیان کردم که دو نفر خدمت آیت‌الله مولوی قندهاری بردیم، بعد از آن جلسه به من گفتند: تو بیکاری که از قم پیش یک افغانی می‌روی! آیت‌الله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی جمله‌ای فرمودند که خیلی جالب بود، فرمودند: بعضی از این‌ها وقتی می‌آیند، این‌قدر فکرهایشان پلید است که در همان مجلس هم که نشستند، این حرف را می‌زنند. یعنی نفرمودند که بعداً چینن مطلبی گفتند. بلکه در همان مجلس که آمدند ما را ببینند، در فکرشان می‌گفتند: قرهی از قم با همه این بزرگان و اعاظم به مشهد و پیش یک افغانی آمده است، آن هم با این حال که پیش آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی و آقایان دیگر هم دارد می‌رود، امّا عقلش کار نمی‌کند و از قم پیش چنین کسی می‌رود! لذا این افکار بد نه تنها در خلوت، بلکه گاهی در جلوت هم به وجود می‌آید و همه برای بی‌حیایی است. پس معلوم می‌شود که حیا یک چیز عجیب و غریبی است.

*نشانه‌های حیا چیست؟

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «‏لا دین لمن لا حیاء له»، اصلاً دین ندارد، آن کسی که حیا ندارد. اتّفاقاً انسانی که حیا دارد، اصلاً نسبت به برادر خودش فکر بد نمی‌کند. اگر هم فکر بدی بیاید، زود توبه و استغفار می‌کند، لجاجت هم نمی‌کند. فرمودند: لجاجت، ثمره و میوه کسی است که حیا ندارد. یعنی هر کس حیا ندارد، لجباز می‌شود و لجاجت پیدا می‌کند. حیا خیلی عجیب است.

لذا پیغمبر می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْحَیِیَّ الْحَلِیمَ الْعَفِیفَ الْمُتَعَفِّف‏»، خدا انسان با حیای بردبار پاکدامنی را که عفّت می‌ورزد، دوست دارد.

می‌خواهید نشانه‌های حیا را بدانید؟ یک روایت بسیار عالی است که حتماً بر روی آن تأمّل کنید. پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) راجع به شاخه‌های حیا فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَیَاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ‏ اللِّینُ‏ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَةُ وَ الظَّفَرُ وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِی النَّاسِ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَه‏»، از حیا، شاخ و برگ‌های به وجود می‌آید که عبارتند از:

«اللِّینُ‏ »، نرمش، یعنی انسان با حیا، با مؤمنین، پدر و مادر، همسر، برادر، شاگردان، استاد و ... نرم است. دعا کنیم که همه این‌طور شویم.

«وَ الرَّأْفَةُ» ، دومین مورد این است که رأفت دارد و مهربان است.

«وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ»، سومین مورد هم مراقبه کردن نسبت به اوامر پروردگار عالم، چه جایی که تنها هست و چه علن. خدا را در آشکار و نهان خودش در نظر دارد. آن کسی که همیشه خدا را در نظر دارد، دیگر افکار بد هم سراغ او نمی‌آید، چه در سرّ و چه در علن. این همان مطلبی است که آیت الله ادیب فرموده بودند و نشان می‌دهد که اولیاء خدا از روایات این مطالب را اخذ می‌کردند.

مقابل حیا، دریدگی است. کسی که نعوذبالله آن‌قدر بی‌حیا شود، دیگر دریده است، لذا برایش اصلاً مهم نیست که لخت و عریان هم بیاید، راحت روسری خود را می‌اندازد و با آن وضعیّت بد، زشت و قبیح هم بیرون می‌آید، مانند حیوان. این را برای خودش فخری هم می‌داند و فکر می‌کند دارد با این نظام مقدّس مخالفت هم می‌کند. چنین کسی احمق و بی‌عقل است. چون تعظیم و حیا از ذکرهای عقل بود. لذا وقتی با آن لباس‌های مفتضح و وضعیّت زشت می‌خواهد فخر کند، معلوم است که عقل ندارد که این‌قدر در علن بی‌حیا شده است.

لذا یکی از نشانه‌های حیا، مراقبه برای خدا هم در علن و آشکار و هم در نهان، سرّ. پس معلوم می‌شود چرا آیت الله ادیب فرمودند که علّت افکار بد آمدن در ذهن انسان در تنهایی این است که بی حیا شده است. لذا فرمودند: بی‌حیایی را درمان کن و باحیا شو، دیگر در تنهایی هم افکار بد سراغت نمی‌آید.

«وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ»، انسان با حیا از دوری و بدی و شرارت دوری می‌کند. بدی کسی را نمی‌خواهد و انسان بد، رذل و پستی هم نمی‌شود.

این روایت خیلی عجیب است. نمی‌دانم بگویم باید با طلا بنویسیم که طلا، فلز است و من و شما بر روی آن قیمت گذاشتیم و این، اصلاً مافوق این حرف‌هاست. معلوم می‌شود هر کسی یک کدام از این‌ خصایص بد ذکر شده در این روایت را داشته باشد، یک شعبه‌ای از بی‌حیایی را دارد.

لذا فرمودند: یکی از شاخه‌های حیا، این است که شرّ نمی‌کند.

«وَ الْبَشَاشَةُ»، بشّاشیّت دارد و خوشرو است. با مردم و همسایه‌هایش خوب و خوش برخورد است. با فرزند و دوستانش خوش‌رو است و عنق نیست. بعضی‌ها نسبت به همسایگان خود خیلی بدرفتاری می‌کنند و عنق هستند. این نشانه بی‌حیایی است. داد بزنی، یقه بگیری و ... معلوم است که بی حیایی. برعکس باید خوش‌رو باشی.

«وَ السَّمَاحَةُ»، گذشت. از همدیگر گذشت کنیم. چقدر گذشت خوب است که در روایتی دارد: اگر کسی در این دنیا قبل از اینکه برادرش از دنیا برود، نسبت به او گذشت کند، یعنی از طرف مقابل بدی دیدم و حقّ هم به تعبیر عامیانه با من است، البته حقّ که همیشه با ما نیست، امّا تصوّرمان این است، ولی گذشت کنم؛ پروردگار عالم قبل از اینکه بمیرد، از او گذشت می‌کند؛ یعنی پرونده‌اش را صاف می‌کند. می‌گوید: چون تو از بنده من گذشتی، من هم اینجا می‌گذرم.

امّا آن‌هایی که نگذرند، داریم که فردای قیامت حسابرسی می‌کند. چون حساب خیلی سخت است. در آن‌جا هم تازه می‌گویند: این‌طور است، آن‌طور است و ... . حقّ هم با تو بوده، می‌گویند: درست است حقّ با تو بوده، امّا حسابرسی می‌کنیم، چرا در آن‌جا این‌طور شد، دلیلش چه بود و ...، تازه باید بیایی حساب پس بدهی که حقّ با من بوده است. بعد پروردگار عالم می‌گوید: خوب من هم برایت دارم، آنجا هم این‌ طوری است، این‌جا هم آن‌طوری است و ... . خیلی عجیب است. روایات بیان می‌کند.

«وَ الظَّفَرُ»، بخشندگی و پیروزی.

«وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِی النَّاسِ»، از شاخه‌های حیا این است که مردم تا او را دیدند، نگویند: وای شرور آمد، بگویند: این آدم خوش‌نام و خوبی است.

در ادامه فرمودند: «فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ»، این‌ها فوایدی است که عاقل از حیا می‌برد. اینکه بیان کردیم حیا از خصیصه‌های عاقل است، همین است. «فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَه»، خوشا به حال آن کسی که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسوایی خودش بترسد. وقتی انسان، بی‌حیا شد، رسوا هم می‌شود و خیلی بد است.

لذا وقتی در آن زمان که نه اینترنت و ماهواره و ... بود، از آیت‌الله ادیب ‌پرسیدند: چرا گاهی در خلوت افکار بد به سراغمان می‌آید؟ فرمودند: دلیل این است که تو بی‌حیایی. حیای چشم، گوش، زبان و دیگر اعضاء و جوارحت را نگاه نداشتی، لذا الآن در خلوت هم برایت این‌گونه می‌آید. بعد هم فرمودند: درمان این دعا ندارد و درمانش برگشت به حیا است. این روایت شریفه هم این طور بیان می‌کند.

پس ذکر عقل، تعظیم و حیاست.

*بزرگ‌ترین نعمت: انفاق مال در طاعت خدا!

چون این جلسه، جلسه آخر سال است، البته از جمعه إن‌شاءالله ما به فضل الهی و به شرط حیات مراسم فاطمیّه را داریم، امّا می‌خواهم چند نکته را هم بیان کنم و آن، اینکه اگر بخواهیم پاک شویم، یک کار این است: دیگران را هم مدّنظر داشته باشیم. اگر می‌خواهیم به دنبال تعظیم خداوند باشیم، یکی از موارد این است که مالمان را انفاق کنیم.

امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌ بن‌ أبیطالب(ع) فرمودند: « إِنَّ إِنْفَاقَ هَذَا الْمَالِ فِی طَاعَةِ اللَّهِ أَعْظَمُ‏ نِعْمَةٍ وَ إِنَّ إِنْفَاقَهُ فِی مَعَاصِیهِ أَعْظَمُ مِحْنَةٍ‏»، محقّقاً و بی‌تردید، انفاق مال در طاعت خدا، بزرگ‌ترین نعمت است که خدا به تو مرحمت کرده است. اگر خدای ناکرده در معاصی آن را خرج کنی، بزرگ‌ترین معصیت است.

این‌قدر این انفاق خوب است که عجیب است. عزیزان من! آخر سال است و امسال هم وضعیّت فرق می‌کند. حتّی بیان کردند: واقعاً مردم امسال خریدشان نسبت به سال گذشته خیلی کم شده است. دست همدیگر را بگیریم. طوری نباشد که فقط خودم و خانواده خودم. فکر همسایه‌ها باشیم. اگر این‌طور باشد، «طُوبَى‏ لِمَنْ‏ ذَلَ‏ فِی نَفْسِه‏»، می‌شود. آن کیست؟ فرمودند: «أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِه‏»، خوش به حال آن کسی که خود را در مقابل نفسش، خوار انگاشت، این شخص کسی است که زیاده مال خود را انفاق کرده است. کسی که عظمت خدا را درک کرده است، خودش در مقابل خودش خوار می‌شود. یکی این است که انفاق کند، دست همدیگر را بگیریم و به همدیگر کمک کنیم. طوری نباشد که فقط و فقط خودمان و خانواده‌مان داشته باشیم.

حتّی جالب است بعضی می‌گویند: ما تا یک حدّی باید انفاق کنیم و دست دیگران را بگیریم، امّا حدّ ندارد. روایتی در این زمینه است. حضرت سیّد السّاجدین، امام العارفین، آقا علیّ بن الحسین(ع) می‌فرمایند: «إِنَّ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْإِنْفَاقَ عَلَى‏ قَدْرِ الْإِقْتَارِ وَ التَّوَسُّعَ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ وَ إِنْصَافَ النَّاسِ مِنْ نَفْسِهِ وَ ابْتِدَاءَهُ إِیَّاهُمْ بِالسَّلَام‏»، تحقیقاً، بی‌تردید، از خصلت‌ها و اخلاق‌های مؤمن این است که مالش را انفاق می‌کند، در حدّ تنگدستی. یعنی این‌قدر مالش را می‌دهد تا جایی که شاید حتّی خودش هم تنگدست شود.

البته درست است که بیان شده: «خیرالامور اوسطها»، ما که تا آن مراحل نمی‌توانیم برویم، امّا حداقل یک انفاقی بکنیم و دست دیگران را بگیریم.

*انفاق، با یقین به جایگزینی آن از طرف خداوند

اوّلاً بدانیم تا ما انفاق می‌کنیم، خدا جای آن را پر می‌کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «أَنْفِقْ‏، وَ أَیْقِنْ‏ بِالْخَلَف‏»، از مال خودت در راه خدا هزینه کن، یقین داشته باش که آنچه را هزینه کردی، خدا جایگزین می‌کند و برمی‌گرداند. این‌طور نیست که فکر کنیم انفاق کنیم، فقیر می‌شویم. حضرت می‌فرمایند: مؤمن، چنین خصوصیّتی دارد که حتّی تا حد تنگدستی هم انفاق می‌کند، امّا بدانید که تا انفاق می‌کنید، خدا آن را برمی‌گرداند.

*صدقه ندادن و ملعون بودن!

آن‌ وقت کسی که این کار را انجام ندهد، ملعون است، امام صادق(ع) می‌فرمایند: «مَلْعُونٌ‏ مَلْعُونٌ‏ مَنْ‏ وَهَبَ‏ اللَّهُ لَهُ مَالًا فَلَمْ یَتَصَدَّقْ مِنْهُ بِشَیْ‏ءٍ‏»، ملعون است، ملعون است، کسی که خدا به او مالی را بخشیده و او چیزی از آن را صدقه نداده است.

*اگر مال در راه خوبی خرج نشود، در راه بدی خرج می‌شود!

عزیزان من! یاد دیگران باشیم. بدانیم اگر هم کمک نکنیم، روایت داریم بی‌اختیار جای دیگری خرجش می‌کنیم، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «مَنْ مَنَعَ مَالَهُ مِنَ الْأَخْیَارِ اخْتِیَاراً صَرَفَ اللَّهُ مَالَهُ إِلَى‏ الْأَشْرَارِ اضْطِرَاراً»، کسی که مالش را در راه خوبی، برای خوبان، با اختیار خودش و به دست خودش خرج نکند، خدا کاری می‌کند این مالش را به ناچار برای آدم‌های بد مصرف می‌کند.

اصلاً اگر در راه خوبی خرج نکنی، در راه بدی خرج می‌شود. خیلی عجیب است. فکر نکنیم اگر خرج نکردیم، برایمان می‌ماند. اوّلاً فرمود که اگر انفاق کنی، خدا برمی‌گرداند. یقین داشته باشید. بعد هم می‌فرماید: اگر در راه خوبی خرج نکنی، در راه بدی خرج خواهد شد. دست برادر و فامیل‌ها و همسایگانت را بگیر و به دیگران، کمک و انفاق کن. خیلی‌ها هستند که ندارند و صورتشان را با سیلی سرخ می‌کنند. اخلاق اولیاء این است، مراقب و مواظب هستند.

یا صاحب الزّمان! فَتَصَدَّق عَلَینا

«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»

آقا جان! فرمودند: آن‌هایی که دارند صدقه بدهند، شما داری، صدقه بده، «فتصدق علینا». آقا! عالم در دست شماست، مادیّات را نمی‌گوییم، آقا مهر و محبّتت را به ما بده. آقا جان! دست ما را بگیر. آقا کاری کن که ما از گناه خسته شویم. هنوز هم خسته نشدم. اگر خسته می‌شدم، وقتی از مجلس اخلاق بیرون می‌رفتم که گناه نمی‌کردم و وضعم این‌طور نبود. آقا جان! یادت را برای ما صدقه بگذار. آقا جان! مهرت را برای ما صدقه بگذار. آقا! به ما انفاق کن، مرحمت کن. آقا! گناهانمان باعث شد باران رحمت قطع شود. گناهانمان باعث شد حرف ولیّ و نائبت را گوش ندهیم. آقا جان! ما چه می‌کنیم؟ به کجا داریم می‌رویم؟! یکی باید شانه‌های ما را بگیرد و به ما بگوید: «أین تذهبون». آقا جان! دست ما را بگیر. ....

«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»

منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین