شش نفری که به ملاقات حضرت آدم رفتند
برای آدم(ع) چنین منظرهای شگفتآور و غیرعادی بود، بیدرنگ از آنها خواست خود را معرفی کنند و بعد به سمت راست خود توجه کرد و از یکی از سفیدرویان پرسید: توکیستی؟
عقیق:روزی جضرت آدم(ع) در محلی نشسته بود،
ناگاه شش نفر را که سه نفر آنها سفیدروی و نورانی و سه نفر دیگر سیاهروی و
بدمنظر بودند، مشاهده کرد.
اتفاقا آن شش نفر نزد آدم(ع) آمدند، سفیدرویان در سمت راست آدم و سیاهرویان در سمت چپ او نشستند.
برای
آدم(ع) چنین منظرهای شگفتآور و غیرعادی بود، بیدرنگ از آنها خواست خود
را معرفی کنند و بعد به سمت راست خود توجه کرد و از یکی از سفیدرویان
پرسید: توکیستی؟
گفت: من عقل و خرد هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در مغز و دستگاه اندیشهی انسان است.
آدم(ع) از سفیدروی دیگر پرسید: توکیستی؟
گفت: من مهر و عطوفت هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در دل انسان است.
آدم(ع) از سومین نفر از سفیدرویان پرسید: توکیستی؟
گفت: من حیا هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در چشم انسان است.
به این ترتیب، آدم(ع) فهمید که مرکز و مظهر عقل مغز، مرکز و مظهر مهر و عاطفه قلب و مظهر و مرکز حیا، چشم است.
آنگاه حضرت آدم(ع) به سمت چپ نگریست و از سیاهرویان خواست تا خود را معرفی کنند، از یکی از آنها پرسید: توکیستی؟
گفت: من خودخواهی و کبر هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در مغز و دستگاه اندیشه انسان است.
آدم(ع): مگر عقل در آنجا قرار نگرفته است؟
چرا، ولی هنگامی که من درآنجا مستقر میشود، عقل فرار میکند.
آدم(ع) از دومین نفر از سیاهرویان پرسید: تو کیستی؟
گفت: من رشک و حسد هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در دل انسان است.
آدم(ع): مگر مهر و عاطفه در آنجا قرار نگرفته است؟
چرا، ولی وقتی من در آنجا جای میگیرم مهر و عاطفه بیرون میرود.
آدم(ع) از سومین نفر سیاهرویان پرسید: تو کیستی؟
گفت: من طمع و آز هستم.
آدم(ع): جای تو در کجاست؟
جای من در چشم است.
آدم(ع): مگر حیا در آنجا جای نگرفته است؟
چرا، ولی زمانیکه در آنجا جای بگیرم، حیا میرود.
به این ترتیب حضرت آدم(ع) درک کرد که خودخواهی و کبر دشمن عقل و رشک بردن مخالف عاطفه است و طمع و حیا ضد یکدیگرند.
پی نوشت:
1-المواعظ العددیه، ص189
2-قصههای قرآن، ص23-24
3-از تولد آدم تا رحلت خاتم بر اساس تفاسیر.
منبع:باشگاه خبرنگاران