عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۰۲۴۲
تاریخ انتشار : ۰۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۹
مرحوم دولابی:
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خلق خدا را نگاه کن. یکی را می‌بینی عزادار است، یکی غصه‌دار است، یکی دعوا کرده است. از یکدیگر گله دارند. خلاصه همه غمناکند. مشگل گشا خدا و خوبانند.
عقیق: مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: امیدوارم خداوند نگرانی همه مومنین، در هر جای عالم هستند، از زن و مرد را برطرف سازد و با لطف و عنایت خودش جاده‌های روح ما را صاف کند که وقتی نگاه می‌کنیم خودشان را ببینیم و چیزی جلو آنها نباشد. باید از خدا کمک گرفت. خدا هم وعده داده است؛ «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انسهم»(1). در آفاق یعنی بیرون.

خلق خدا را نگاه کن. یکی را می‌بینی عزادار است، یکی غصه‌دار است، یکی دعوا کرده است. از یکدیگر گله دارند. خلاصه همه غمناکند. مشگل گشا خدا و خوبانند. ان شاء الله همه آنها را هم خدا نشانتان می‌دهد. همه جای عالم هستند. برای حل مشکلات بگرد و آنها را پیدا کن. هر وقت مشکلی روی داد به آن جا برو، یعنی همان جای خلوت.
اصلا ایمان در ذات انسان است. علم و کمال که از ایمان کسب می‌شود از آن جاست. هر وقت انسان نیاز پیدا کرد و خواست او را غم بگیرد پیدا می‌شود. کلامی، آیه یا حدیثی پیدا می‌شود و غم برطرف می‌گردد. در قلب و سر انسان که اسمش لوح محفوظ است جای دارد. در دسترس نیست. هر وقت نیاز پیدا کردی ظاهر می‌شود.
برای نمونه بگویم چهل سال پیش، قوم و خویشی داشتیم که برای فرزندی که خدا به او داده بود مراسم میهمانی فراهم کرده بود. وقتی آن جا رفتیم دیدم یک مرد جوان در مجلس مردها صحبت می کند و یک زن جوان هم در مجلس زنها. مثل این که یک خورده باتوده‌ای ها هم سلیقه شده بودند. می گفتند چه نشسته‌اید که دولت همه را به جیب‌زده است و نظامیان دو تومان مزد می‌گیرند. و از این قبیل حرفها که مال توده‌ای‌ها بود.
هنوز صحبتی از انقلاب اسلامی نبود. فقط از دنیا حرف می‌زد. گاهی هم از امامها و شهدا مایه می‌گذاشت، که مگر خون ما از خون شهدا رنگین‌تر است. و قیاس می کرد. خدا نکند آدم خودش را با امامها قیاس کند. به خیالش در کربلا برای آب و نان شهید شدند.
من در آن زمان سی ساله بودم به من خیلی سخت گذشت. می گفتم؛ این جا کجا بود آمدیم. از کسی که ما را دعوت کرده بود پرسیدم این شخص کیست. گفت: این داماد من است و دخترم را هم برده است مثل خودش کرده است. نمی‌دانم چه خاکی به سرم کنم. وقت شام خوردن پهلوی من نشست. جوان خوشرویی بود. زنندگی نداشت. من همان طور که غذا می‌خوردم گفتم: آدم خوب است شهید بشود، اما شهید الاغ چرا؟ بگذار جایی شهید شویم که قیمتی داشته باشد. پای رکاب کسی برای دین خدا.
چون سر سفره بود و ساکت، به دل او چیزی خطور کرد. سر غذا خوردن یگانگی خیلی قشنگ است؛ همه یگانه، گرد هم با خیال راحت در یک خط می‌روند. غذا می‌خورند. این خیلی زیباست. ان شاء الله امامان هم می‌نشینند و ما را نگاه می‌کنند.
این قضیه گذشت. تا این که دولت سابق غالب شد و دانشگاه را گرفت و اینها را کتک زد. این جوان هم دانشجو بود با باتوم زده بودند و سرش را شکسته بودند. بی‌حال زیر میز افتاده بود. پاسبانی آمده بود و یک تک پا به او زده بود و گفته بود ببین این جان دارد یا نه. اگر خلاص نکرده است یک تیر به او بزن. رفیقش به او گفته بود: خلاص کرده است و رفته بودند.
این جوان همان جا یاد حرف من که سر سفره به او گفتم افتاده بود که من می‌خواستم خودم را قربانی کنم که فلانی دو تومان حقوق می‌گیرد. بعد با آن فامیل خود برخورد کردم. گفت: داماد ما در بیمارستان است. در دانشگاه او را زده‌اند و سرش را شکسته‌اند. اگر میل داری از او عیادت کن. چون جوانی خوشرو بود میل کردم که او را ببینم. وقتی وارد اتاق شدم گریه افتاد. گفت: فلانی، در دانشگاه وقتی گفت: ببین اگر خلاص نکرده است یک تیر به او بزن، به یاد حرف شما افتادم. یک حرفی از سر خیرخواهی زده بودیم و در قلبش جا گرفته بود. این حال آنهاست.
نور فاطمه(س) مشگل گشای اهل زمین و آسمان، حتی ملائک و شوهرش امیرالمومنین(ع) و پدرش پیغمبر خداست. ائمه(ع) همه بچه‌های این خانمند. ائمه حتی امام زمان(عج) اگر چیزی به کسی بدهند انگار این خانم داده است. منتهی او مخفی است. شما هم او را در آخر جان و دلت مخفی بدار.


پی نوشت:

(1) «ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نقوس بندگان کاملا هویدا و روشن می‌گردانیم.» سوره فصلت، آیه 53.
کتاب طوبی محبت – ص59
مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی

منبع:تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین