۳۱ فروردين ۱۴۰۳ ۱۱ شوال ۱۴۴۵ - ۵۰ : ۲۳
در این تصویر پیامک یک سرباز عراقی به مادرش را میبینید.
عقیق:این تصویر و متن در شبکههای مجازی نوشته شده که یکی از دردناکترین پیامکهایی که آدم می تواند ببیند و بخواند.
در این پیامک یکی از سربازان عراقی که برای مقابله با تکفیری ها و تروریست ها در شهر رمادی عراق حضور داشته در محاصرۀ نیروهای تکفیری قرار می گیرد و در لحظات آخر برای مادرش پیامک می فرستد.
این
سرباز در پیامک به مادر خود می گوید: «مادر ما الان در رمادی محاصره شدیم و
فشنگهامون هم تموم شده اگه بعد از یک ساعت تماس نگرفتم من رو حلال کن و
مواظب سجاد و زینب باش»
مادرش هم در جواب می نویسد: «خدا به همراهت مادر. اونارو رو چشام میذارم (سجاد و زینب) تو نگران نباش شهادت گوارای وجودت.»
منبع:فردا
در این پیامک یکی از سربازان عراقی که برای مقابله با تکفیری ها و تروریست ها در شهر رمادی عراق حضور داشته در محاصرۀ نیروهای تکفیری قرار می گیرد و در لحظات آخر برای مادرش پیامک می فرستد.
مادرش هم در جواب می نویسد: «خدا به همراهت مادر. اونارو رو چشام میذارم (سجاد و زینب) تو نگران نباش شهادت گوارای وجودت.»
منبع:فردا
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
آن چه پیش رودارید، متن آخرین پیامک یک «مدافع حرمِ» عراقی به مادرش را به ثبت رسانده که از میان حلقهی محاصره دشمن ارسالشده است. ترجمهی «پیامک» به این قرار است: «مادر! ما توی الرمادی محاصره شدیم و مهماتمون هم تموم شده.اگه بعدِ یه ساعت تماس نگرفتم، منو حلال کن و مواظب سجادم و زینبم باش.» و مادر در جواب پسرش نوشته است: «خدابههمراهت مادر.اونا رو رو چشمام می ذارم.تو نگران نباش. شهادت گوارای وجودت.»
مثنوی «در مقتل عشق» تقدیم به این دلدادۀِ حضرت زهرا سلامالله علیها ، شهیدِ عراقی مدافع حرم که در جبهه الرمادی به شهادت رسید و کودکانش سجاد و زینب .
ما اهلِ ولاییم ز سرمنزلِ تهلیل - ما لشکرِ نوریم، سوارانِ ابابیل
در صبحِ اَزَل، عَهد ِالستی چو بِبَستیم - از رسمِ وفا در دلِ آتش بنشستیم
با فاطمه در کوچۀِ مِحنَت بدویدیم - یکدَم زِ علی دستِ تَوَلا نکشیدیم
زآن دم که لگد زد به دَر آن فاسقِ دَجّال - زآن دَم که شکستند زِ حورِ نَبَوی بال
در پَشتِ دراُفتاد زِ پا قبلۀِ عُشّاق - بر خِرمنِ ما شُعله فِتاد از شَرَرِ داغ
آن ضربتِ سیلی که عدو زَد به رُخِ یاس - آتش زده ما را به اَبَد، خِرمنِ اِحساس
ما زادۀِ نوریم زِ ظُلمت نهراسیم - ما مُنتقِمِ پهلویِ بشکستۀِ یاسیم
آزادهترین کُشتۀِ در مَقتلِ عشقیم - ما شب شکنانِ سَحَرِ سُرخِ دمشقیم
پیمانه فروشِ میِ جانسوزِ وصالیم - سَرگشتۀِ در وادیِ زیبایِ جلالیم
بنموده اَداء ، دِینِ وَلا را به سَرِ دار - ما دل بِگُسَستیم زِ هَر غِیرِ بهجُز یار
باشد زِ وفاداریِ با دلبرِ دلدار -این غرقهبهخون پیکرِ ما بر سَرِ بازار
ما کُشتۀِ اوییم که بر نیزه اذان گفت - با ما سخن از ترکِ سَر و دادنِ جان گفت
ما زندۀِ عشقیم ، وَ رویینتنِ مرگیم - مردانِ شکوهیم، غزلوارۀِ جَنگیم
ما پاره تن و تشنهلب اُفتاده به دَشتیم - بیدست و عصا نیل بلا را بگذشتیم
در بزمِ بلا ،بادهگسارِ میِ دَردیم - ما جلوۀِ آزادگی و معنیِ مَردیم
موجیم که دریایِ عدم را بشکافیم - سی مرغِ روان گشته به سَرمنزلِ قافیم
در مَسلخِ چشمانِ تو ای بر سَرِ نِی مست - ما را سَرِ سَردادن و جانبازی و عشق اَست
با رنج و بلا کرده دِلِ عاشقم عادَت - با فاطمه عَهدَم زِ اَزَل بُود شهادت
ای ترکش و ای تیر بیا در بغلم گیر - ای ساقیِ کوثر بِنَمایم زِ لبت سیر
ای خون تو ببار از سَر و رویِ منِ عاشق - ای سینه مرا سرخ بیا، همچو شقایق
ای ترکش و ای تیر ببارید مرا باز - ای خونِ روان از رگِ من، فاش نَما راز
من کُشتۀِ عشقم که فنا هیچندارم - من فاطمه را عاشِقِ سَر داده به دارم
ای مادرِ غمدیده که خوردی غمِ عشقم - من عاشقِ شوریدۀ بانویِ دمشقم
عهدم زِ اَزَل بود علمداریِ زینب - تا جان بدهم در طلبِ یاریِ زینب
ای داده مرا شیرِ مُحبَّت زِ تَوَّلا - خواندی تو به گوشم غزلِ عشقِ مُعلّا
از عشقِ علی با مَنِ شوریده تو گفتی - در سینه مرا دُرِّ ولایت تو نَهُفتی
ای دیده به راهم که مرا زادۀِ آهی - کردی تو مرا در سفرِ حادثه راهی
این لحظۀِ آخر که گرفتارِ بلایم - خواهم که فدایی شدۀِ فاطمه آیم
خواهم که حلالم کنی ای دیده به راهَم - ای سیر نکرده به جوانی تو نگاهم
خواهم که زِ طفلان بهجاماندۀ نازَم -بر زینبم آن دخترِ دردانۀِ نازم
مادر تو شو ی سایهسَرِ خانه پس از من - خواهم که رَدای پدری را تو کُنی تن
من رفتم و آن را که تو گفتی بنمودم - با عشق علی باب علا را بگشودم
با زینب و سجادِ من از فاطمه دَم زن - یکبار دگر،حادثۀِ عشق رَقَم زن
از کر ب و بلا قصه بگو کودکِ من را - آن پاره تنِ تشنۀِ دُزیده کفن را
تا پا بنهد همچو من او در رَهِ عُشّاق - یکبار ِدگر لاله بروید زِ تَنِ باغ
ظهورانه:
ای سرخترین سینه تو را لاله در این باغ - تا کِی و کجا داغِ ِتو بر سینۀِ عُشّاق
ای صبحِ ظهورش تو کجا جلوهگَر آیی - ای شامِ غریبانِ غَمَش کِی سَحَر آیی
بگرفته دل از درد جدایی و فراقت - ای یوسفِ ما کِی تو کُنی قصدِ عراقت
تا کی و کجا با تو صبوری کنم ای دَرد – ای یوسف گم گشته به این بادیه برگرد
به امید ظهور حضرت یار.....
دوم دیماه 1394- منصور نظری