۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۳
عقیق:محمدرضا کائینی: نام «حاج حسین مهدیان» از مشهورترین نامها در میان مبارزان نهضت اسلامی و حامیان و معاشران روحانیت انقلابی است.
او با رهبران و تئوری پردازان شاخص انقلاب از جمله شهیدان،مطهری،بهشتی و مفتح ارتباطی صمیمانه داشت و از منش و تصمیمات انقلابی آنان، خاطراتی ارجمند دارد. آنچه در این گفتوشنود از نظ می گذزانید ،خاطرات مهدیان از نقش شهید آیت الله مفتح در هدایت فعالیت های روشنگر مسجد قباست که با همکاری نزدیک وی صورت پذیرفته است. امید است تاریخ پژوهان انقلاب را مفید افتد.
*به عنوان آغازین سوال، بهتر از این این نکته شروع کنیم که چه ویژگیهایی در شهید آیتالله دکتر محمد مفتح وجود داشتند که شهیدان آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی، تصمیم گرفتند مسئولیت مسجد قبا را به ایشان ارجاع دهند؟
بنده قبل از انقلاب، 40 سالی میشد که در منطقهای که مسجد قبا در آن ساخته شد، زندگی میکردم. در آن موقع شهید آیت الله مفتح امام جماعت مسجد جاوید بودند. مسجد جاوید که توسط رژیم تعطیل شد، قرار شد شهید مفتح برای اداره مسجد قبا بیایند. همانطور که اشاره کردید این توصیه شهیدان بزرگوار، آیت الله مطهری و آیت الله بهشتی بود. علت هم این بود که این دو بزرگوار به خوبی شهید مفتح را میشناختند و میدانستند انسان نوآور، خلاق و جسوری است و میتواند از عهده پروژههای بزرگ برآید.
*از مصادیق نوآوریهای ایشان به نمونههایی اشاره کنید؟ در این باره از ایشان چه دیدید؟
در این باره نمونههای بسیاری قابل اشاره است. مثلاً در ماه رمضان، ایشان قاریان مصری را به مسجد قبا دعوت میکردند که کار بیسابقهای بود و بسیار برای مخاطبان جاذبه داشت، چون تا آن زمان کسی قاریان مصری را از نزدیک ندیده بود. نوآوری دیگر ایشان دعوت عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده مصری کتاب امام علی(ع) بود...
*همان کتابی که جلد اول آن را آیتالله طالقانی ترجمه کردند؟
بله، این کتاب در شش جلد و توسط نویسندهای نوشته شده بود که اگر هم قلباً شیعه بود، اما نمیتوانست بروز بدهد! نویسنده چنین کتابی در فضایی مثل مصر، باید آدم جالبی میبود و شهید مفتح که کتاب را دیده بودند، در سفری که به مصر رفتند از او دعوت کردند به ایران بیاید و ایشان با دختر و همسرش آمد.
*واکنش ساواک به این دعوت چه بود؟
ایشان به منزل ما در همین خیابان مسجد قبا آمدند. به محض اینکه ایشان وارد منزل ما شد، مأموری از اداره آگاهی آمد و سئوالاتی از این قبیل پرسید که: ایشان چقدر میخواهد بماند؟ قرار است با چه کسانی ملاقات کند؟ برنامهاش در اینجا چیست؟و...
*آنها از کجا باخبر شده بودند؟
احتمالاً از طریق اداره گذرنامه، چون مصر و ایران رابطه خوبی نداشتند و طرفین روی بعضی از مسائل حساس بودند. ما توضیح دادیم که ایشان یک شخصیت فرهنگی است و با ادبا و علما ملاقات خواهد کرد و دعوت از او ربطی به مسائل سیاسی ندارد. در هر حال از ما سئوالاتی را پرسیدند و رفتند، ولی هم تلفن و هم رفت و آمدهای ما را کنترل میکردند.
*چه کسانی برای ملاقات با عبدالفتاح عبدالمقصود آمدند؟
مرحوم سید جعفر شهیدی، پدر خانم ایشان سید غلامرضا سعیدی. ایشان کتابهایی تحت عنوان «عذر تقصیر پیغمبر(ص) و قرآن» نوشته بود که کتاب سال هم شد و عبدالفتاح عبدالمقصود ترجمه عربی آن را دیده و شناخته بود. قرار شد علمای تهران در منزل آقای فلسفی و علمای قم در منزل آیت الله وحید خراسانی جمع شوند و عبدالفتاح عبدالمقصود را به خانه آنها ببریم، چون تعداد افراد زیاد بود و امکان دید و بازدید فردی وجود نداشت. در مجموع آن سفر بازتاب خوبی داشت.
*از مسجد قبا میگفتید. قبل از اینکه شهید مفتح بیایند، مسجد قبا به چه شکل اداره میشد؟
توسط یک هیئت پنج نفره که تصمیمها را با مشورت هم میگرفتیم. موقعی که ایشان آمد، فقط قسمت اولیه بیرونی مسجد ساخته شده بود و هنوز شبستان و حیاط و صندوق قرض الحسنه نداشت، به همین دلیل وقتی جمعیت زیاد میشد، به ناچار در کوچه و خیابانهای اطراف مینشستند! خوشبختانه اغلب ماه رمضانها که جمعیت زیاد بود، هوا خوب بود. افرادِ فنی هم که رادیو ترانزیستوریها را تنظیم میکردند و صدای سخنران از آنها پخش میشد و احتیاجی به بلندگو نبود.
*در هیئت پنج نفرهای که اشاره کردید، چه کسانی عضویت داشتند؟
بنده بودم و شهید مفتح و شهید حاج تقی طرخانی که انسان بزرگوار و کمنظیری بودند. حقیقتاً انسانی مثل او که همه زندگی و وجودش را وقف دین و روحانیت کرده بود، ندیده بودم. تمام علما و روحانیونی که ساواک آنها را تعقیب میکرد و میخواستند در جایی مخفی شوند، روی شهید طرخانی حساب میکردند. ایشان در خارج از تهران باغ کوچکی داشت و همه را به آنجا میبرد.
*بد نیست به نحوه شهادت این بزرگوار هم اشارهای کنید؟
اتفاقاً فردی هم که ایشان را به طرز ناجوانمردانهای شهید کرد، یکی از همین افرادی بود که شهید طرخانی به او کمک مالی میکرد! او به در خانه حاج طرخانی میرود و دختر کوچک حاجی در را باز میکند. آن ناجوانمرد جلوی روی این دختر که بسیار هم به پدرش علاقه داشت، ایشان را شهید میکند. واقعاً قساوت قلب میخواهد.فرقانی ها واقعا بویی از عواطف انسانی نبرده بودند.
*ظاهراً برای ترور خود شما هم چنین برنامهای داشتند.اینطور نیست؟
بله، دم در خانه ما آمدند و پسرم آن موقع حدوداً پانزده سال داشت،دم در رفت و برگشت و به من گفت: دو نفر دانشجو آمدهاند و با شما کار دارند! بعد هم اصرار کرد بیایید و کارشان را راه بیندازید! من که سابقه ترور حاج طرخانی در ذهنم بود، به او گفتم: «برو بپرس چه کار دارند؟ اسمشان چیست و از طرف چه کسی آمدهاند؟» پسرم رفت و پرسید و آنها پاسخهای نامعقولی دادند و بعد هم که متوجه شدند، متوجه منظورشان شدهام، رفتند!
*شما آنها را دیدید؟
بله، شبی که آنها را به زندان برده بودند، به دیدنشان رفتم و از آنها پرسیدم: «شما چه جور آدمهایی هستید که میخواستید جلوی روی یک پسر پانزده ساله که میخواست کار شما را راه بیندازد، پدرش را ترور کنید؟ فکر نکردید این پسر تا آخر عمرش در باره کمک به دیگران چه فکری خواهد کرد؟» آنها یک مشت پرت و پلا در باره اهداف و آرمانهایشان تحویلم دادند. معلوم بود خودشان کاره ای نیستند و آلت دست دیگران شده اند.
*وظایف هیئت پنج نفره چه بود و حضور شهید مفتح در این هیئت چه کمکی به توسعه و تبلیغ مسجد قبا کرد؟
این هیئت در روزهای دوشنبه هر هفته، در منزل یکی از اعضا برگزار میشد. برنامههایی مثل دعوت از قاریان مصری ، عبدالفتاح عبدالمقصود، برنامههای سخنرانیهای شبها، برنامههای ماه رمضان، برنامهریزی برای عید فطر و راهپیمایی عظیمی که پس از آن انجام گرفت، همه توسط این هیئت تصمیمگیری و برنامهریزی میشد.
با آمدن شهید مفتح به این هیئت، جوانان و دانشجویان که همیشه به دنبال پایگاهی بودند که توسط افراد مبارز، پرشور و آگاه با مسائل روز و به قول مقام معظم رهبری «افراد دشمنشناس» اداره شود، به مسجد قبا روی آوردند. شهید مفتح دارای ویژگیهایی چون شهامت، صراحت و آگاهی از مسائل سیاسی و مبارزاتی روز بودند که برای جوانان بسیار جذاب بود. همین مسئله موجب موجب شد که مسجد،به شکل پایگاهی برای جوانان انقلابی دربیاید.
*از واکنشهای رژیم نسبت به فعالیتهای شهید مفتح در مسجد قبا خاطراتی را نقل کنید.این فعالیت ها،چه بازتاب هایی درساواک داشت؟
ماه رمضان بود و عدهای از آقایانِ نهضت آزادی هم آمده بودند. مسجد هم خیلی از جمعیت پر نبود. در کنار مسجد قبا، دفتر کوچکی هست که شخصیتها از آنجا وارد مسجد میشدند. چند افسر و مأمور با کفش از این در وارد مسجد شدند و اجازه ندادند نماز برگزار شود و مجلس را تعطیل کردند! جوانان امروز نمیتوانند باور کنند دعوت از یک سخنران، در آن روزها با چه مشکلاتی همراه بود. کلانتری محل لیست میداد و میگفت: فقط از اینها میتوانید انتخاب کنید و طبیعتاً نام افرادی را میدادند که مردم دوست نداشتند! هر وقت میخواستیم واعظی را دعوت کنیم که در لیست نبود، باید هزار کلک میزدیم و اسم مستعار میدادیم و باز هم متوجه میشدند و از کوچههای پشتی مسجد میریختند و او را دستگیر میکردند! فقط قصد داشتیم ده روز روضهخوانی داشته باشیم و این همه گرفتاری داشتیم! وقتی هم میگرفتند شکنجهها و آزارهایشان حتمی بود.
*شما در سفر حج هم همسفر شهید مفتح بودید. برایمان از خاطرات آن سفر بگویید؟
هم در سفر حج با ایشان همسفر بودم، هم در سفر لبنان. شهید مفتح، آقای خسروشاهی و امثالهم سعی میکردند در سفر حج با متفکران کشورهای اسلامی ارتباط برقرار کنند. آن روزها عده زیادی از مأموران ساواک را همراه حجاج میفرستادند که مراقب اوضاع باشند و وقتی متوجه این تماسها میشدند، مشکلات زیادی را برای فرد ایجاد میکردند، از جمله اینکه او را ممنوعالخروج میکردند و یا ویزای مجدد نمیدادند.
و سفر لبنان؟
جنگزدههای لبنان بهشدت در مضیقه و صدمه خورده بودند. ما هیئتی بودیم که مبالغی جمع کردیم و برای کمک به آنها رفتیم. مهندس توسلی هم از انجمن اسلامی مهندسین، 150 هزار تومان به منزل من آورد و گفت: حالا که دارید میروید، این را هم از طرف ما ببرید. ما به سوریه رفتیم و با امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان که در آن موقع دفترشان در سوریه بود، ملاقات کردیم.
*در این هیئت چه کسانی بودند و در لبنان چه اقداماتی کردید؟
من و شهید مفتح برادر کوچکتر آقای هاشم صباغیان که با نهضت آزادیها اختلاف داشت! ما سه چهار روزی در سوریه ماندیم و شهید مفتح و امام موسی صدر برنامههایی را تدارک دیدند. عدهای از مبارزین ایرانی در سوریه آموزش میدیدند. محمد منتظری، علی جنتی، جلالالدین فارسی و چند نفر دیگر گاهی به زینبیه میآمدند، چفیه میبستند که شناخته نشوند و از ما اطلاعاتی در باره اوضاع تهران و تصمیمهایی که در آنجا گرفته بودیم، میپرسیدند. روزی که تصمیم گرفتیم به لبنان برویم، آنها هم تصمیم گرفتند با ما به بیروت بیایند.
*چرا؟
چون قاچاقی رفته بودند و گذرنامه نداشتند و قصد داشتند در بیروت هم دورههایی را ببینند. مأموران گمرک به افرادی که با آقا موسی صدر میرفتند، به احترام ایشان کاری نداشتند و افراد را با شناسنامههای جعلی هم راه میدادند!
*در آن مقطع اختلاف شدیدی بین امام موسی صدر وآقای جلالالدین فارسی وجود داشت. در این سفر این مسئله مطرح نشد؟
چرا اتفاقاً شهید مفتح به امام موسی صدر گفت: میخواهم از این فرصت استفاده و این کدورت را برطرف کنم. آقاموسی انصافاً برخورد بسیار بزرگوارانهای کرد و گفت: «با اینکه جلال این طرف و آن طرف حرفهای تندی علیه من میزند، اگر یک خار به پایش برود، آرام نخواهم گرفت،من با ایشان مشکلی ندارم!»
*علت این کار جلالالدین فارسی چه بود؟
آقا موسی هم رهبر شیعیان لبنان بود و هم رئیس مجلس اعلای لبنان و بنا به الزاماتی گاهی که به ایران میآمد، مجبور بود با شاه هم ملاقات کند. از جمله ناچار شددر باره چند زندانی با شاه صحبت کند. جلالالدین فارسی از این ملاقاتها و از اینکه سفیر ایران در لبنان نزد آقاموسی میرفت دلخور بود و اینها را به حساب وابستگی به رژیم شاه میگذاشت و همه جا بهخصوص در نشریهاش، به شکل حاد و ناجوری به آقاموسی میتاخت، اما آقاموسی کوچکترین گلایهای نکرد. همیشه گفتهام: اگر کسانی که در مصدر امور هستند بتوانند اینطور کریمانه برخورد کنند، بسیاری از مسائل و مشکلات حل خواهند شد.
*واکنش امام موسی صدر را به جلالالدین می گفتید؟
بله، موقعی که به بیروت رسیدیم، به جلالالدین فارسی گفتیم که :آقاموسی به این شکل برخورد کرد و ظاهراً این سخن روی او تأثیر گذاشت.
*در بیروت چه اقداماتی کردید؟
قصد داشتیم در آنجا جلساتی بگذاریم که درگیر کار کمک به جنگزدهها شدیم و با شهید مفتح تصمیم گرفتیم در کنار کارهای موقتی و زودگذر، یک کار زیربنایی هم بکنیم. با آقا موسی صدر مشورت کردیم و قرار شد یک مرکز شبانهروزی راه بیندازیم که از کودکستان تا دانشگاه را در بر بگیرد و فرزندان خانوادههای شهدا از ابتدایی تا دانشگاه، در این مرکز باشند و دیگر کسی نگران آنها نباشد. آقاموسی این پیشنهاد را بسیار پسندیدند و قرار شد یک قطعه زمین 150 هزار متری خریده شود. آقایی که زمینهای آنجا را خوب میشناخت، ما را به کنار دریا برد و زمینی را که بسیار چشمانداز زیبایی داشت، به ما نشان داد. قیمت زمین هم بسیار مناسب بود. زمین را خریدیم و آمدیم سند بزنیم که گفتند: طبق قوانین لبنان، خارجیها نمیتوانند سند را به نام خود بزنند! آقاموسی پیشنهاد کردند زمین را به نام مسجد اعلی میگیریم که یک شخصیت حقوقی است و 50 درصدش ایرانی و 50 درصد دیگرش لبنانی است و منع قانونی ندارد. پول را دادیم و آقاموسی زمین را به نام مجلس اعلی امضا کردند و به ایران آمدیم تا هیئت امنا و اساسنامهای را برای مرکز تعیین و تدوین کنیم که ماجرای ناپدید شدن ایشان پیش آمد.
از آن سفر خاطره جالبی هم دارم. آقا موسی صدر در صور ، یک هنرستان فنی درست کرده بود. یک روز شهید چمران به من گفت: بیا به آنجا برویم. وقتی رسیدیم دیدیم رنگ به صورت هیچکس نیست! فهمیدیم آن روز چهار شهید دادهاند. شهید چمران با صبر و متانت همیشگی به آنها دلداری داد و آنها را به مقاومت دعوت کرد. تا عصر آنجا بودیم و برگشتیم. مرد بسیار بزرگی بود. چند روزی که آنجا بودیم، جلسات مشترکی با آقا موسی صدر داشتیم. یک شب هم در بیروت مجلس انسی بود و قاریان معروفی چون عبدالباسط آمده بودند. همه شخصیتهای برجسته بیروت و آقا موسی صدر و شهید مفتح حضور داشتند. محفل انس دلنشینی بود.آن سفر از خاطرات خوب زندگی ماست.
*رابطه شهید مفتح با شخصیتهای داخلی چگونه بود؟
ایشان همانطور که با متفکرینی چون عبدالفتاح عبدالمقصود ارتباط داشت، با شخصیتها و متفکرین داخلی از جمله اساتید دانشگاهها و کسانی که اهل مبارزه بودند نظیر دکتر شریعتی، انجمن اسلامی پزشکان، نهضت آزادی و... ارتباط داشت و در جلسات مختلف با آنها شرکت میکرد.درمجموع سعی داشت تا همه را به همکاری دعوت کند واز اختلافات آنها بکاهد.
*آیا به دکتر شریعتی دیدگاه منفی داشت؟
خیر، در آن دوره هیچکس دیدگاه منفی به شریعتی نداشت. متأسفانه شریعتی بین دو گروه گرفتار شده است. عدهای که او را مبرّا از هر خطایی میدانند و عدهای که او را مجموعه همه خطاها میدانند و میگویند: حتی یک بار هم سرش به سجده نرسیده است! شریعتی خودش هم به ضعفهایش واقف بود، به همین دلیل هم وصیت کرد استاد محمدرضا حکیمی اشکالات نوشتههایش را برطرف کنند که متأسفانه خانواده ایشان چنین فرصتی نداد و همه کتابهایش را چاپ کرد! انصافاً قلم سحاری داشت و عباراتی را به کار میبرد که ماندگار شدهاند. کسی را که به این زیبایی میگوید: «شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است و...» چرا باید طرد کرد؟ نقص دارد، اما زیباییهای بسیاری هم دارد.
*یکی از فرازهای مهم زندگی سیاسی و مبارزاتی شهید مفتح در مسجدقبا، برگزاری نماز عید فطر و راهپیمایی عظیم پس از آن است. از آن رویداد چه خاطرهای دارید؟
محور این رویداد عظیم، ایشان بود که هم شهامت، شجاعت و ایثار داشت و هم به دنیا دلبستگی نداشت. کارهای بزرگ، مردان بزرگ میطلبد و اگر بگوییم از این افراد زیاد داریم، حرف گزافهای زدهایم! اینها چهرههای نخبه و ماندگار تاریخ معاصر هستند.
آن روز خطبه را شهید مفتح خواندند و سخنران هم شهید باهنر بود. انجام این کار در آن شرایط خفقان سنگین، فوقالعاده دشوار بود. هم باید حرف را میزدید و پیام را میرساندید و هم بهگونه عمل میکردید که ساواک نتواند مزاحمت ایجاد کند. جوانان تشنه شنیدن حقایق بودند و بدیهی است برگزاری نماز جمعهای با آن کیفیت و کمیت از دست هیچکسی جز شهید مفتح ساخته نبود.
واقعیت این است که شهید مفتح در سخنانش، هیچوقت مستقیم به رژیم نمیزد که پس از آن گرفتاری درست شود، ولی با نهایت مهارت پیام اصلی را هم به مخاطب میرساند و این هوشمندی، زیرکی و ظرافتی را میخواهد که کار هر کسی نیست. به نظر من آنهایی که تندروی میکردند، در واقع خودشان را حرام میکردند! همه ایدئولوگهای شاخص انقلاب همین شیوه شهید مفتح را به کار میبردند و در عین حال که پیام را میرساندند، گرفتار ساواک هم نمیشدند. کسانی که تند میرفتند، گرفتار زندانهای طویلالمدت میشدند و عملاً رابطه آنها با جامعه قطع میشد. یادم هست مرحوم آقای انواری به سیزده سال زندان محکوم شد. ایشان از داخل زندان پیغام داده بود: آقای مهدوی کنی یکسری تحلیل اقتصادی کرده است و ما آنها را میخواهیم. این پیام را به آقای فلسفی منتقل کردیم تا بلکه از طریق صمدیانپور، رئیس شهربانی بتوانیم این نوشتهها را به مرحوم آقای انواری برسانیم. هر چه سعی کردیم به آنها تفهیم کنیم اینها یکسری مطالب علمی هستند و سیاسی نیستند، دهها بار ما را بردند و آوردند و بالاخره هم نتوانستیم مطالب را به دست آقای انواری برسانیم.
*از نقش شهید مفتح در کمیته استقبال از حضرت امام بگویید.ظاهرا ایشان درآن دوره ودراین باره،فعالیت های زیادی داشتند؟
برنامهریزیها در مسجد قبا انجام شد و مسئولیت همه کارها در بهشت زهرا به عهده شهید مفتح بود. مسئولیتها از قبل تقسیم شده بودند و کنترل بخش بهشت زهرا با آن فشار جمعیت، بسیار دشوار بود. جمعیت بهقدری فشار آورد که موتور ماشین پاترولی که امام را میآورد، سوخت! بعد هم تمام مدت نگران بودیم هلیکوپتر کجا و چگونه بنشیند که امام صدمه نخورند! فشار جمعیت بهقدری زیاد بود که در تنفس امام، اشکال پیش آمد و تا امام را به جایگاه برسانند، زحمات عجیبی کشیده شد. وقتی امام را به جایگاه رساندند، شهید مفتح اداره امور را به دست گرفت و به همه گفت: هر کسی کجا بایستد و چه کار کند! اداره آن مراسم بسیار کار دشواری بود.
*پس از پیروزی انقلاب چه مسئولیتهایی به دوش ایشان قرار گرفت؟
ایشان رئیس دانشکده الهیات شدند و در آنجا هم نوآوریهای زیادی داشتند. دیگر فرصت زیادی نداشتند که به مسجد قبا بیایند. ایشان از همه اساتید و شخصیتهای مهم انقلاب، برای برنامهریزی برای دانشکده الهیات دعوت کرد و نظرات همه آنها را پرسید. فکر بسیار بلندی داشت و نه فقط برای دانشکده الهیات که برای تمام دانشگاهها برنامهریزیهای جالبی کرده بود که اگر عملی میشد، وضعیت فعلی را در دانشگاهها نداشتیم.
*شما هم توسط گروه فرقان ترور شدید. به آن حادثه و ارتباط عاملان آن با مسجد قبا هم اشاره کنید؟
بله، من و شهید حاج مهدی عراقی را ترور کردند. عدهای از آنها به مسجد قبا میآمدند. البته ما آنها را نمیشناختیم. آنجا جوانان زیادی میآمدند و سئوالاتشان را میپرسیدند و میرفتند. قطعاً آنها هم بین همانها بودند.
*چگونه از شهادت دکتر مفتح باخبر شدید؟
شنیدم فرقانیها در دانشکده الهیات به ایشان حمله میکنند و ایشان ابتدا از دست آنها فرار میکنند.!بعد محافظها جلو میدوند که آنها هم به شهادت میرسند.
منبع:فارس