۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۷ : ۱۳
عقیق: اشعار فراوانی در سوگ حضرت فاطمه زهرا(س) در قالبهای مختلف توسط شاعران افغانستان سروده شده است که در این میان چند غزل از شاعران مهاجر افغان مقیم ایران، که در فراق این بانوی بزرگوار سروده شده، از محبوبترین و جدیدترین غزلهای شعر مهاجرت محسوب میشود، که در اکثر کنگرهها و جشنواره های ادبی نیز مورد توجه قرار گرفته است.
«حمید مبشر» از شاعران جوانی است که تعهدی خاص نسبت به شعر مذهبی دارد و در آخرین اثر او که به تازگی با نام «روایت تاریک غزل» در ایران منتشر شده است، اشعار فروانی در سوگ ائمه اطهار سروده شده است.
«فانوس اشک» عنوان غزلی است در فراق حضرت فاطمه(س) که در این مجموعه شعر به چشم میخورد:
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
تمام باغهای سبز ساحل، یادگار توست
میان دشتِ احساسِ تو موجی لاله میخیزد
گلستانهای خوش بوی شقایق از تبار توست
میان کوچه، روشن کردهای فانوس اشکت را
نگاه عابرانِ خسته، امشب شرمسار توست
دل من میرود هر شب به سوی بیت الاحزانت
از آن جا زائر دل خسته سنگ مزار توست
از اقیانوس میپرسم نشان خانه سبزت
که دریا قسمتی از شعرهای سوگوار توست
جهان بی یاد تو لبریز ابهام است، تاریک است
و چون فانوس روشن در نگاهم روزگار توست
میان آن همه آوازهای سرد و یخ بسته
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
«زهرا حسین زاده» نیز از چهره های جوان و مطرح شعر افغانستان و مهاجرت است و آنگونه که «محمد کاظم کاظمی» در کتاب «شعر جوان امروز» نوشته است، برجستگی خاص و جانمایه شعر حسین زاده تعهد او است و این تعهد به شعر او کیفیت و تأثیری خاص بخشیده است.
از حسین زاده تا کنون 2 مجموعه شعر با نامهای «نامهای از لاله کوهی» و «پلنگ در پرانتز» منتشر شده است، که اشعار آیینی و مذهبی زیادی نیز در این 2 مجموعه به چشم میخورد.
«گم است نیم رخش...» عنوان غزلی است در سوگ حضرت فاطمه زهرا(س) که در مجموعه اول این شاعر منتشر شده است.
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است
ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است
بهار خانه در آتش کباب شد پنهان
تمام پنجرهها اشک و آه پوشیده است
گم است نیمرخش زیرنقش انگشتان
عجیب مقنعه راه راه پوشیده است
تکان هر مژهاش بندهام کند یک عمر
ستاره جان رخ ما از نگاه پوشیده است
کنار دلبر خاموش صبر طغیان کرد
بلندگفت که مردم گناه پوشیده است
جرقه زد سخنش نخل را پریشان کرد
بگو چرا سراسر چاه پوشیده است
چراغ خاطرهاش را کجا کنم روشن
نشانههای مزارش گیاه پوشیده است
«علیرضا جعفری» نیز از شاعران جوان مهاجر مقیم شهر قم است که غزلی دلنشین در مصیبت حضرت فاطمه(س) سروده است:
بانوی آب آتش نمیفهمد زبانت را
دیوار و در باید بگوید داستانت را
شب رازدار دردهای تو شد و باید
از چاههای شهر جویا شد نشانت را
ماندی به عهد عشق خود تا پای جان حتی
در کوچه پس دادی به خوبی امتحانت را
خورشید شرمنده شد از تابیدن رویت
روزی که دیده گریه ی بیسایبانت را
دیوار خانه تکیه گاهت بود وقتی که
خواندی به یاری مهدی صاحب زمانت را
لبخند بابا پیش چشمانت مجسم شد
آرامشی در برگرفت آن لحظه جانت را
یک طور دیگر موی شان را شانه میکردی
یک جور دیگر بو کشیدی کودکانت را
از هیبتش جز سایهای باقی نمیماند
داغ تو خواهد کشت این باغبانت را
دستی که بیرون آمده از قبر، میدانست
مانند اول پس نمیگیرد امانت را
«سید فضل الله قدسی» که اینک به فعالیتهای فرهنگی در داخل افغانستان مشغول است، از شاعران مطرح دوران مهاجرت در ایران بود که شعر او رنگ و بوی خاص از دوران جنگ و جهاد در کشورش را دارد.
«مزار بینشانه» عنوان غزلی از این شاعر است که در سوگ حضرت فاطمه زهرا(س) سروده شده است، و این غزل در میان شاعران و ذاکران اهل بیت از محبوبیت خاصی برخوردار است و شاعر این غزل را در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز سروده است.
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
کنار پنجرهها دیدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
مصیبتی است علی را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
چه گفت فاطمه کانگونه با تأثر و غم
علی مراسم تدفین او شبانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت
منبع: فارس
211001