کد خبر : ۶۶۲۳۰
تاریخ انتشار : ۰۴ آذر ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۶
اسب من منبر و من مستمع؛ تو روضه بخوان

خاطره‌ای از آیت‌الله فقیه سبزواری+عکس

فقط یک راه وجود دارد تا از باب‌الحسین وارد بهشت شوی. بیا هم اینک و همین جا، یک مجلس روضه برقرار کنیم. اسب من، منبر تو؛ و من هم مستمع؛ تو هم روضه بخوان!
عقیق:محله‌ای قدیمی و مسجدی قدیمی‌تر در قم که مردم آن محل با عشق امام حسین (ع) نفس می‌کشند،‌ نماز مغرب و عشا که تمام می‌شود به سنّت هر شب، مراسم سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) آغاز می‌شود.

روحانی، با چهره‌ای آشنا به فراز منبر می‌رود و از مصائب گوناگون امام حسین (ع)، دشواری‌هایی که حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) در انجام رسالتشان با آن روبه‌رو بودند، سخن می‌گوید و در میان سخنانش از کتب مشهوری به نام «مردان علم در میدان عمل» و «گلستان معارف» سخن به میان می‌آورد. داستانی از این کتب نقل می‌شود که پرده‌ای از اسرار خوبان بر می‌دارد.

این داستان شگفت از قول آیت‌الله سید محمد صادق فقیه سبزواری از علمای بزرگ قم که از خاندان فقاهت و مرجعیت به شمار می‌رود نقل شده است و ارتباطی مستقیم با اثبات ولایت ائمه اطهار (ع) و نظر لطفشان به کسانی که در دنیا و آخرت به خاندان رسالت متوسل می‌شوند دارد.

کمی تامل و کاوش در ارتباط با یافتن منبع این داستان به نتیجه می‌رسد و برای ملاقات با این عالم بزرگ راه یک محله قدیمی را پیش می‌گیریم که منزلش تا حرم حضرت معصومه (س) چندان فاصله‌ای ندارد.

با وجود اینکه چندی است کسالت دارد ولی با خوش‌رویی حضورمان را می‌پذیرد و برای نقل این ماجرا که در خاطرات روزهای نوجوانی‌‌اش ریشه دارد، روزهای حضورش در منزل پدری را به یاد می‌آورد. یکی از طلاب جوان مشهد سراسیمه و با شتاب خدمت پدر رسید تازه درس خارج تمام شده بود و طلبه جوان آرام در گوش پدر نجوایی کرد و به سرعت دور شد.

«آیت‌الله سبزواری»‌ که تاکنون چهره‌اش آرامش خاصی را برایت تداعی می‌کرد بدون مقدمه به همراه حجت‌الاسلام سید زین العابدین فقیه سبزواری که در آن زمان تازه طلبه شده بود شتابان و سراسیمه راه منزل یکی از علمای آن زمان مشهد را پیش گرفت.

عبور از چند کوچه و پس کوچه قدیمی، خانه آیت‌الله حاج شیخ رمضانعلی قوچانی از علمای نامدار مشهد که آن زمان امامت جماعت ( مسجد پیرزن) واقع در بخش میانی مسجد گوهرشاد را به عهده داشت، مقصدی بود که پدر برای رسیدن به آن، منزل را ترک کرده بود.

زمانی که به منزل حاج شیخ رمضانعلی قوچانی رسیدند این عالم وارسته در بستر رو به قبله آرمیده و برای تسلیم روح به پروردگار عالمیان آماده می‌شد که پدر و برادر بزرگم برای عیادت به بالینش رسیدند، زمانی نگذشت که علائم مرگ بر جسم حاج شیخ رمضانعلی قوچانی ظاهر شد و در این هنگام، حالتی شبیه رعشه به این عالم بزرگ دست داد.

لحظه‌هایی گذشت و شیخ رمضانعلی قوچانی به هوش آمد و پدرم به آرامی به ایشان گفت که حاج شیخ چرا گریه می‌کنید؟ شما که نباید از مردن ترسی داشته باشید زیرا که شما قلبتان سرشار از ولایت است و دارای ایمان قوی و به رحمت واسعه الهی امیدوار هستید.

در این زمان حاج شیخ چشمانش را باز کرد و رو به «آیت‌الله سبزواری»، با صدایی بریده بریده که نشانه آخرین لحظات زندگی این عالم بزرگ بود، گفت: آقای سبزواری! لحظاتی خود را در صحرای محشر دیدم درهای بهشت به روی مومنان باز بود و هر گروهی در صف جداگانه وارد بهشت می‌شدند متوجه شدم که باید در صف علما؛ و رو به باب الفقهاء که در ورودی ویژه علما و فقها به بهشت بود، بایستم. در این صف مراجع و علمایی مانند شیخ مفید،‌ شیخ صدوق،‌ شیخ طوسی،‌ شیخ کلینی و... ایستاده بوند و من در آخر این صف قرار داشتم که زمان فراوانی باید صرف می‌شد تا نوبت من برسد. تصمیم گرفتم خود را به دری دیگر از درهای بهشت برسانم که بسیار خلوت بود و همه بدون معطلی وارد بهشت می‌شدند.

سخن به اینجا که رسید اشک در چشمان آیت‌الله فقیه سبزواری که در حال روایت این خاطره بود جمع شد و ادامه داد: حاج شیخ رمضانعلی قوچانی در این هنگام برای پدرم نقل می‌کند زمانی که خود را به در مورد نظر رساندم گفتند این در متعلق به ذاکرین اباعبدالله الحسین (ع) است و تنها کسانی که برای امام حسین (ع) روضه خواندند و ذکر مصیبت کردند می‌توانند از این در که نامش باب‌الحسین (ع) است، وارد بهشت شوند و در آن زمان به فکر افتادم ای کاش تا زمانی که زنده بودم روضه امام حسین (ع) را خوانده بودم و من نیز در صف ذاکران امام حسین (ع) قرار می‌گرفتم. گریان و نالان بودم که در همان عرصه محشر، یکی از روضه‌خوان‌های قدیمی و مخلص مشهد را دیدم که به طرف بهشت در حرکت است. پرسید حاج شیخ رمضانعلی، چرا گریان و پریشانی؟ ماجرای اجازه ندادن دربانان برای ورود من از باب الحسین به بهشت را برایش گفتم و از او خواستم مرا نیز با خود به بهشت ببرد. 

آن روضه‌خوان مشهور، نزدیک من آمد و گفت حاج شیخ رمضانعلی فقط یک راه وجود دارد تا از باب‌الحسین وارد بهشت شوی. بیا هم اینک و همین جا، یک مجلس روضه برقرار کنیم. با تعجب پرسیدم هم اینک و هم اینجا؟! کو منبر؟ کو مستمع؟ پاسخ داد: اسب من، منبر تو؛ و من هم مستمع؛ تو هم روضه بخوان!

سوار بر اسب روضه خوان شدم و همانجا روضه حضرت عباس (ع) را خواندم ...

داستان شیخ رمضانعلی قوچانی به اینجا که رسید بار دیگر اشک چشمانش را فرا گرفت و شروع کرد به خواندن روضه در حالی که روضه خوان نبود و پس از اینکه روضه‌اش به پایان رسید دعوت حق را لبیک گفت.

داستان رویت محشر و ارج نهادن به غلامان امام حسین (ع) توسط این عالم گرانقدر به پایان رسید ولی همچنان اشک در پهنای صورت نورانیش مانند مروارید غلطان جاری بود که ادامه داد: افتخارمان این است که عمری را برای جدمان امام حسین (ع) روضه خواندیم.

از منزل آیت‌الله فقیه سبزواری که خارج می‌شویم، بیرقی سیاه که بالای در نصب شده است، سایه‌اش بر سرمان می‌افتد و صدای روضه امام حسین (ع) که از بلندگوهای مسجد امام حسن عسکری(ع) به گوش می‌رسد، به این آرزو می‌اندیشیم که اگر مرثیه خوان حسین (ع) نیستیم، در زمره سوگواران حقیقی او باشیم.

آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک

نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک

تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز

سوی خیام حرم دو چشم تو مانده باز

آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک

نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک

آمده از خیمه گه خواهر غم دیده‌ات 

دید و که شمر از جفا نشسته بر سینه‌ات

آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک 

نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک

گفت و بده مهلتی تا برسم بر سرش

برادرم تشنه است مبر سرش از پیکرش

آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک

نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک 


منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین