شعر/ این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
شعری زیبا از یوسف رحیمی با موضوع کاروان اسرا و ماجرای راهب یهودی و سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام.
عقیق: شعری زیبا از یوسف رحیمی با موضوع کاروان اسرا و ماجرای راهب یهودی و سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام که در زیر می خوانیم:دید از دور مسیحا نفسی میآیددید با قافله فریادرسی میآیدصحنهای دید در آن قافله اما جانکاهبر سر نیزه سری دید، سری همچون ماهاین سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزدبا طنینش همه آفاق به هم میریزدبا نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آهبه ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاهگرچه این شیوهی رندان بلاکش باشدحیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشدبا دلی سوخته آمد به طواف سر ماهپاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماهگفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باشامشبی را ز سر لطف تو مهمانم باشماه را همره خود با دلِ بیتاب آوردنذر لبهای ترک خورده کمی آب آوردخون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشدحال او منقلب و دیده دگرگون میشداشک در چشم پر از شیون راهب میخواندروضه میخواند از آن اوج مصائب میخواندروضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبودبین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهودنشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرندیا که در سلسله بی بال و پری را ببرندآه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بودعشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بودگفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کردمحشری در دل آن سوختهدل، برپا کردگفت: من کشتهی لبتشنهی عاشورایمزینت دوش محمد، پسر زهرایمدید راهب به دلش شعله و شور افتادهستشعلهی آتشی از نخلهی طور افتادهستتشنهی عشق شد از غصه نجاتش دادندناگهان در دل شب آب حیاتش دادندصورتش را به روی صورت خونین حسین...و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آئین حسین...* در این شعر بعضی از ابیات «حافظ» به شیوههای مختلفی تضمین شده است.** این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:- بحارالانوار، ج45، ص184- لهوف، ص136- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(ع)، ج2، ص258- مقتل الحسین(ع) مقرم، ص446- تذکرة الخواص، ص150(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشته آقای سیدمحیالدین موسوی، ص88تا95) منبع:مشرق211008