عقیق:سخنرانی شب هشتم محرم آیت الله قرهی؛ در پی می آید.دز جلسات گذشته، روایتي را از باب الحوائج(ع) بیان كرديم كه فرمودند: حرام ظاهری، همان حرامهایی است که در قرآن بیان شده است و باطن فواحش وحرام، ائمّه جور است «وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ» [۱] و ظاهر حلال، همان حلالهای است که در قرآن آمده، امّا به حقیقت یعنی باطن حلال، امام حقّ است که بدون آنها، نماز و روزهای معنا ندارد و هیچ عملي از اعمال صالحه مقبول نیست.
بيان كرديم: اصلاً پروردگار عالم، ظاهر و باطن زمین و خلقت را امام قرار داد و بدون امام، هیچ چیزی قابل درك نيست. در جلسه گذشته هم نکاتی را بیان کردیم كه ما در تاریکی و غبار، زندگی میکنیم، منتها عادت کردیم. مثل همین وضعیّت آب و هوائی كه انسان كم كم عادت ميكند، لذا ما به غبار و بدی، عادت کرديم و در چنین وضعی هم زندگی می کنيم.
اولیاء خدا بیان می فرمایند: کسی که با حیوانات زندگی میکند، يا مانند بعضي از قصّابها، مدام با جنازه حیوانات در ارتباط است، يا فردی که دبّاغ است و مدام مشغول كاري است كه با پوست و روده حيوانات سر و كار دارد؛ اگر از بازار عطّارها رد شود، مدهوش میشود.
مولوی، این را به صورت شعر درآورده و بیان میکند: فردی که كارش، دبّاغي پوست بود، در بازار عطر فروشها آمد، مدهوش شد و روی زمین افتاد. عطر فروشها، دور او را گرفتند، یکی عطر یاس، جلوی مشام او قرار داد تا به هوشش بیاورد. یکی عطر گل محمّدی آورد، یکی عطر دیگری آورد و همينطور افراد ديگر هر چه داشتند، آوردند، امّا دیدند به هوش نمیآید. شخصی كه این آقا را میشناخت، آمد و دید آن فرد دبّاغ است که مدهوش شده، دور او را گرفتند و میخواهند شامّه او را با این عطرهای مختلف معطّر كنند تا او را به هوش بیاورند.
فریاد زد: دست نگه دارید، من درمانش می کنم. دوان دوان به بازار دبّاغها رفت، یک پوست حیوان گرفت و آن را آورد و روی صورت او انداخت. همین که انداخت، حالش جا آمد و به هوش آمد.
همه تعجّب کردند! آن شخص گفت: او یک عمر است، به این عادت کرده و حال كه از بازار شما گذشت، حالش بد شد.
حال، آن که یک عمر به این هوا و فضای غیر امام، عادت دارد، معلوم است، ادراک او نسبت به امام حقّ، کم است و لذا نکتهي بسیار مهمّي که عامل شهادت أبی عبدالله(ع) شد، همین بود كه مردم، به خلافت بدون امامت، عادت کرده بودند.
مردمی که به فضای خلافتی عادت کرده بودند، فضای علوی را تحمّل نکردند!
اصلاً این قضیّه بعد از سقیفه، عادت شد. خود موالیالموالی(ع) دوران کوتاهی(۴ سال) حکومت کردند. مردم در ابتدا امام را به شهادت نرساندند، امّا ایشان را خانهنشین کردند. بعد مجدّداً همان مردم، آمدند و داشتند درب خانه مولیالموالی(ع) را از جا در میآوردند و به تعبیر خود حضرت كه فرمودند: فرزندانم! داشتند زیر دست و پای شما له می شدند که باید حتماً خلافت را بپذیرم و اگر امر الهی، نبود، من نمی پذیرفتم.
منتها چون مردم، به آن فضای خلافتی، عادت کرده بودند و از آن فضای نبوی، دور شده بودند، طبعاً طاقت فضای علوی را نداشتند. به خصوص شاميان که اصلاً پیغمبری را ندیده بودند و از ابتدا فردی مثل معاويه، حاكمشان بود و از آنجا به بعد هم که حکومتهای اسلامی به وجود آمد و بعد هم اسلام، کشورهایی، از جمله ایران عزیز را به عنوان سیطره بلاد خودش قرار داد كه طبیعی است اينها پیامبر را ندیدند. گرچه در ایران، سلمان است که حقّ بزرگی بر گردن ما دارد كه من یک موقعی بحث مفصّلي در مورد ایشان داشتم.
لذا مردم، عادت به آن برنامه داشتند و نمی توانستند حکومت مولیالموالی را به عنوان امام عادل، تحمّل کنند و این را که میشود در قسط و عدل و دادگری، امامت و خلافت باشد و خلافت، جزء امامت است، نه همه امامت، باور نداشتند.
لذا کار به آنجا میکشد که باور ندارند امام، خود قرآن است، قرآن ناطق است، لذا به امام شکایت میکنند که تو چرا می گویی قرآنهایی که بر نی است، بزنیم!؟ البته توضیح دادیم منظور از قرآن به نی چیست، ورقههایی به پوست آهوان و ... بود که در هر کدام از آنها، تعدادی از آیات را نوشته بودند؛ یعنی یک قرآن کامل نبود.
پس اینها اینها باور نکردند که امام، قرآن ناطق است و حقیقت قرآن است و حقیقت احکام است و حقیقت خلقت است.
امّا نهایتاً براساس ظلمهایی که به آنها می شد، گاهی به سمت اهلبیت میآمدند. من إنشاءالله در جلسات بعد، یکی، دو مورد از نامه های کوفیان و بصریان را برایتان بیان میکنم که هم کوفیان و هم بصریان به وجود مقدّس ابیعبدالله(ع) نامه دادند. عین نامهها را میخوانم و امضاءکنندگان و موقعیّت اجتماعی و شأنی آنها را هم بیان میکنم که اینها بعضاً از سران قبائل بودند.
لذا اینها آخر، از باب این که ظلم میشود، دنبال این بودند که کسی بیاید و عدالت را برپا کند. میدانستند که ابیعبدالله(ع) ، پسر رسول الله است و او بهتر میتواند این کار را انجام دهد، امّا هنوز باور به اینکه امام، بر همه وجود انسان حاکم است، در وجوشان نبود. طبیعی است کسی که با این نوع نگاه، جلو بیاید، آخر یک جا می برد. یا او را تطمیع میکنند، یا با ایجاد رعب و وحشت، او را از میدان به در میبرند.
البته این دو حربه، همیشه، در طول تاریخ، نه فقط بحث کربلا، اثر خودش را گذاشته است. لذا اینها هم نسبت به این قضیّه، استثناء نبودند؛ چون حقیقت امام را درک نکردند و این هم نکته بسیار مهمّی است که حالا در این قضیّه ورود پیدا می کنیم که امام نمی خواهد با مکر جلو بیاید، بلکه امام می خواهد با تقوا پیش برود. امام، مولیالمتّقین است، امیرالمؤمنین(ع) است، کسی که مولای متّقین است، یعنی خود در مبحث تقوا اعلاست و معلوم است که معصوم است.
ترس پیامبر اکرم، از غفلت بعد از معرفت امّت!
لذا حضرت خودشان هم خطبه ۲۰۰ نهج البلاغه می فرمایند: اگر من میخواستم مکر کنم، من مکّارتر از همه بودم، امّا آنچه که من را نگه داشته، این است که من به امر الهی عمل می کنم، نه به نفس دون و معاویه تصوّر کرده است که می تواند بر ما خدعه بزند، در حالی که من مطالب او را میشناسم، امّا چه کنم که شما گوش نمی دهید!؟
آیتالله العظمی شاهآبادی در کتاب شذراتالمعارف، در باب مراتب سبعه انسانی، هفت مرتبه را بیان میکنند که اگر انسان بما هو انسان طی کند، میتواند انسان بشود. بعد در مشاعر که به وجود میآید، نکاتی را میفرمایند، از جمله این که اگر مشاعر انسان (یعنی همه وجود انسان، چشم، گوش، دست و ...، یعنی همه مشاعر ده گانه)، مطیع بود، میتواند مطالب را درک کند، ولی اگر مطیع نبود، مراتب انسانی برایش محقّق نمیشود.
خلاصه این اطاعت را هم باور نداشتند که باید مطیع محض باشند. کسی که مطیع امیرالمؤمنین است؛ یعنی مطیع امر خداست. امّا آنها مطیع نفس دون بودند و حضرت هم در جایی به آنها فرمودند: شما مطیع نیستید و در جایی دیگر هم فرمودند شما مرد نیستید، شما اشباح الرجال هستید، به تعبیری یعنی شما نامردید، فقط شبیه مردید و فیزیک مردانه را دارید، امّا مردانگی ندارید. چون شما اطاعتپذیر نیستید. قرآن هم می فرماید: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» [۲] .
حتّی در باب حبّ هم همین است «هل الدّین إلّا الحبّ»؛ چون بعد از حبّ است که حقیقت به وجود میآید و انسان میتواند مطیع بشود. خداوند فرمودند: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»، با «إن» شرطیّه میآورد که اگر شما راست میگویید و خدا را دوست دارید، با تبعیّت نشان بدهید و بیهوده اظهار دوستی نکنید.
کسی اظهار دوستی و حبّ کند، امّا مطیع نباشد، تبعیّت نکند، إنقلت بیاورد و در مقابل امام و احکام الهی، اظهار وجود کند؛ معلوم است که دروغ میگوید که من محبّم.
گرچه نمی خواهند بگویند: اوّل بدون معرفت وارد شوید، اتّفاقاً اوّل با معرفت وارد شوید، امّا وقتی معرفت پیدا کردید، ولو معرفتت نسبی بود، از اینجا به بعد دیگر اطاعت است، نه این که انسان اگر معرفت پیدا کرد، دیگر گرفتار شود.
پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) در یک روایتی می فرمایند: بعد از خودم، از سه چیز بر امّتم می ترسم، یکی تبعیّت از هوی و هوس است. یکی هم این است که به شهوت بطن و فرج گرفتار شوند و دیگری هم این که میترسم امّتم بعد معرفت، غفلت کند.
غفلت بعد از معرفت؛ یعنی انسان حقیقت معرفت را نفهمید و إلّا اگر فهمیده باشد، دیگر از آنجا به بعد باید مطیع شود. این که انسان در مقابل فرمایش پروردگار عالم إنقلت بیاورد، بعد از معرفت نیست. لذا میدانید اصول دین، تقلیدی نیست، تحقیقی است. خود خدا میگوید: نباید تقلید کنی، امّا وقتی تحقیق کردی و فهمیدی وجود پروردگار عالم یعنی چه، نبوت یعنی چه، امامت امیرالمؤمنین یعنی چه، یعنی معرفت را پیدا کردی، ولو این معرفت، معرفت نسبی است، دیگر باید مطیع شوی.
معرفت افراد نسبت به آن شرح صدر و قابلیّت خودشان خودشان است. لذا اگر بعد از آن معرفت نسبی، اطاعت کردند؛ این اطاعت، حبّ را بیشتر میکند و این حبّ هم اطاعت را، «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»، در این صورت خدا هم شما را دوست دارد.
اما وقتی بدون معرفت جلو بیایی، به تعبیری اگر پایت به یک کلوخی بخورد، شروع میکنی به إنقلت آوردن و اشکال تراشیدن و صبر و حلم و بردباری نسبت به دین، نسبت به مطالب اولیاء خدا و ائمه اطهار و انبیاء عظام نخواهی داشت. امّا افرادی هم مثل جابر و ابیبصیر میشوند که بیان می کنند: اگر شما یک سیبی را دو نیم کنید و نصف آن را بگویید حرام است و نصف دیگر حلال است، من إنقلت نمیآورم. بعد حضرت می فرمایند: چطور؟ می گوید: چون من معرفت دارم؛ معلوم است دیگر، یک سیب، یا حلال است، یا حرام است، مثلاً نمیشود بگوییم نعوذبالله پای آن مشروب ریختند و آبیاری آن با این بوده، پس نصف آن حرام است! امّا او میگوید: چون من به شما معرفت دارم، میدانم چیزی را بدون حکمت بیان نمیکنی و امکان دارد من حکمتش را ندانم، لذا از اینجا به بعد مطیعم. لذا همین معرفت نسبی، انسان را کفایت میکند.
لذا پیامبر فرمودند: من بعد از خودم، از سه چیز بر امّتم میترسم و یکی غفلت بعد از معرفت است که این، خیلی بد است. سالها محضر وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع) باشند، بعد تبدیل به خوارج شوند، بعد یکی از آن خوارج (ابن ملجم)، اشقیالاشقیاء بشود. معلوم است که اینها معرفت نداشتند و حبّشان هم حبّ ظاهری بوده؛ پس اطاعت هم به وجود نمی آید.
مولیالموالی: من اگر میخواستم مکّارترین افراد بودم!
امیرالمؤمنین می فرمایند: من اگر می خواستم مکر کنم که می توانستم مکر کنم، امّا تقوا است که اجازه نمیدهد مکر کنم؛ لذا شما تصوّر نکنید که معاویه خیلی بلد بود و می دانست چه کار کند و چه کار نکند. اتّفاقاً من خودم مطالبی را میدانم که شما اطّلاع ندارید.
این مطالب در خطبه دویست است که حضرت در قسمی از آن، اینطور می فرمایند: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة» [۳] حضرت با آن تعابیر بلاغتی خیلی زیبا مسئله را تبیین میفرمایند، میفرمایند: به خدا قسم (اسم جلاله را قسم میخورند)، معاویه از من زیرکتر نیست. شما عنوان زیرک را برای او به کار نبرید، او زیرک نیست، بلکه مکّار است، خیانت میورزد و گناهکار است.
خود مکر، گناه است. اگر مکر کنی و کسی را به فریب بدهی، گناه کردی. یک کسی محضر وجود مقدّس امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا جان! ما یک موقعی میتوانیم مطلبی را بگوییم که شما نگفتید و اجداد طاهرین شما هم نگفتند، امّا ما به عنوان روایت بیان کنیم و بگوییم: شما گفتید، یا به پیامبر نسبت بدهیم تا بتوانیم از این طریق، تعداد زیادی را از مسلمان کنیم؟
حضرت فرمودند: خیر، حرام است. بعد حضرت میفرمایند: ظاهرش، این است که فکر میکنید اینها را جذب کردید، امّا اسلام هیچ موقع با مکر و حیله، کسی را جذب نمیکند. اینطور نیست که یک موقع شما حدیثسازی کنید و بخواهید از این طریق تعداد مسلمانان را زیاد کنید.
علامه عسگری در کتاب صحابی ساختگی خود به خوبی تحقیق کردند و همه آن مطالبی را که در کتب دیگر هست، جمع آوری کرده و به خوبی هم آن صد و پنجاه صحابی ساختگی را معرّفی نمودند. بعد هم روایاتی را که اینها شروع کردند به درست کردن آنها، بیان کردند. باید در اینها تأمل و دقّت کرد که اگر انسان دقّت نکند، طبیعی است گرفتار میشود.
اکنون، یک روایت از این روایتها را برایتان بیان میکنم. وقتی معاویه بر مردم شامات وارد شدند، اینها نه پیامبری را دیده بودند و نه از اسلام اطّلاعی داشتند. یزیدابن ابی سفیان، در ابتدا حاکم بود و بعد به واسطه جراحاتی که داشت، از دنیا رفت و برادرش، معاویه ابن ابیسفیان، حاکم شد. در آن زمان شروع به ساختن حدیث کردند، به عنوان مثال گفتند پیامبر فرمودند: «الامناء عند اللّه ثلاثة جبرئیل و أنا و معاویة!»، یعنی بدانید امناء، آنهایی که عند الله، امین هستند، سه نفر هستند، جبرئیل، من و معاویه. لذا با این تعابیر، شروع به تبلیغات در شامات کردند.
امّا وجود مقدّس امام صادق(ع) می فرمایند: شما حقّ ندارید یک حدیث دروغین ببافید، ولو این که به واسطه آن، شما بتوانید گروه و جمعیّتی را، چه قلیل و چه کثیر، به دین وارد کنید. حضرت می فرمایند: ما دینمان، دین صداقت است، دین خدعه و مکر نیست، ما با صداقت ورورد پیدا کردیم و اصلاً اسلام به معنی سلم است و یکی از معانی سلم، سالم بودن است.
اینجا هم امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: شما تصوّر نکنید من نمی توانم، من اگر بخواهم مکّارتر از او خواهم بود، امّا تقوا به من اجازه مکر نمیدهد. لذا نگویید که معاویه زیرکتر از من است، چون او زیرکی ندارد، او دارد حیله به کار میبرد و گناه و خیانت می کند. اینها فجور است.
یک موقع گناه مثلاً دزدی است، یا خیانت با چشم است، یا نعوذ بالله در بستر گناه رفتن است و ... امّا یک گناه این است که شما با فکرت حقّه بزنی. این، مکر است و مکر، گناه بزرگی است. لذا حضرت فرمودند: «وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ» اگر مکر و این مطالبی که شما به عنوان زیرکی حساب میکنید، نکوهیده است، من هم مکّارترین مردم میشدم. حالا ببینیم معاویه میتواند، یا من میتوانم؟ عمروبنعاص میتواند یا من میتوانم!؟
حضرت ثامنالحجج؛ استخوانی در گلوی مأمون!
اتّفاقاً راجع به همین موضوع، مطلب زیبایی هم هست. همانطور که بیان شد، مأمون، در زمان حضرت ثامنالحجج(عليه الصّلوة و السّلام) ، مدام مناظراتی تشکیل میداد. بیان کردیم: مأمون، بین اینها از همه مکّارتر بود و در مکر، بسیار قوی بود و طوری در مکر و حیله، جلو رفت که دیگر کسی، مثل او نبود و حتّی بعضی از بزرگان ما هم، مثل آیتالله مطهّری میگویند: او، شیعه امامکش است. در حالی که اینطور نیست و او مکر زده و فریب داده است و خود ثامن الحجج هم مچ او را گرفته که حالا بیان میکنم که در خصال شیخ صدوق چه چیزی آمده است.
مکرش هم این بود که حضرت را ولیعهد کند که هم در کنار خودش باشد و تسلّط داشته باشد و هم علویون را نسبت به امام بدبین کند و اختلاف داخلی راه بیفتد. همینطور هم شد. لذا بعضی از اینها باور نکردند که حضرت با میل خود نمیروند، با اینکه امام، زیرکی به خرج دادند (مکر نه، بلکه زیرکی)، امام به کنار قبر رسول الله(ص) رفتند و اشک ریختند و بعد هم موقع وداع فرمودند: برای من گریه کنید، گفتند: گریه پشت سر مسافر شگون ندارد، فرمودند: آن، برای کسی است که برگردد، من مسافری نیستم که برگردم، من رفتم که به شهادت برسم و اینها قصد شهادت مرا دارند.
او مطالب زیادی برای امام ایجاد کرد، از جمله پیشنهاد آن نماز استسقاء بود. او در باب تشکیک بود که واقعاً امام میتواند یا نه که دارد آخرش هم پشیمان شد و آن اواخر که یک مقدار گرد و غبار بلند شد، گفت: مردم برگردند و دید دیگر نمیشود مردم برگردند و حضرت، آن صلاه استسقاء را خواندند و باران آمد. بعد آن بارانی که آمد، بر ابهّت امام افزوده شد. با آن که قبلش یک عدّه را فرستاده بود که علیه امام جنجال درست کنند و بگویند: باران کجاست و ...، ولی نتوانستند.
مدام هم مناظرات علمی گذاشت که امام در همه مناظرات پیروز شد. جالب هم است که به قوّه مخیّله او نمیخورد که امام با هر زبانی صحبت کند، لذا مترجم هم گذاشته بود، ولی امام میگویند: من مترجم نمی خواهم. جالب است که خود آنها هم تعجّب می کنند و جوابها بسیار عالی است، طوری که با چینی به زبان چینی، با یونانی به زبان یونانی، با ترکها به زبان ترکی و با هندیها به زبان هندو و با هرکس، به زبان خودش حرف میزدند. لذا باز هم ابهّت امام نزد اینها بیشتر می شود و مأمون گرفتار می شود.
لذا مأمون خودش نکتهای را که اقرار میکند و آن، این است که ما آمدیم او را مغموم کنیم، امّا برعکس شد. اگر فقط یک بار امام در یکی از مذاکرات شکست میخورد، به تعبیر امروزیها آن را بلد میکردند و جارچیان جار میزدند و ... چون امام هم کسی نیست که نستجیر بالله دروغ بگوید و بگوید: مثلاً من اینجا کم آوردم، امّا دید که نمیتواند. لذا امام را به شهادت رساند و بعد هم پشت سر امام، به مکر و حیله و خدعه، از فقدان امام اشک میریخت و خاک بر سر میریخت و پا برهنه میرفت.
بارها بیان کردم که بنا نیست ما تاریخ را مثل قصه بخوانیم و به درد ما نخورد. اگر بنا باشد تاریخ به درد روز ما نخورد و فقط یک شأن نزولی داشته باشد، پس فایدهاش چیست!؟ اگر قرآن هم فقط در مورد همان شأن نزولهای اوّلیّهاش باشد، باید نهایتاً آن را ببوییم و ببوسیم و کنار بگذاریم و به درد ما نمیخورد. در حالی که قرآن باید به روز باشد و همیشه به درد ما بخورد. لذا همین که امام المسلمین میفرمایند که امروز یک عدّه امکان دارد با الفاظی، اظهار دوستی کنند، ولی درون خودشان اینطور نیست، یعنی اینها هم یاد گرفتند و از فتنه ۸۸ تجربه حاصل کردند. شاید رهبر معظم هم بگویند، ولی اینها در وجودشان حیله و خدعه و مکر است و انسان باید هشیار باشد.
بزرگان و اعاظم ما زیرک هستند و اتّفاقاً خدعه شناس هستند، ولی اهل خدعه نیستند. چون خدعه و مکر به دور از تقواست و گناه محسوب می شود.
حضرت ثامنالحجج هم در آن لحظات آخر به مأمون میفرمایند که من از اوّل میدانستم و خودت هم میدانستی که تو برای چه مرا آوردی و دنبال چه بودی، ولی با این کار به هدفت نمیرسی و طوری شده که من برای تو، مثل استخوان در گلویم، که نه میتوانی فرو بدهی و نه میتوانی بیرون بدهی و تو آخر به این کار دست میزدی و مأمون، سکوت اختیار کرد؛ چون دید آنچه که امام میگویند، بر حقّ است و امام افشا کردند که تو با مکر جلو آمدی و من میدانستم تو مکر میزنی، ولی کسانی که اهل تقوا هستند، در خدعه فرو نمیروند و زیر بار خدعه نمی روند و کاری نمی کنند که اهل خدعه اینها را فریب دهند که امیرالمؤمنین و هم ثامنالحجج(ع) بیان میکنند.
وقتی کار به درجات عالی رسید، یعنی انسان به مقام أتقی رسیده است. در قران بیان شده که بنیآدم را کرامت دادیم، «و لقد کرّمنا بنی آدم»، حالا این که کرامت، تقواست را از کجا میآوریم؟ از آنجا که فرمودند: «انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم» باکرامتترین نزد خداوند، باتقواترین است. پس کرامت بنیآدم به تقواست، نه به اینکه اینجا پست و مقامی داشته باشد و ...
لذا آن که در تقوا رشد کرد و در مقام اخلاق قرار گرفت، اتّفاقاً خدعهشناس است و چون خدعهشناس میشوند، هیچ موقع زیر بار خدعه نمیروند.
لذا حضرت ثامنالحجج(ع) فرمودند: تو آمدی خدعه کنی، ولی متوجّه نشدی من تمام خدعههای تو را برملا کردم، یعنی تو آمدی پازل و جورچینت را این طور بچینی، ولی نتوانستی همانطور که میخواهی درست کنی و از آن بهره برداری کنی، یعنی در مقابل آن عمل تو، من به زیرکی عکسالعمل نشان دادم. من درباره تو خدعه نکردم و خدعه هم نمیکنم؛ چون اصلاً ما اهل خدعه نیستیم، بلکه اهل صداقت و تقوا هستیم.
لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر میخواستم، من هم میتوانستم مکّار باشم، ولی هر خدعه و مکری، گناه است و جزء فجور محسوب میشود. خیلی جالب است که در ادامه میفرمایند: «وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ»، هر فجرهای و هر گناهی که شما مبتلا شوید، یک نشانه از کفر در وجود شماست.
مثال می زنم، در مثال مناقشه نیست، این را من در باب جهاد گفتم و حالا چون در این بحث هستیم، نمیخواهیم وارد آن روایت شویم، فقط به عنوان مثال بیان کنم که در روایت داریم که پیامبر فرمودند: اگر کسی در زمانی قرار بگیرد که جهاد نیست (مثل الآن که جهادی نیست و هشت سال جنگ تمام شد) و ببینند در وجودشان نشانی از جهاد نیست، در قیامت، احساس خسران میکنند.
لذا در مورد برخی از رزمندگانمان، از بزرگانی، جمله از آیتالله فاضل لنکرانی و آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی و آیتالله بهاءالدینی(اعلي اللّه مقامهم اجمعين) سؤال کردند: یک رزمندهای از دنیا رفته و گفته: آن لباس جبهه مرا در قبرم بگذارید، میشود چیزی اضافه گذاشت؟ فرمودند: اشکال ندارد. بعد به این روایت استناد کردند که پیامبر میفرمایند: کسی که فردای قیامت در او چیزی از حال جبهه و جهاد نباشد، احساس مغبون بودن و خسارت میکند.
لذا روایت می گوید: اگر جنگ نبود، امّا شخص در دلش خیلی خوشحال شد که الحمدلله دیگر خبری نیست، در قلبش، شعبهای از نفاق است.
لذا ما در باب شهدای کربلا که دیگر نیستند، می گوییم: «یا لیتنا کنّا معکم»، یعنی دلم میخواست در جهاد باشم، امّا من نبودم و زمانه من ایجاب نمی کرد.
آیتالله العظمی سید اسدالله مدنی، آن مرد الهی و عظیمالشأن، آن شهید محراب فرموده بودند: مصداق آن «یا لیتنا کنّا معکم» که به شهدای کربلا میگوییم، امروز در جبهه جنگ است. اگر میگویید: «یا لیتنا کنا معکم»، الآن آماده شوید و به جنگ بروید.
بدترین صف گناهکاران در قیامت
حضرت هم در اینجا همین را میفرمایند، میفرمایند: آنها که به خدعه توسّل میکنند، این خدعه، خودش فجره و گناه است و آن که فجره دارد، کافر شده است. مگر میشود مسلمان خدعه کند!؟ حضرت میفرماید: خیر، «وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة»، بلکه اصلاً اینهایی که مکّار هستند، پرچمی دارند که فردای قیامت معروفند.
خیلی جالب است، یک روایت بخوانم که علّامه مجلسی در جلد ۷۴ بحارالانوار از وجود مقدّس امام باقر(ع) بیان میفرمایند که حضرت فرمودند: فردای قیامت، گروهها مختلفند و مشخّص است که کسی که این گناه را کرده، در این گروه است. آن یکی آن گناه را کرده، در آن گروه است. یا این فلان ثواب را کرده، در این گروه است و ... لذا دستهبندی است و صفها معلوم است.
بعد می فرمایند: بدترین صفی که از همه بدتر است و از دور معلوم است، آن پرچم خدعهگران است. لذا خدعه و مکر، خیلی بد است.
برای همین است که حضرت علاوه بر قسمی که در ابتدای این خطبه میخورند، باز هم مجدّد قسم خورده و میفرمایند: «وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة»، به خدا قسم که من، با مکر و حیله غافلگیر نمیشوم، یعنی هم نباید مکر کرد و هم نباید زیر بار مکر رفت. مؤمن در مقام تقوا هیچ موقع غافلگیر نمیشود.
امام حقّ، نه خدعه میکند و نه زیر بار خدعه میرود
لذا اینها فکر میکنند که مثلاً امام نمیدانستند، کما این که الآن امام المسلمین نمیدانند. امّا هر دوی این بزرگواران میدانستند و میدانند که چه خبر است. یک مثال بزنم، وقتی قم شلوغ شد و آن به ظاهر خلق مسلمان آمدند و آن بنده خدا را که نفس دون گرفتارش کرده بود، علم کردند؛ امام میدانستند که چه خبر است.
حتّی آیتالله گلپایگانی هم از قبل میدانستند و گفته بودند: من ماندهام که چگونه بگوییم که اصلاً این نمیتواند مرجع و محل رجوع مردم در دین باشد، حالا از روی حسادت یا چیز دیگری است.
وقتی آمدند، زدند و همه مغازهها را شکاندند و درب دفتری رفتند که الآن برای تبلیغات است. وقتی آنجا جمع شدند، اعلامیه خواندند که ما تا وقتی امام بیان نکند نمیرویم. به امام گفتند که چنین و چنان شده و شما باید یک مطلبی بگویید. امام ظاهراً نماز ظهر را خوانده بودند که این خبر را به ایشان دادند و امام فرمودند: نه. مجدّداً رفتند و آمدند، امام سکوت کردند. دفعه سوّم که آمدند، امام فرمودند: چرا شما متوجّه نیستید!؟ - ببینید کسی که در مقام أتقی است، مکر وخدعه نمیکند - اینها دارند او را میگویند و بعد معلوم شد همین است که امام میفرمودند. اتّفاقاً یک ربع، بیست دقیقه بعد یک اطلاعیه از دفتر آیتالله العظمی امام شریعتمداری(؟) آمد که اعلام کردند: ضمن تشکّر و فلان، برگردید.
ببینید امام خدعه نمیخورد، امام مراقب است، مواظب است، امام همه چیز را میدانند. آن موقعی که ایشان را به تهران آوردند، استاد بزرگی بودند، تازه مرجع تقلید شده بودند و خیلی هم کسی ایشان را نمیشناخت، حالا یک صحبت و قیامی کرده بودند. امّا خود امام فرمودند که پاکروان، رئیس ساواک آمد و به من گفت: اعلیحضرت، درویش هستند. یعنی اعلی حضرت می خواهد پیش شما بیاید و حالا شما نمیخواهد پیش ایشان بروید. من گفتم: نخیر، من با او کاری ندارد.
حالا شما چه کسی هستید که کاری ندارید!؟ او با آن قدرت و ...، شاهنشاه چنین است و تو ... امّا امام میداند که این خدعه است. امام میداند موقعی که سفیر ایران در عراق میخواست فرشی به حرم مولیالموالی اهدا کند، نباید به حرم بروند تا تأیید آنها نباشد و خدعه آنان نتیجه ندهد. حالا این را چه کسی به امام گفته است؟ جز ارتباط با امام زمان نیست!
لذا امامی که منظم است و معروف است که رأس ساعت خاصّی به حرم میرفتند، طوری که میتوانستند ساعتهایشان را با رفتن ایشان به حرم تنظیم کنند. ایشان روزی دو مرتبه به حرم میرفتند، یکی نماز صبح و یکی هم بعد نماز مغرب و عشاء، در ابتدا نیم ساعت در دفتر بودند و بعد حرکت میکردند.
حالا یک روز نماز صبح که میخواهند بروند، حال امام بد است و سرما شدید خوردند و میلرزند، حاج آقا مصطفی میگویند: آقا! شما که میدانید امام اینجا و آنجا ندارند، از همین جا زیارت کنید و سلام دهید. امام می گویند: بگذار آن روح عوامی ما باشد، لذا عبا را بر سر می کشند و شال می بندند و با آن حالشان می روند.
امّا این بار، اردیبشهت ماه است، هوا خوب است، حال امام هم خوب است و شب ساعت، هشت است. آماده میشوند که به سمت حرم بروند، پایشان هم به سمت نعلینها میرود، امّا یکباره می گویند: امشب نمیرویم! تعجّب میکنند که چه شده، امام سالم هستند، امّا به حرم نمیروند!؟
فردا در درس خارج فقه امام در مسجد هندی، بین آقایان زمزمه میشود که دیشب سفیر ایران آمده و فرش نفیسی را به حرم هدیه کرده است. بعد اتّفاقاً دوربین عکّاسی را در جایی قرار داده بودند که همیشه امام در آنجا مینشستند تا امام بیایند و آنجا بنشینند و آنها عکس بگیرند. به ظاهر منظورشان اهدای فرش بود، ولی در اصل میخواستند امام هم در عکس بیفتند و آنها آن عکس را در روزنامههای اطّلاعات و رستاخیز و کیهان و ... بزنند و بگویند: ببیند آیت الله خمینی هم از وقتی به نجف رفته، عقبنشینی کرده است.
امام میدانند و متوجّه هستند که اینها میخواهند خدعه بزنند. امام از کجا میدانند!؟ ایشان در مقام أتقی بودند.
لذا حضرت میفرمایند: بدانید ما زیر بار خدعه نمیرویم. فقط این را به شما بگویم: «وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة»، اینطور نیست که شما فکر کنید ما با شدّت و سختی، ناتوان میشویم. ما زیر بار مکرتان نمیرویم. هر چه هم شدّت و سختی بیاید، باز هم من علی، عقبنشینی نمیکنم، این را بدانید.
پس حضرت میفرمایند: شما نگویید معاویه، زیرک است، چرا لفظ زیرک را به کار میبرید!؟ اگر زیرکی به معنی مکر است، من علی هم اگر بخواهم، مکّارترین هستم، امّا من مکر نمیکنم؛ چون ما مکر را به عنوان گناه میدانیم و گناه هم به عنوان یک نوع کفر است. تقوا اجازه نمیدهم ما مکر کنیم و خدعه بورزیم. ما میگوییم: همین است که هستیم و اجازه نمیدهیم. ببینید حضرت با این مطالب چقدر زیبا برخورد میکنند.
معاویه و عدم رعایت حلال و حرام الهی
لذا معاویه خدعه ورزید. خیلی جالب است، در کهنترین کتب اهل جماعت هم، این مطالب وجود دارد. من اینها را با مستنداتش بیان میکنم که میگویند: معاویه اصلاً خودش هم مسئله حلال الهی را رعایت نمیکرد. روایتی را بیان میکنم که در کتاب ابن کثیر دمشقی، در جلد ۳۸ مسند احمد بن محمّد بن حنبل - که بیان میکنند: از مسندات قوی اهلجماعت است - و در جلد یکم جامع المسانید و سنن الهادی لاقوم سنن آمده: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَیْدَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَأَبِی عَلَی مُعَاوِیَةَ فَأَجْلَسَنَا عَلَی الْفُرُشِ، ثُمَّ أُتِینَا بِالطَّعَامِ فَأَکَلْنَا، ثُمَّ " أُتِینَا بِالشَّرَابِ فَشَرِبَ مُعَاوِیَةُ، ثُمَّ نَاوَلَ أَبِی، ثُمَّ قَالَ: مَا شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص)»، عبدالله بن بریدة میگوید: من کوچک بودم، همراه پدرم در مجلس معاویه داخل شدیم. بر روی تختهایی که آماده کرده بودند، نشستیم؛ ظهر بود، ما را دعوت به غذا خوردن کرد. معاویه شراب خورد - این روایت را خودشان بیان کردند و الآن در کتب خودشان هست - بعد به پدرم تعارف کرد. پدرم (بریده که از صحابه رسول الله بود) گفت: از وقتی پیامبر، شراب را حرام کردند، من از آن روز تا به حال شراب نخوردم.
البته جالب است، یکی از نکاتی که معاویه دارد، این است که این کارهای خود را علنی نمیکرد. اینجا هم چون بریده رفیق قدیمی او بود، در حضور او شراب خورد و به او هم تعارف کرد.
بعضی از آقایان توجیه میکنند و میگویند: معاویه یک مریضی داشته و مجبور به مصرف شراب بود و این از لحاظ پزشکی اشکالی ندارد!
معاویه و حدیثسازی در شأن خودش!
مطلب دیگر در مورد شناخت معاویه توجّه به این موضوع است که معاویه در خدعه و فریب، کاری کرد که حتّی عایشه گفته بود: فقط مانده که معاویه حدیث بگوید و خودش را برتر از پیامبر معرّفی کند! یکی از این احادیث را هم بیان کردم که به دروغ به پیامبر نسبت داده و گفتهاند که پیامبر فرمودند: «أمناء الله ثلاثه، أنا و جبرائیل و معاویة!» امناء الهی سه نفر هستند: من و جبرائیل و معاویه! این حدیثی است که در کتب اهلجماعت بسیار دیده میشود.
از آن طرف هم مطالبی از این دست در کتب آنها آمده که معاویه شراب میخورد و ... حالا مگر میشود کسی که اهل شراب و ... است، از امناءالله هم باشد؟ خلیفه اوّل و دوم، امناءالله نیستند، امّا معاویه که با برادرش یزید به پدرشان، اباسفیان نامه نوشتند و اعتراض کردند که چرا تسلیم شدی و اسلام آوردی؛ امناءالله است!
لذا بیان کردیم که امیرالمؤمنین هم قسم خوردند و فرمودند: به تمام هستی قسم! اینها اصلاً اسلام نیاوردند و فقط تسلیم شدند. «فَوالّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ، ما أسلَمُوا و لكنِ استَسلَمُوا، و أسَرُّوا الكُفرَ، فلمّا وَجَدُوا أعوانا علَيهِ أظهَرُوهُ» [۴] ، اینها کفر خود را مخفی کردند و وقتی دیدند سپاه و اعوانی پیدا کردند، کفر خود را اظهار کردند و إلّا اینها اصلاً ایمان نداشتند و کافر بودند.
معاویه در فریب دادن مردم دو مطلب به کار برد:
یکی این که معاویه بیان کرد که من کاتب وحی هستم. دقّت کنید که ما میخواهیم ببینیم چه شد که کربلا به وجود آمد؛ چون مردم غفلت کردند. حالا در این مورد باید بررسی کنیم، فعلاً در همین حد بیان کنم که خیلی از کتب اهلجماعت دارند که معاویه، کاتب وحی است.
از طرفی دیگر، او مدام بیان میکرد که من خال المؤمنین هستم. او، خودش را با پیامبر یکی میدانست و به زیردستان خود دستور داده بود، هر چه را که میبینید در شأن علی (امیرالمؤمنین(ع) ) است، برتر از آن را برای من درست کنید. اینهایی که میدانستند امیرالمؤمنین کیست و حتّی دیده بودند که ایشان چگونه با معاویه برخورد کردند.
دوران تمرین پذیرش امامت
اگر مردم غفلت کنند و متوجّه نشوند، همین میشود که خدعهها به وجود میآید و افرادی با لباس دینمداری، مردم را غافل میکنند. لذا باید این را مواظبت کرد. اگر امّت میدانست که باید اطاعت بیچون و چرا از ولیّ خدا و امام خودش داشته باشد، در سیر صعوی قدم برمیداشت، نه مانند الآن که در سیر نزولی است.
همانطور که در جلسه گذشته بیان کردم: این دوران و دوران امام راحل عظیمالشّأنمان، دوران تمرین پذیرش امامت است که امام بر حقّ بیاید و آن امام بر حقّ، حکومت کند، عمرها را جاویدان کند و زندگی و حیات دنیوی بدهد.
به صراحت بیان میکنم که دعای «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّار»، دعای مستجاب شده نیست إلّا به این که امام زمان بیاید. ما در غبار داریم زندگی میکنیم و به این غبار عادت کردیم. حال ما، حال همان دبّاغی است که به بوی آن پوست دبّاغی عادت کردیم و عطر ولایت و امامت به مشاممان نخورده و اگر بخورد، حالمان متغیّر خواهد شد.
لذا برای این که این اتّفاق نیفتد، اوّل دارند آن بو را از مشام ما میبرند. لذا باید قبل از ظهور، وضعیّت و حال ما را تغییر دهند. حال ما هم متغیّر نمیشود إلّا به پذیرش ولایت ولیّ فقیه. این مطلب، اصلاً سیاسی نیست، هر چند دیانت ما عین سیاست ماست. اگر امامت امام زمان بیاید، ما هم مقابل امام زمان میایستیم؛ چون شامّه ما هنوز در آن غبارها دارد زندگی میکند. لذا این دوره، تمرین امام و امّت است. باید این را جدّی بگیریم و باور کنیم.
چرا امام زمان باید هــــزار سال در پرده غیبت باشند!؟ امام هست و موجودیّت امامت ایشان هست، امّا چرا در پرده غیبت است؟ چون مردم هنور متوجّه نشدند که چه اتّفاقی در کربلا افتاد. البته مردم برای أبیعبدالله(ع) عزاداری میکنند و به سر و سینه میزنند، امّا باید بدانند چه شد که صحنه کربلا به وجود آمد و امّت، امّت نبود و هر کسی و هر قومی برای خودش کار میکند.
اطاعتپذیری و معرفت؛ عامل تعالی درجه سلمان و مالک اشتر
در جاهلیّت، بحث قبایل بسیار مهم بود. لذا وقتی سران قبیله، اسلام میآوردند، اهل آن قبیله هم به تبع آنان، مسلمان میشدند. بعداً بیان شد: اصلاً نباید اینگونه باشد، لذا فرمودند: اصول دین، تقلیدی نیست، تحقیقی است. یعنی باید شما با معرفت جلو بروید تا امام را درک کنید. امّا اینها هنوز در قبایل به سر میبردند و هر قبیلهای برای خودش کار میکرد، اگر سران قوم، بیعت ظلم و جور را پذیرفته بودند، زیردستان آنان هم قبول میکردند. به من و شما میگویند: زید، بر حقّ نیست. امیرالمؤمنین میفرمایند: «إعرف الحقّ تعرف أهله»، اوّل حقّ را بشناس و بعد افراد را با آن مقایسه کن.
افراد، حقّ نیستند، حقّشناس باش، بعد ببین اگر افراد آنگونه هستند، پس حقّ هستند. «اعرف الباطل تعرف اهله»، اوّل باطل را بشناس، بعد اگر دیدی شخصی آنگونه هست، حتّی اگر کنار پیامبر هم بود، بدان که باطل است. طلحه، زبیر و ... کنار پیامبر بودند. زبیر حتّی اعلان برادر جون جونی بودن با امیرالمؤمنین کرد و دستش را در گردن حضرت انداخت، امّا آنگونه شد. لذا ملاک شخصیّتها نیستند. ملاک، آن حالی است که الآن در آن هستند. لذا امام راحل هم که فرمودند: ملاک، حال فعلی افراد است، همین است. آیا حال الآن آنها در اطاعت از خدا و دین هست!؟
شاخصه، حقّ است، نه افراد. اگر شاخصههای حقّ در افراد تبلور یابد، آنها هم حقّ میشوند. امّا اگر این شاخصهها در آنها نبود، ولو به این که سابقاً اینچنین بودند، زبیر، طلحه و ... هم باشد، دیگر حقّ نیستند. اینها نکات بسیار مهم است.
لذا انسان باید امام را بشناسد تا معرفتالله پیدا شود. اگر بدون معرفت، گامی به جلو برداری؛ گامهایت بعدی تو خراب میشود. وقتی فرمودند: نماز، اصل نیست، اینطور نیست که مهم نباشد چون فرمودند: «إن قبلت قبل ماسواها». امّا فرمودند: «وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنّ»، دلیل همان صلاه هم والی الهی است.
برای همین است که بیان میکنند: فواحش، ظواهر دارد که ظواهر آن، همین است که در قرآن آمده و مثلاً بیان میکنند: شراب نخور، حرام است. قمار نکن، حرام است. دزدی نکن، حرام است. ربا نخور، حرام است. زنا نکن، حرام است و ... اینها ظواهر است، امّا فرمودند: باطن فوحش، ائمّه جور هستند، «وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ» [۵] .
حلال الهی هم همینطور است. ظاهر حلال، همین مواردی است که برای ما بیان شده است. امّا باطن حلال الهی، ائمّه حقّ هستند، «وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِي الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ».
پس ما باید این را بفهمیم. اگر نفهمیم، سیر زندگیمان، سیر دیگری میشود؛ فقط نماز خواندیم، فقط روزه گرفتیم، فقط حجّ رفتیم، فقط زکاتی دادیم، گاهی انفاقی هم میکنیم، بعد هم تصوّر میکنیم کسی برتر از ما نیست. دچار عجب و بدبختی و سقوط هم میشویم.
وقتی اولیاء خدا با نور حرکت میکنند «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ» - که بیان میکنند، اینها ائمّه هستند -، هیچ موقع در عالم اظهار منیّت هم ندارند. لذا سقوط نمیکنند. بلکه از همه اطاعتپذیرتر هم هستند. سلمان، مطیعترین است، لذا میشود: «منّا اهل البیت». مالک، مطیعترین است، لذا میشود کسی که امیرالمؤمنین در مورد او میفرماید: مثل مالک برای من، مانند مثل من برای پیامبر است. من برای پیامبر چطور بودم، مالک هم برای من همانطور بود. مالک، قوم و خویش امیرالمؤمنین نیست و فامیلی با آنها ندارد و جزء بنیهاشم ندارد، امّا اینطور میشود. سلمان هم نسبت خویشاوندی ندارد، امّا میشود: «منّا اهل البیت». اینها همه از باب معرفت و اطاعتپذیری و ادراکات حقیّه است.
دکتر ژوزف فرانسوی: احیای مرام شیعه با احیای عزاداری!
لذا انسان باید اینها را بفهمد. باید هدف قیام أبیعبدالله(عليه الصّلوة و السّلام) برای ما معلوم شود و إلّا مدام سینه بزنیم، چه فایده دارد!؟ به قول شهید بزرگوار، آیتالله مطّهری، شمر و یزید زمان خودت را بشناس، آن شمر و یزید مردند و تمام شد و رفت. یک موقعی ریگان و کارتر بود، امروز اوباماست. لذا باید اینها را بشناسی و بدانی علّت ورودشان چیست.
امروز امامالمسلمین نکاتی را به تأکید بیان فرمودند و اگر دقّت کنید متوجّه میشوید که سه بار اخذ «تضمین کافی» از طرف غربی، سه بار وجود «نقاط ابهام»، «پیچیدگی» و «ضعفهای ساختاری» در متن برجام را متذکّر شدهاند.
پس ما باید در اینها تأمّل کنیم و إلّا یزید و شمر مردند، أبیعبدالله(ع) هم به شهادت رسیدند. به آنها لعن کن و به ایشان هم سلام بفرست، تمام شد و رفت؛ پس چرا دیگر اینقدر به سر و سینه خود میزنی!؟
ما باید این را بفهمیم که دکتر ژوزف فرانسوی فهمید و ما نفهمیدیم که اینها دارند با احیای عزاداری، احیای مرام میکنند. صورت ظاهر آن عزاداری است، امّا وقتی در تاسوعا و عاشورا، در خیابانها میریزند، حسین، حسین میکنند و هیهات منّا الذّلّه میگویند، به این صورت دارند توجّه جهانیان را به خود جلب میکنند.
افراط و تفریطها: نقشه دشمن برای نفوذ در مراسم عزای اهلبیت
لذا برای این که این هم از بین برود، چه میکنند؟ نفوذ میکنند! نفوذ آنها چگونه است؟ با قمّه بر سر خود بزنید! تا بگویند: اینها یا دیگران را میکشند و یا خودشان را. اینها تشنه خون هستند و اگر دستشان به کسی نرسد، خودشان را میکشند.
وقتی شیعیان آنگونه بیرون میآیند، سیاه میپوشند، مدام بر سر و سینه میزنند و اشعار و مطالبی بیان میکنند، توجّه دنیا به آنها معطوف میشود. لذا در آخر میگویند: آرمانهای أبیعبدالله(ع)، چنین مطالبی بود. امّا وقتی وهن در خود عزاداریها ورود پیدا کند و یهود نفوذ پیدا کند، این مراسم هدف اصلی خود را گم کرده و به انحراف کشیده خواهد شد. حتّی در بحث علم هم وارد شدند و میگویند: حالت صلیب دارد و ...
پس اصل عزاداری مهم است، نه این که برویم نمایش بدهیم. اصل عزاداری سبب میشود که جلب شوند تا ببینند چه خبر است. امّا وقتی نمایش دادیم، مردم هم دنبال آن نمایش هستند، این، شش تیغ دارد، آن بیست تیغ دارد و ... او چه چرخی زد و ... انگار ما آمدیم و به نام أبیعبدالله(عليه الصّلوة و السّلام) باشگاه باز کردیم! به خدا قسم گرفتاری داریم و اصل را فراموش کردیم.
زدن قمّه، آن اصل را به فراموشی میدهد که مردم بفهمند اینها چرا اینقدر حسین حسین میکنند؛ چون میگویند: چه کار دارید!؟ اینها که دائم دارند خون میریزند و حتّی برای بچّه هم که ناله میکند و میترسد، قمّه میزنند! اینها به بچّه خودشان هم رحم نمیکنند و ... لذا معلوم است آن طرف دیگر نمیآید در شخصیّت زندگی أبیعبدالله(ع) مطالعه کند، میگوید: وقتی چنین کسانی، پیروان او هستند، ما دیگر فهمیدیم چه خبر است.
پس ما باید دقّت کنیم که چگونه داریم أبیعبدالله(ع) را به مردم جهان معرّفی میکنیم و بیان میکنیم که حقّ چیست؟ اینطور که برخی پیش میروند که حقّ تبیین نمیشود. خدا گواه است اینها را جدّی بگیریم، اینها جدّی و شوخی نیست. نفود یهود در این مطالب، همین است؛ یعنی کاری کنیم که اجازه ندهیم دیگران حقّشناس شوند.
از طرفی، در اسلام میگویی: سگ نجس است، خوب، این درست است، امّا چطور خودت قلّاده بر گردنت میاندازی و میگویی: یک نفر من را در بینالحرمین بکشد! اگر میگویید: سگ، نجس است، پس چرا میگویید: من سگ هستم و در مجلس أبیعبدالله(عليه الصّلوة و السّلام) ، اوه اوه میکنید!؟
کسی که از بیرون این را میبیند، میگوید: اگر آن، درست است، پس این چیست!؟ قسم حضرت عبّاس را قبول کنیم یا دم خروس!؟ یعنی اینگونه به مجلس أبیعبدالله(ع) اهانت و جسارت میکنند! بعد هم میگویند: برای أبیعبدالله(ع) همه چیز جایز است. غلط کردید که چنین حرفی میزنید! از کجا چنین حرفی را آوردید!؟ کدام مجتهد و مرجع بزرگواری بیان کرده سات!؟ بنده، به عنوان مجتهد، این مطالب را حرام میدانم. شما از خودتان درآوردید و بیان میکنید و إلّا کدام مستندات تاریخی و مطالب را دارید که برایش بیان کنید!؟ اگر مطالبی دارید، بیان کنید ما هم بدانیم و تسلیم شما شویم.
لذا فعل حرام انجام میدهند، برای این که اصل قضیّه از بین برود. ببینید باید سیاه پوشید و عالم را سیاه کردم. نه افراط و نه تفریط. خود این سیاه پوشیدن، پرچم است و با این کار توجّهها جلب میشود که بپرسند: اینها چرا سیاه پوشیدند؟ مگر برای پدر و مادرشان، هر سال عزاداری میگیرند که سیاه بپوشند!؟ لذا اینگونه جلب توجّه میشود. این را دکتر ژوزف فرانسوی فهمیدند و ما نفهمیدیم.
نه آنطور افراط شود و نه این که تفریط کنند و بگویند: نیاز به این چیزها نیست، به جای خرج اینها به ایتام رسیدگی کنیم. به ایتام باید به موقع رسیدگی کرد و خرج برای اهلبیت هم بحث دیگری دارد. باید هشیار باشیم و در این موارد مراقبت کنیم.
از آن طرف موذیگرانه خدعه میزنند، مثلاً در برخی آهنگها و ترانهها به نام مداحی ورود پیدا میکنند که دیگر، آن، حال نیست. از آن طرف هم یک عدّه به ظاهر روشنفکر میگویند: مگر غیر از این است که وقتی أبیعبدالله(ع) به شهادت رسیدند، ما را نجات دادند و به ما حیات بخشیدند؛ پس اتّفاقاً ما باید شاد باشیم. تو غلط کردی چنین حرفی میزنی! این را از کجا آوردی که میگویی باید شاد باشیم!؟ لذا از هر دو طرف دارند نفوذ میکنند.
هدف از هر دوی این کارها هم این است که اصل زیر سؤال برود و در این شلوغیها اصل اسلام ناب فراموش شود.
بیان کردم که از آیت الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی پرسیدند: آقا! سیاه پوشیدن در نماز مکروه است، شما اجازه میدهید که ما برای عزاداری أبیعبدالله(ع) سیاه را بپوشیم و بعد برای نماز درآوریم؟ ایشان فرمودند: برای أبیعبدالله(ع) نه تنها مکروه نیست، بلکه مستحبّ است. خیلی حرف است که یکباره موضوع آن عوض میشود. موضوع و حکم خیلی اهمیّت دارد. اتّفاقاً من این مطلب را یک مرتبه در درس خارج بیان کردم و گفتم: دقّت کنید که چرا این را بیان میفرمایند. این، علامت است. امّا آن افراط و تفریطها، وهن دین است.
پس باید خیلی مواظب باشیم. امیرالمؤمنین میفرمایند: مؤمن، حقّه و مکر ندارد. امّا زیر قبر هم نمیرود، تیز است و مواظب است، میفهمد که اینها میخواهند با حقّه و ... فریب دهند. لذا باید هشیار باشیم.
در این شبها مجبوریم اینها را بیان کنیم تا متوجّه باشیم که اینها دارند چه انحرافاتی به وجود میآورند. برخی پشت ماشینهای خود السلام علی العطشان، السلام علیک یا اباعبدالله و ... مینویسند که خوب است. امّا جدیداً آمدند و حرفهای رکیک مینویسند که نیروی انتظامی باید جلوی اینها را بگیرد. اینها، دسیسه است. شمر فلان، با فحش! یا یزید! مسیرت به فلان جا میخورد!؟ یا حرمله! مگر گیرت نیاورم و ...؛ این حرفهای لاتی و کوچهبازاری است، مثلاً این هم شعار شد!؟ بعد هم ادّعا میکنند که من محبّ اهلبیت هستم. طوری است که وقتی کسی آن را ببیند، میخندد. امّا وقتی مینویسی: السلام علی العطشان، طرف حالش متغیّر میشود. امّا الآن فقط میبیند و میخندد.
معلوم است که دستی در کار است. دارند مطالب و حقایق را عوض میکنند. چون دیدند اصل آن را نمیتوان از بین برد. لذا برای این که بتواند کاری از پیش ببرند، بهترین راه نفوذ در آن اصل است.
این را بدانید: هر موقع نتوانستند چیزی را از بین ببرند، بهترین راه، نفوذ در آن است. نمیتوانند اصل عزاداری را از بین ببرند. امّا با یکی راهی میتوانند از بین ببرند: نفوذ! یک موقعی با قمّه زدن، یک موقع هم با این اراجیفی که مینویسند!
و إلّا اگر انسان معرفت داشته باشد، مانند آن ولیّ خدا میشود که بیان کردم: دور حیاط راه میرفت و فقط دو کلمه میگفت: ابالفضل، عبّاس؛ همینطور اشک میریخت و ناله میکرد. چون آنها میفهمند چه خبر است و وضع عالم را متوجّه میشوند. اهل بازی نیستند، اهل دین هستند. دینمدار هستند. اینها هستند که وقتی سینههایشان پر از معرفت شد، تا سلام میدهند، حالشان متغیّر میشود.
آن عزیز و بزرگوار را دیده بود که صبح به صبح زیارت عاشورا میخواند، تا شروع میکرد، اشک میریخت و ناله میکرد. بچّههایش می گفتند: صبح زود است، مردم خواب هستند؛ میگفت: دست خودم نیست. همینطور، یک روز، دو روز، یک هفته، یک ماه، دو ماه، ...، مگر آدم چقدر اشک دارد!؟ چقدر سلام میدهی و حالت متغیّر میشود!؟ انسان با معرفت به اینجا میرسید.
............................
پانوشتها؛
[۱] . الكافي، ج: ۱، ص: ۳۷۴.
[۲] . نساء/ ۵۹.
[۳] . نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۰
[۴] . نهجالبلاغه، نامه ۱۶
[۵] . الكافي، ج: ۱، ص: ۳۷۴.
منبع:مهر