برای نزدیک شدن به خدا
ذکر «وِرد» نیست بلکه تکرار «اندیشه» است با همراهی دل
پناهیان گفت: هدف عالی زندگی چیزی جز لقاء الله نیست، ولی تو باید با تفکر خودت به این هدف برسی. حتی اگر تمام پیامبران بیایند و بگویند که «هدف این است» تا وقتی که خودت فکر نکنی و به آن نرسی، فایده ندارد.
عقیق: امسال هشتمین سالی است که حجت الاسلام علیرضا پناهیان سخنران دهۀ اول محرم هیئت دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)-هیئت میثاق با شهدا-است و میثم مطیعی نیز مانند سالهای گذشته عهدهدار مداحی این بزرگترین مجلس عزاداری دانشگاهی در منطقۀ شمال غرب تهران است. بخشهایی از چهارمین شب سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه امام صادق(ع) با موضوع «برای نزدیک شدن به خدا» را در ادامه میخوانید:قبل و بعد از تعیین هدف، باید دربارۀ هدف فکر کنیم/ در کنار تبلیغ و تعلیم صحیح دینی، جای تفکر خالی استدر جلسات قبل دربارۀ «تعیین هدف»، «اهمیت تعیین هدف» و «تفکر دربارۀ هدف» صحبت کردیم. بنا شد به این سؤال بپردازیم که «واقعاً الان گیر جامعۀ ایمانی ما کجاست؟» ما از غیرمتدینین زیاد انتظار نداریم ولی تصور میکنیم که متدینین با همینمقدار ایمان، آگاهی، محبت و عمل، علیالقاعده باید رشد بسیار بالاتری داشته باشند، اما باید دید که چه موضوعی مورد غفلت است که این رشد بالا محقق نشده است؟ برای پاسخ دادن به این سؤال، بحثی را در مورد «هدف» مطرح کردهایم.در موضوع «تفکر دربارۀ هدف» لازم است کمی بیشتر تأمل کنیم. خداوند متعال در قرآن کریم حدود هفتاد مرتبه به تفکر توصیه فرمودهاند؛ به صورتهای مستقیم یا غیرمستقیم. ما قبل و بعد از تعیین هدف، باید دربارۀ هدف تفکر کنیم. هدف را نه میتوان به صورت تبلیغاتی به کسی منتقل کرد و نه صرفاً میتوان هدف را با «تعلیم» به دیگران آموزش داد، بلکه هدف را باید انتخاب کرد. در کنار هر تبلیغات صحیح دینی و هر تعلیمات درست مذهبی، جای تفکر خالی است و هر کسی باید از خودش بپرسد که «آیا من در مقام انتخاب هدف، اندیشیدهام یا نه؟ آیا برای انتخاب هدف خودم فکر کردهام یا نه؟»در جامعۀ ما از «تفکر» کم صحبت شده و بیشتر به آموزش تکیه شده/ شاید مهمترین عنصر تعلیم حکمت «به تفکر واداشتن» باشدتفکر چیزی است که در جامعۀ ما از آن کم صحبت شده و کم مصرف میشود، بیشتر به «آموزش» تکیه میشود. در رسالت انبیاء تعلیم و تلاوت و تزکیه آمده است اما تعلیم حکمت هم آمده است(یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ؛ آل عمران/۱۶۴) شاید مهمترین عنصر تعلیم حکمت، همین به تفکر واداشتن باشد، یا همین آموزش دادن شیوۀ فکر کردن باشد؛ نه فقط در صورت، بلکه در ماده. خداوند در آیات کریمۀ قرآن دربارۀ مادۀ تفکر(موضوع فکر کردن) هم به انسان توصیههایی دارند.امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «فکر موجب دریافت حکمت میشود؛ الْفِکْرُ یُفِیدُ الْحِکْمَة»(غررالحکم/حدیث۸۷۸) پس پیامبران که میخواستند تعلیم حکمت بدهند، طبیعتاً مردم را به تفکر وادار میکردند. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «التَّفَکُّرُ یُورِثُ الحِکْمَةَ وَ الْحِکْمَةُ تَجْرِی فِی أَجْوَافِکُمْ مِثْلَ الدَّم»(مکارمالاخلاق/۱۱۵) وقتی که با تفکر به حکمت برسید، حکمت در وجود شما مثل خون جاری میشود. داناییای که در ذهن انسان هست ولی در قلب و عمل انسان اثر نمیگذارد، معلوم میشود که روی آن دانایی تفکر نشده تا تبدیل به حکمتی شود که وجود آدم را در بر بگیرد.امام حسن(ع): تفکر درهای حکمت را برای انسان باز میکندحالا چند روایت دیگر در باب اهمیت تفکر را مرور میکنیم. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «خوش بهحال کسی که قلبش مشغول فکر کردن است؛ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَ قَلْبَهُ بِالْفِکْر»(غررالحکم/حدیث۵۹۴۲) و امام حسن(ع) میفرماید: «عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَ مَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَة»(اعلامالدین/۲۹۷) حیات قلب بصیر با فکر است و فکر کردن، درهای حکمت را برای انسان باز میکند.از امام صادق(ع) دربارۀ این حدیث شریف نبوی سؤال کردند که پیامبر(ص) فرمودهاند: «تَفَکُّرَ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ» یعنی واقعاً یک لحظه تفکر، از یک شب تا صبح بیدار ماندن و عبادت کردن ارزشش بالاتر است؟ امام صادق(ع) پاسخ دادند: بله پیامبر اکرم(ص) این را فرمودهاند. (قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ قَالَ نَعَمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَة ؛ محاسن/۱/۲۶) دقت کنید که منظور از «سَاعَةٍ» در اینجا یک ساعت-مثلاً از ساعت سه تا چهار- نیست، بلکه منظور «یک زمانی» یا یک بخشی از زمان است که چهبسا خیلی کمتر از یک ساعت باشد.هرکه عاشق خدا نیست یا علاقه به دنیا دارد، مشکلش این است که «کم فکر کرده»/ جهنمیها مشکلشان این است که فکر نکردهاندهر کسی در هر زمینهای کم آورده بود، میتوان به او گفت که «تو کم فکر میکنی». مثلاً اگر کسی گفت: «من عاشق خدا نیستم» یا «من به دنیا علاقه دارم» یا «غفلت مرا میگیرد» یا «انگیزۀ کارهای بزرگ خوب ندارم» میتوان به او گفت: «تو کم فکر میکنی» حتی روز قیامت وقتی از بعضیها پرسیده میشود که چه شد به جهنم آمدید؟ پاسخ میدهند: ما فکر نکردیم(وَ قَالُواْ لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فىِ أَصحَْابِ السَّعِیر؛ ملک/۱۰)خیلی از اوقات «ندانستن» عذر مقبول است، یعنی میگویند: «خُب من نمیدانستم» و لذا او را معاف میکنند. اما جهنمیها مشکلشان این است که فکر نکردهاند، نه اینکه نمیدانستهاند. آنها مشکلشان هم این نبود که «عاشق نبودند» لذا دربارۀ جهنمیها کسی نگفته است که چون عاشق نبودند، جهنمی شدند. هر کسی که عاشق نبوده، به خاطر این است که فکر نکرده است.مجالس و محافل ذکر و وعظ باید محلی برای تفکر باشد/ ذکر «وِرد» نیست بلکه تکرار اندیشه است؛ با همراهی دلغیر از اینکه مجالس شهدا و روضۀ سید الشهدا محل فکر هستند، این جلسات وعظ و سخنرانیها هم باید محل فکر کردن باشند. این مجالس و محافل ذکر باید جایی برای تفکر باشند. اصلاً در «ذکر» خمیرمایۀ فکر هست، چون ذکر «وِرد» نیست، بلکه ذکر تکرار اندیشه است؛ با همراهی دل. نام این مجالس را هم خودِ اهلبیت(ع) «مجلس ذکر» قرار دادهاند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «بروید در باغهای بهشت و بهرهبرداری کنید، پرسیدند: باغهای بهشت کجاست؟ فرمود: مجالس ذکر؛ إِذَا وَجَدْتُمْ رِیَاضَ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا فِیهَا قَالُوا وَ مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَجَالِسُ الذِّکْرِ»(مشکاتالانوار/۵۵) و مجالس ذکر یعنی مجالس فکر.- گاهی یک سخنرانی را ارزیابی میکنند و به آن نمرۀ مثبت میدهند؛ در حالی که این سخنرانی هیچ کسی را به فکر وانداشته است. و گاهی یک سخنرانی را ارزیابی میکنند و نمرۀ منفی میدهند؛ در حالی که این سخنرانی توانسته است خیلیها را به فکر وادار کند. یک سخنران باید دنبال این باشد که «من دربارۀ چه چیزی مردم را به فکر وادار کنم؟» و الا اگر صرفاً بحث اطلاعات و آگاهی یافتن باشد، این اطلاعات را با دادن یک جزوه و کتاب هم میتوان منتقل کرد.خدا در قرآن موضوع و مادۀ تفکر پیشنهاد میدهد/ کفر نتیجۀ بیفکری استدر آیات کریمۀ قرآن توصیههای زیادی برای تفکر شده است، مثلاً میفرماید: «آیا در جان خودشان با خودشان خلوت نمیکنند و فکر نمیکنند که خدا آسمانها و زمین و آنچه در آن هست را بیهوده نیافریده است؟ دربارۀ آن نقطۀ پایان(أَجَلٍ مُسَمًّى) فکر نمیکنند؟ خیلی از مردم به ملاقات پروردگار، کافر هستند؛ أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُون»(روم/۸) در اینجا خداوند موضوع و مادۀ فکر به ما پیشنهاد میدهد و آن هم تفکر دربارۀ این موضوع است که خدا آسمانها و زمین را بیهوده نیافریده است. دقت کنید که خداوند توضیح نمیدهد که این هدف و غایت آفرینش چیست، بلکه میخواهد خودمان دربارۀ آن فکر کنیم.چرا خیلی از مردم به ملاقات پروردگار، کافر هستند؟ چون فکر نمیکنند؛ نه بهخاطر اینکه کلاس عقاید نرفتهاند! چون فکر نمیکنند؛ در نتیجه به لقاء پروردگار کافر میشوند. پس کفر نتیجۀ بیفکری است. در اینجا میفرماید «بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُون» یعنی به لقاء الله کافر میشوند، و لقاء خدا از جنس هدف است. و همچنین «أَجَلٍ مُسَمًّى» نیز چیزی از جنس هدف است و همچنین دلیل آفرینش آسمانها و زمین نیز چیزی از جنس هدف است. پس خداوند در این آیه به روشنی خواسته است که «دربارۀ هدف فکر کنید»اگر بنشینی و دربارۀ هدف فکر کنی، یا خودت راه را میفهمی، یا اینکه خدا راه را به تو نشان میدهد یا اینکه تو را ناخواسته در این راه میبرد. تو فقط وقت خودت را برای «تفکر دربارۀ هدف» بگذار.چگونه دربارۀ «هدف» تفکر کنیم؟ /روش اول: ۱. ببین به چه هدفی راضی میشوی؟ / بعد از انتخاب هر هدفی بگو: بعدش چه؟حالا این «تفکر دربارۀ هدف» چگونه باید باشد؟ یک بخش از تفکر دربارۀ هدف این است که قبل از انتخاب هدف، چگونه دربارۀ انتخاب هدف فکر کنیم؟ دو راه اساسی برای این تفکر داریم. من وقتی میخواهم هدف خودم را انتخاب کنم، از دو روش باید استفاده کنم:۱- ببین که تو به چه هدفی راضی میشوی؟ به هر هدفی راضی شدی، آن را بنویس و بگو: «بعدش چه؟» جاودانگیطلبی و جاودانه شدن تمایل برجستهای در وجود انسان است، آنقدر برجسته است که وقتی وارد بهشت میشوی، اولین کلمه بعد از سلام پروردگار به تو این است: «فَادْخُلُوها خالِدین»(زمر/۷۳) دردِ بزرگ بشریت خلود است. جاودانگی درد بزرگ ماست؛ برای همین است که با مرگ اینقدر میانۀ خوبی نداریم.پس روش اول در تفکر برای انتخاب هدف این است که بگویی: «بعدش چه؟» یعنی هر هدفی را که انتخاب کردی، مرگش را اعلام کن، و به آخر و پایان آن نگاه کن. مثلاً هدف من این است که «به این لذتها برسم...» حالا به آخرش فکر کن و بگو: «بعدش چه؟» در این صورت، اگر هدف پست و کمارزشی انتخاب کرده باشی، این هدف برای تو یخ میزند و از چشمت میافتد.۲. خدا برای من به چه چیزی راضی میشود؟ /خدا ما را برای عاشق شدن به چه چیزی آفریده است؟روش دوم در فکر کردن برای انتخاب هدف این است که ببینی «خدا برای من به چه چیزی راضی میشود؟ آیا به کمتر از خودش راضی خواهد شد؟» خدا مرا برای چه لذتی آفریده است؟ چگونه میخواهد مرا مست کند؟ آیا میشود که خدا این تقاضای مستی را در من قرار داده باشد ولی مستم نکند؟ نهتنها این از شأن خدا دور است بلکه اساساً نامردی است! آیا میشود خدا مرا سورپرایز نکند؟! قطعاً نه، بلکه خیلی بالاتر از این حرفهاست. آیا میشود خدا عالیترین هیجان را به من ندهد در حالی که تقاضای عالیترین هیجان را در من قرار داده است؟ خدا با چه چیزی این کار را خواهد کرد؟ آیا با چیزی کمتر از خودش؟ خدا برای آخرِ ماجرا چه چیزی برای ما پیشبینی کرده است؟ آیا چیزی غیر از خودش؟ و آیا خودش کمتر از مخلوقاتش لذت دارد؟ خدایی که خالق لذتهاست، لذت خودش چقدر بالاست؟آیا خدا تو را برای اذیت کردن و آزار دادن آفریده یا برای این آفریده که تو بهره ببری؟! آیا خدا من و تو را برای عاشق شدن نیافریده است؟! اینکه بیرحمی و ظلم به انسان است! و البته خدا ظالم نیست. اگر خدا ما را برای عاشق شدن آفریده، ما را برای عاشق شدن به چه چیزی آفریده است؟موسیقی، فیلم زیاد و مراجعۀ مکرر به موبایل برای دیدن پیامها، قدرت تفکر را از ما میگیرد / باید «خودت فکر کنی»؛ نه به کمک یکی دیگر* یکی از چیزهایی که قدرت تفکر را از انسان میگیرد «موسیقی» است. یکی دیگر هم «فیلم زیاد نگاه کردن» است، یکی از چیزهایی که اخیراً قدرت فکر کردن را از آدم میگیرد «زیاد قطعه قطعه(با فواصل کم) به موبایل مراجعه کردن برای دیدن پیامکها و خبرهای کوتاه است» این کار قدرت تعمّق و تفکر انسان را میگیرد. قمار و بسیاری از سرگرمیهایی که عمیقاً آدم را درگیر میکنند، قدرت تفکر را از آدم میگیرند.سخنرانی هم جای تفکر را نمیگیرد/ زیاد سخنرانی گوش دادن هم خوب نیست، پس کِی خودت میخواهی فکر کنی؟!- سعی کنید «خودتان فکر کنید» نه اینکه یک کسی یا چیزی، شما را وادار به تفکر کند؛ حتی یک سخنرانی مذهبی هم جای تفکر را برای شما نگیرد. تو خودت باید بنشینی فکر کنی، همیشه به کمک یکی دیگر فکر نکن، و الا نابود میشوی! اگر هم به کمک کسی تفکر را شروع کردی، دو قدم با او میروی اما بقیهاش را خودت باید بروی، یعنی باید «خودت فکر کنی». زیاد سخنرانی گوش دادن هم خوب نیست. پس کِی خودت میخواهی فکر کنی؟! مهم آن نتایجی است که خودت با فکر خودت به آن رسیدهای.با تفکر به اینجا خواهی رسید که «ملاقات خدا در بهترین حالت» ارزشمندترین هدف استوقتی خوب دربارۀ هدف فکر کنی، خواهی دید که ارزشمندترین چیزی که به عنوان هدف باید انتخاب کنی «ملاقات پروردگار در بهترین حالت» است؛ این میشود هدف غایی زندگیات. چیزی که باید به عنوان هدف انتخاب کنی «نزدیک شدن به خدا» است، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد. اگر بیشتر فکر کنی اتفاق دیگری برایت میافتد، اینکه «فقط همین هدف تو میشود» و اگر بیشتر فکر کنی، اتفاق دیگری هم برایت میافتد، اینکه «عاشق این هدف میشوی» و اینها به سلیقۀ افراد هم ربطی ندارد.پس اول برای انتخاب هدف، تفکر میکنی. بعد از اینکه هدف را انتخاب کردی، هدفت میشود اینکه «میخواهم به خدا نزدیک شوم، همین؛ و هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد» اگر درس میخوانم آیا مرا به خدا نزدیک کند؟ اگر ازدواج میکنم، مرا به خدا نزدیک میکند؟ اگر لبخند میزنم، مرا به خدا نزدیک میکند؟انتخاب هدف «تقرب به خدا» یک مسألۀ تعارفی نیست؛ اگر به آن نرسی، به جهنم خواهی رفتبدون این هدف(نزدیک شدن به خدا) حتی اگر همۀ اعمال خوب را هم انجام دهی، به جهنم خواهی رفت، شبیه قابیل خواهی شد، قاتل خواهی شد و هابیلیان را خواهی کشت. پس انتخاب این هدفی که مطرح کردیم، یک مسألۀ تعارفی نیست! یعنی اگر به این هدف نرسی، به جهنم خواهی رفت. کسانی که خدا را به عنوان هدف خود برنگزیدند، در دنیا و آخرت ضرر کردند. هدف عالی برای زندگی چیزی جز لقاء الله نیست، ولی تو باید با تفکر خودت به این هدف برسی. حتی اگر تمام ۱۲۴هزار پیغمبر بیایند و به تو بگویند که «هدف این است» تا وقتی که خودت فکر نکنی و به آن نرسی، فایده ندارد. چشمه باید از خودش آب داشته باشد!باب دوم تفکر بعد از انتخاب هدف آغاز میشود/دربارۀ هدفی که انتخاب کردهای فکر کن/ اگر دربارۀ آن فکر کنی، عاشقش میشویبعد از اینکه به این هدف رسیدی، باب دوم تفکر آغاز میشود. باب دوم تفکر این است که دربارۀ این هدفی که انتخاب کردهای فکر کنی. این هدف میتواند فوقالعاده لذتبخش باشد. اگر دربارۀ آن فکر کنی، عاشقش میشوی و یگانه هدف تو خواهد شد و این هدف به تو نزدیک میشود، و آتش آن وجودت را گرم میکند. اگر هدف شما این باشد که «میخواهم به خدا نزدیک شوم» و بعد هم عاشق این هدف بشوید، مدام دربارۀ این هدف عالی خودتان تفکر خواهید کرد.هولناک بودن مرگ برای این است که تو را به تفکر دربارۀ هدف وادار کند/ آیات بهشت و جهنم در قرآن، همه برای تفکر استبرای اینکه دربارۀ هدف فکر کنید، خدا رسیدن به این هدف را در دالانی از مرگ قرار داده است که بسیار هولناک است. اما همین مرگ که ابتدائاً هولناک است، بعد از تفکر به یک موضوع شوقانگیز تبدیل میشود. هولناک بودن مرگ برای این است که تو را به تفکر وادار کند؛ تفکر دربارۀ هدف. وقتی به هدف فکر کنی، مرگ دیگر برایت هولناک نخواهد بود، بلکه شوقانگیز خواهد بود و این حالتی است که شهدا پیدا میکنند.خداوند مرگ را یک امر غیرارادی قرار داده است، و این خیلی تفکربرانگیز است. مرگ دالانی برای عبور و رسیدن به هدف است، و وقتی دربارۀ آن فکر کردی، این مرگ برای تو تبدیل به یک عمل ارادی میشود. میفرماید: «قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»(انعام/۱۶۲) یعنی نماز من، عبادت من، زندگی من و مرگ من برای خداست؛ انگار مرگ هم یک عمل است. «من میخواهم برای خدا بمیرم» و این یعنی شهادتطلبی.خداوند حساب و کتاب روز قیامت را قرار داده است که هولناک بودن مسیر رسیدن به آن هدف را افزایش دهد تا تو بیشتر تفکر کنی. همچنین خدا جهنم را قرار داده برای اینکه تو بیشتر فکر کنی. اینها همه عوامل تفکر است. آیات بهشت و جهنم در قرآن، همه برای تفکر است.علی(ع) مردم را به چهار دسته تقسیم میکند/دستۀ چهارم کسانی هستند که فکر و ذکر هدف، چشم آنها را از دنیا بستهامیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود: «ای مردم، ما در زمانی زندگی میکنیم که یک روزگار کینهتوز است و یک زمانۀ شدید و سخت است، آدم خوب، بد شمرده میشود و ظالم تا میتواند ظلم میکند، أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ شَدِیدٍٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً»(نهجالبلاغه/خطبۀ ۳۲)حضرت در ادامۀ این کلام، مردم را به چهار دسته تقسیم میکند(وَ النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ...؛ همان) که سه دسته از آنها اهل جهنم هستند و یک دسته اهل بهشت هستند. آن سه دستۀ جهنمی از این قرارند: یک عدهای که از سر بیعُرضگی، برای اقامۀ حق، کار سیاسی-اجتماعی نمیکنند. و یک عدهای که از سر دنیاطلبی کار اقامۀ حق را عقب میاندازند، و یک عدهای که اساساً دنبال چپاول دنیا هستند.حضرت بعد از معرفی این سه گروه شروع میکند گروه چهارم را توصیف میکند و دربارۀ آنها میفرماید: «وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ...»(همان) مردانی که دربارۀ هدف آنقدر به فکر و ذکر هستند که این فکر و ذکر، چشمهای آنها را از دنیا بسته است و دنیاطلب نیستند. آنها چه کسانی هستند؟ انقلابیهایی هستند که آنها را تکه تکه میکنند، انقلابیهایی هستند که اینقدر از آنان میکُشند تا کسی از آنها باقی نماند. انقلابیهایی هستند که اسیرشان میکنند و تبعیدشان میکنند، مظلوم و مهجور و غریب هستند، برخی به آنان افراطی میگویند، همیشه فداکاری میکنند اما هیچوقت قدردانی نمیشوند.هرجا سخن از قیامت شد، میخواهد ما را به تفکر دربارۀ هدف وادار کند/ قیامت و جهنم، کمککار و تمرکزدهنده برای تفکر دربارۀ لقاء الله استحالا چه چیزی آنها را اینطوری کرده است؟ «غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ» فکر و ذکر دربارۀ هدف(مرجِع) آنها را اینطوری کرده «وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَر» و خوفِ محشر اشکهای آنها را جاری کرده است. خوف محشر جزء منظومۀ توجه به هدف است. هرجا سخن از قیامت شد، میخواهد ما را دربارۀ هدف به اندیشه وادار کند. محشر، قیامت و جهنم، کمککار و تمرکزدهنده برای تفکر دربارۀ لقاء الله است.و بعد میفرماید: « فَهُمْ بَیْنَ شَرِیدٍ نَادٍّ» آنها بهخاطر حقگویی از جامعه رانده شدهاند «وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَکْلَانَ مُوجَع» با چشمهایی پر از اشک و دلی پر از خون، جامعه آنها را لِه میکند. «قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِیَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِی بَحْرٍ أُجَاج» آنها کسانی هستند که تحقیر میشوند، مانند کسانی که در بحر نمک فرورفتهاند در حال زجر هستند. «أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَة» دهانشان بسته است و قلبهایشان مجروح است. «قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا» آنقدر دیگران را موعظه کردند که دیگر خسته شدند(از بس جواب نگرفتند)امامتان به شما عشق خواهد ورزید؛ آنچنانکه یعقوب به یوسف عشق میورزید/ راز داستان حضرت یوسف عشق امام به مأمون بودبروید این کلمات دردمندانۀ امیرالمؤمنین(ع) را بخوانید و به هدف فکر کنید. بعد انشاء الله یک اتفاق قشنگ برای شما میافتد؛ اینکه امام شما به شما عشق خواهد ورزید و شما معشوق مولایتان خواهید بود. امامتان به شما عشق خواهد ورزید؛ آنچنانکه یعقوب به یوسف عشق میورزید.راز داستان حضرت یوسف که احسنالقصص است، عشق زلیخا به یوسف نیست، از این عشقها در دنیا زیاد اتفاق میافتد، چطور ممکن است چیزی که اینهمه در دنیا تکرار میشود، احسنالقصص باشد؟! راز داستان حضرت یوسف، زندان افتادن و در قعر چاه افتادن یوسف نیست، در طول تاریخ، کم یوسفها به زندان نیفتادهاند، کم قطعه قطعه نشدهاند، تازه او که به پادشاهی هم رسید! راز داستان حضرت یوسف این نبود که یوسف زیبا بود، از او زیباتر فراوان بوده است، رازش این نبوده که یوسف گناه نکرد، گناه نکردهها در چنین صحنههایی فراوان بودهاند.راز داستان یوسف این بود که یعقوب که پیامبر و امامِ یوسف بود، آنقدر بهخاطر پاکی یوسف، عاشق او بود که در دوری او اینقدر گریه کرد که نابینا شد و اینقدر این پیامبر در عشق یوسف قوی بود که وقتی پیراهن یوسف را-از سرزمین دیگری-به سمت یعقوب حرکت دادند، او گفت که «بوی یوسف میآید» و پیراهن او را به چشم گذاشت و چشمانش بینا شد. یعنی یک امام، اینقدر به مأموم خودش عاشق میشود؟ بله، اگر این مأموم، یوسف باشد، چرا که نه؟باور میکنید که شما میتوانید معشوق حضرت ولیّ عصر(عج) بشوید؟/ اصحاب حسین(ع) معشوقهای حسین(ع) بودندباور میکنید که شما میتوانید معشوق حضرت ولیّ عصر(عج) بشوید؟ به حدّی که آقا صبح به عشق شما چشم باز کند؟ یا وقتی یک کمی کسالت پیدا کنید، آقا نگران شما شود؟ میدانید که شما میتوانید به اینجا برسید؟میدانید اصحاب حسین(ع) با حسین(ع) چه کردند؟ آنها معشوقهای حسین(ع) بودند. امام حسین(ع) بالای سرِ حبیب بن مظاهر، سخنی گفت که سرِ علی اصغرش گفت. وقتی خونهای علی اصغر را به آسمان میفرستاد صدا زد «هونٌ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه»(لهوف/ص۱۱۷) خدایا چون تو داری میبینی، تحمل میکنم. و وقتی که سر حبیب بن مظاهر را روی زانو قرار داد، گفت: خدایا، چون تو میبینی من تحمل میکنم.یکی از اصحاب حسین(ع) کسی بود که محافظ حسین(ع) شده بود و امام(ع) هر جا میرفت او سپر بلا بود. شما فکر میکنید برای حسین(ع) ساده بود که اصحابش سپر بلای حسین(ع) شوند و تیر به آنها بخورد و جلوی او به زمین بیفتند؟ برای حسین(ع) سادهتر بود که تیر به سینۀ خودش بخورَد و به یارانش نخورَد. اما خدا همۀ بلا را در کربلا برای حسین(ع) جمع کرده است.این محافظ حسین(ع) آنقدر تیر خورد که در نهایت جلوی اباعبدالله الحسین(ع) به زمین افتاد. آقا آمد و سرش را روی زانو قرار داد. او گفت: آقا جان، از من راضی شدی؟ با این سؤالش امام حسین(ع) را کشت. حضرت فرمود: بله عزیز دلم «أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّةِ» وقتی خواستم به بهشت هم بروم تو باید جلوی من بروی(وَ کَانَ لَا یَأْتِی إِلَى الْحُسَیْن ع سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِیَدِهِ وَ لَا سَیْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ یَکُنْ یَصِلُ إِلَى الْحُسَیْنِ ع سُوءٌ حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَیْنِ ع وَ قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَ وَفَیْتُ؟ فَقَالَ نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّةِ فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی السَّلَام؛ لهوف/۱۰۸)منبع:مهر211008