۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۲۱
در امور ظنی تقسیم می شود به:
۱. اختلاف فی أصل عقائدیّ یا أخلاقیّ یا فقهی(یعنی قوانین کلی).
۲. اختلاف فی اصل تفسیریّ برای عقیدة واخلاق وفقه.
۳. اختلاف، نه دراصل، بلکه در تفسیر یا تأویل و اجتهاد.
۴. اختلاف در مرجعیت تاریخی و این اگرچه از حیث محتوای ارزشی کمتر از سابقین است ولی از حیث تاثیر در خیلی از جوامع از سابقین بیشتر است. این اوضاع خیلی از طوائف و مذاهب و مکتب های درون دینی است.
حال سوالی که مطرح است این است چه زمانی این اختلافات باعث خروج گروهی از دین میشود؟ تا بقیه گروه ها بتوانند آن گروه را خارجی تلقی کنند. شاید پاسخ به این سوال نیازمند میزان های دقیقی است چه اینکه هر اهمالی در آن واقعا منجر به خطر افتادن ایمان می شود... چه اینکه انسان در دیدگاه دینی از جانب خداوند در امان و امنیت است و بر اوست که این امنیت را تبدیل به احساسی عمیق نسبت به مراقبت خداوند از خودش کند. می توانیم بگوییم اتخاذ هر اصلی که به اصل ایمان که محور است، خلل ایجاد کند باعث خروج از دایره دین ـ که در آن مذاهب مختلف است ـ، میشود.
به عنوان مثال اگر گروهی پیامبرش یا رهبران خود را تا آنجا تقدیس کند که آنها را تا سرحد ربوبیت و الوهیت برساند. این بر اساس عقاید اسلامی موجب خدشه در محور عقایدی توحید می شود. هر اخلالی به اصل توحید نزد مسلمین موجب انکار کل دین و پایه ی آن است، بلکه شرک صریح است. ولی اگر فرض کنیم طائفه ای از مسلمین اصل توحید را قبول دارند و به آن ملتزم هستند ولی اصل عقایدی دیگری هم گرفته اند مثل نبوت و به گونه ای تفسیر میکنند که اینطور برداشت شود که این طائفه نبی یا امام را به منزله رب میدانند، آیا صحیح است که آن طائفه را از دین اخراج کنیم و به کفر و الحاد متهم کنیم؟
به معنای دیگر میدانیم اگر کسی به اصل دینی متعرض شد، میتوانیم او را متهم به کفر بکنیم، اما آیا به مجرد تفسیری از امری عقائدی، که بعضی بپندارند این با مبانی توحیدی زیاد سازگار نیست، اجازه میدهد که اتهام به کفر و اجرای حکم کافر کنیم؟
مخصوصا اگر بدانیم که تعامل در امور عقائدی در سه مرحله انجام می شود:
۱. ایمان به اصل اعتقاد
۲. ایمان به تفسیری خاص از آن اصل اعتقادی
۳. نحوه بیان معتقدات
شکی در این نیست که اخلال به مرحله اول، خروج ارادی از اعتقاد و دین است. اما سطح دوم و سوم ولو چنین خروجی را استلزام را داشته باشد ولی غیر ارادی و بدون قصد است. بلکه مهم حفظ مرحله اول است. پس به چه حقی خاطی را متهم به کفر میکنیم؟ مخصوصا اگر از او رذیله اخلاقی صادر نشده باشد.
بعدا بیان میکنیم که میشود واژه کفر اخلاقی را بر بعضی امور اطلاق کنیم.
خطای فاحشی که اتفاق افتاده است تفکیک نکردن بین اصل ایمان و اعتقاد و نحوه تفسیر این اعتقاد است. مثلا بعضی از معتقدینی که میگویند حتما خداوند شبیهی ندارد و وجود محض است و مادی نیست، موقع تفسیر این اعتقاد گاهی از روی غفلت و گاهی هم از روی ضیق اصطلاحات و کلام، به تجسیم کشیده شده اند. حال ما چگونه بگوییم این ها قائل به تجسیم هستند؟
یا مثلا بعضی از موحدین برای تقرب به خداوند متعال، به زیارت معصومین میروند و به آنان متوسل میشوند، حال چگونه ما این رفتار را منسوب به شرک کنیم؟ حتی اگر جدلا بپذیریم این عمل اشتباه است، در حالیکه میدانیم اعتقادشان، صحیح است، آیا درست است که به آنان به خاطر یک رفتار اشتباه، نسبت کفر دهیم؟
لذا شایسته است که بین اصل اعتقاد و تفسیر آن اعتقاد، تمایز قائل شویم، که در این تفسیر باب اجتهاد برای علمای مسلمین باز است. چیزی که موجب خروج از دین میشود، اخلال به اصل اعتقاد است اما در بقیه موارد، جای نقد و گفتگو تصحیح باز است بلکه می شود گفت در مورد تاسیس و قبول بعضی از اصول اعتقادی، مادامی که اصل توحید، نبوت و معاد را خدشه دار نکند، هیچکس حق ندارد این گروه را متهم به کفر یا خروج از دین کند. اگرچه شاید بشود گفت که این از اصول ایمانی نیست. چه اینکه فرق است بین اینکه با اطمینان بگوییم، چیزی غیر ایمانی است یا بگوییم کافرانه است. این مباحث در مورد مسائل اعتقادی بود، اما مسائل اخلاقی، فقهی و تاریخی را ان شاء الله در وقتی دیگر صحبت می کنیم.*
*نویسنده: شیخ شفیق جرادی، ترجمه: مهدی وفایی، منبع: اخوت