۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۰۶
این همه داستان زندگی محمد در آمریکاست: هر روز کافه و باری جدید، لذتی جدید و گناهی جدید. ماجرا ادامه دارد. او میگوید که حتی دیگر لذتهای لاسوگاس هم او را راضی نمیکرده و تصمیم میگیرد در کارناوال برزیل شرکت کند. به خانه میرود تا خداحافظی کند. خواهرش بهرسم ایرانیها قرآن را برمیدارد و محمد را از زیر آن رد میکند تا سفر معصیتش بهسلامت بگذرد! معلوم نیست که چرا آن قرآن همراه محمد در سفر برزیل میشود، یک اتفاق و یا تقدیر الهی همه چیز را پیش میبرد. محمد به هتل میرسد و تصمیم میگیرد چند خطی از کتاب را بخواند تا خوابش ببرد و بعد از آن راهی کارناوال شود. صفحه اول را میخواند و به صفحه دوم میرسد و چهارستون بدنش میلرزد، همهچیز عوض میشود. محمد راهی جنگلهای آمازون میشود و لحظهای کتاب را روی زمین نمیگذارد.
ماه رمضان گذشته، محمد عرب مهمان یکی از برنامههای ماه عسل بود. آن برنامه به شرح داستان اصلی زندگی محمد گذشت. احسان علیخانی با او خیلی راحت برخورد کرد و همه چیز را باور کرد، مثل همه مردمی که پای تلویزیون نشسته بودند. بخشهایی از برنامه ماه عسل را در ویدئوی زیر ببینید:
محمد عرب در این گفتگو با افرادی مواجه شد که چندان راحت حرفهای او را نمیپذیرفتند. او مجبور شد جزئیات بیشتری بگوید و حقایقی از اعتقادات قلبیاش را بیان کند.
در تمام مدت گفتوگو، همسر محمد کنار او نشسته بود. وقتی داستانمان به برزیل و کارناوال رسید، نگاهی به همسرش کرد و گفت: «چیزی میخواهم بگویم که شما هم نشنیدهای»؛ و ادامه داد: «در همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: نه».
متن کامل گفتوگو با محمد عرب را بخوانید:
زندگیای که قبل از مسلمان شدنتان در آمریکا داشتید چطور بود؟ زندگی شیرینی و رؤیایی بود؟
در آن زمان، چیزی شیرینتر از آن وجود نداشت! خیلی زود به تمکن مالی رسیدم و با شغلی که داشتم توانستم درآمد بسیار خوبی کسب کنم. این شرایط خوب اقتصادی باعث شد تا برای تفریح و لذت بردن از مادیات آزاد باشم و هر روز بهدنبال لذتهای جدیدی بروم. دیگر لاسوگاس با تمام امکانات رفاهیاش برایم جاذبهای نداشت. به کنسرتهای خاص میرفتم و خودم را لایق بهترینها میدانستم. در خانهام انواع آلات موسیقی را داشتم و خودم جاز میزدم. دوستانم که میخواستند کنسرت برگزار کنند به خانه من میآمدند.
آنموقع احساس نمیکردید که سبک زندگیتان اشتباه است؟ یا مثلاً تصور نمیکردید که ممکن است کارهایتان غلط باشد؟
اصلاً، وقتی کاری میکردم که هم خودم خوشحال بودم و هم عدهای را خوشحال میکرد، برایم خیلی خوب و لذتبخش بود.
بسیاری از مردم ماجرای زندگی شما را میدانند. کشمکشهایی در زندگیتان اتفاق افتاده که شبیه بعضی از فیلمهای داستانی ایرانی، بدون ایجاد هیچ زمینه قبلی باعث شده تا متحول شوید! چیزی که باعث شده تمام لذتهایی را که برای رسیدن به آنها به برزیل سفر کرده بودید رها کنید. درواقع باور پذیری ماجراهایی که برای شما اتفاق افتاده، کمی سخت است. این تحول یکباره چگونه اتفاق افتاد؟ باور کردن این تحول دفعی و یکباره سخت است.
14ساله بودم که همراه خانوادهام از ایران به آمریکا مهاجرت کردیم. خانواده من مسلمان هستند و من هم مسلمانزاده به حساب میآیم اما بهدلیل قرار گرفتن در فضای آزاد آمریکا، حدود 12 سال با فرهنگ غلطی زندگی کردم که هیچ حلال و حرامی در آن وجود نداشت و بهره بردن از لذتهای دنیایی امری ساده و طبیعی بود. این نوع سبک زندگی در آمریکا یک فرهنگ غالب بود و برای من که نوجوان بودم الگو گرفتن از این فرهنگ طبیعی به نظر میرسید. من هم بعد از مدتی و در حدود 26سالگی به اسلام برگشتم، اما افرادی هستند که در خانوادهای با دین دیگری یا حتی بیدین متولد شدهاند، به همین دلیل هیچ مطلبی از حقایقی که در قرآن کریم وجود دارد، نمیدانند.
افرادی را که به دین اسلام گرایش پیدا میکنند در دو دسته تقسیم بندی میکنم: دستهای هستند که با منطق و دلیل و برهان بهسراغ قرآن میآیند. مطالب علمی در زمینه پزشکی و علوم دیگر را در قرآن پیدا کرده و آن را با علوم روز دنیا تطبیق میدهند و نهایتاً به اعجاز قرآن پی میبرند، مثلاً شکل گرفتن جنین در رحم مادر چند مرحله را طی میکند و در قرآن کریم هم به این موضوع اشاره شده است. مدتی قبل پزشکی را دیدم که وقتی این مراحل را در قرآن کریم مطالعه کرده، اسلام آورده است. او معتقد بود که پیامبر اسلام(ص) نمیتوانست در هزار و چهارصد سال قبل این مطلب را بداند؛ پس این علم از جایی برای او مطرح شده که فراتر از ذهن انسان بوده است.
وظیفه همه است که درباره دینشان تحقیق کنند، خداوند این اسلامهای موروثی را نمیپذیرد
دسته دوم افرادی هستند که از روی احساس به اسلام و فرهنگ و سبک زندگی اسلامی گرایش پیدا میکنند، نمیگویم که احساس این افراد اشتباه است، اما همیشه خطری آنها را تهدید میکند و آن خطر، این است که اگر برای احساس خود نسبت به حقانیت اسلام دلیل منطقی پیدا نکنند، امکان تغییر این احساس وجود دارد. در اسلام بر این موضوع تأکید شده که حتی اگر در خانواده مسلمان به دنیا آمدید و دین خانوادگی شما اسلام است، خداوند این اسلام را از شما قبول نمیکند و هر کسی باید خودش تحقیق کند و دلیل منطقی برای مسلمان شدن داشته باشد. این اشارات بهطور واضح در قرآن کریم وجود دارد. من هم بهعنوان کسی که برای مدت طولانی و حدود ده سال از این حقیقت دور ماندم و در زمان کارناوال برزیل بازنگری بر این موضوع داشتم، ناگهان دلیلی منطقی در قرآن کریم برای خودم پیدا کردم، یک ضرب المثل ایرانی میگوید: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است».
آیات ابتدایی قرآن را حدود سیزده چهارده بار میخواندم و فکر میکردم: مگر میشود انسان بعد از هزار و چهارصد سال نتوانسته باشد یک جمله دهکلمهای مانند قرآن بگوید؟ کوچکترین سوره قرآن را شمردم که ده کلمه دارد، اما انسان نمیتواند یک جمله مانند قرآن بگوید که صرف و نحو و معنی و استدلال را بهخوبی قرآن کریم رعایت کرده باشد. به این ترتیب مطمئن شدم که میتوان به قرآن کریم اتکا کرد. روی زمین نامطمئن یا اصلاً راه نمیرویم و یا با ترس و لرز حرکت میکنیم و نگاه میکنیم که مردم از کجا میروند تا ما هم از همانجا حرکت کنیم. پیدا کردنِ دلیل در قرآن همین حالت را برای انسان ایجاد میکند، خیال انسان راحت میشود و با آسودگی در این راه قدم برمیدارد و میداند که پشتوانه محکمی دارد. پیامبر اسلام(ص) هم مانند هر پیامبری که در هر قومی میآمده، معجزهای با خود داشته است تا قلب انسانها با آن معجزه مطمئن شود، این هم از کرامت خداست که نمیخواهد هیچ انسانی بیبهره از این دنیا برود.
شما در برنامههای مختلف از ماجرای آشناییتان با اسلام گفتهاید، چرا بازگو کردن چنین مطالبی برایتان اهمیت دارد؟
میخواهم مسلمانهایی که با زندگی من آشنا شدهاند در دین خود بازنگری داشته باشند، حتی یهودیها و مسیحیها هم خوب است چنین بازنگری داشته و با دید باز این کتاب را مطالعه کنند. هیچ کسی به یهودی یا مسیحی و حتی کسی که تا به حال دینی نداشته خرده نمیگیرد: "تا حالا کجا بودی و چرا امروز ایمان آوردهای؟" جالب است وقتی یکی از این افراد وارد اسلام میشود، همه با خوشحالی از آنها استقبال میکنند، این اتفاق فطری است و در همه جوامع اتفاق میافتد که وقتی فردی بهسمت راه درست برمیگردد، افرادی که در آن راه هستند و قدرت تشخیص دارند خیلی زود از او حمایت میکنند و خیرمقدم میگویند.
قرآن قاطعانه میگوید که «این است و جز این نیست»، هیچ کتابی با این لحن پیدا نمیشود
در قرآن کریم هم چنین مطالبی مطرح شده است، نمونهاش ماجرای مردی است که در سوره یس به او اشاره شده که از راه دور آمد و به قوم خود گفت: «این پیامبران بدون هیچ چشمداشتی از شما حقیقت را ابلاغ میکنند.» پس چرا خدا را نپرستیم که همه چیز از اوست و بازگشت ما بهسمت اوست؟ انسانها بهطور فطری دوست دارند همه بهسمت اسلام بیایند و نجات پیدا کنند. حتی انسان دوست دارد که شیطان دست از لجاجت بردارد و تسلیم امر خدا شود و اگر چنین اتفاقی بیفتد اولین کسی که به شیطان خوشآمد میگوید، خود انسان است.
به نظر میرسد که رویکرد شما به اسلام ترکیبی از احساس و عقل است، یعنی بهطور احساسی بهسمت اسلام برانگیخته شدید و بعد دلایل عقلانی هم درباره حقانیت اسلام پیدا کردید.
وقتی برای اولین بار قرآن را خواندم به من برخورد و احساس کردم به شخصیتم توهین میشود، چون لحن گفتوگوی قرآن، لحن کتابهایی که تا آن زمان خوانده بودم، نبود، مثلاً در همه کتابها میخوانیم که نویسنده مطلبی را اعلام میکند و میگوید: شما هم امتحان کنید تا ببینید به چنین نتیجهای میرسید یا نه؟"، اما قرآن اینطور نیست و قاطعانه میگوید که این است و جز این نیست، اگر تو با این مطالب که بر اساس حق است مشکلی داری این دلایل را ببین و فکر کن. برای اولین بار کتابی را میخواندم که چنین لحنی داشت. این موضوع خیلی برایم عجیب بود.
چهچیزی باعث شد که وقتی برای اولین بار قرآن را خواندید، این کار را با اشتیاق ادامه دهید؟
در لحظات اول که آیات قرآن را میخواندم چندان به مفاهیم توجه نداشتم، بیشتر به کلام و منطقی که ارائه میداد فکر میکردم. ارتباطی بین من و خالقم در یک لحظه از طریق قرآن برقرار شد. شاید اگر درباره لغات فکر میکردم به این نتیجه نمیرسیدم، چون گاهی توجه انسان به لغات باعث ایجاد سؤالاتی میشود و به این ترتیب از اصل دور میماند. توصیه من این است که قرآن را با فکر باز بخوانیم. دانش آموزان در بعضی مدارس اروپایی فکرشان را ساعتها آزاد میکنند تا در یک بارش فکری مطلق، هرآنچه از ذهنشان میگذرد را روی کاغذ بنویسند، این یکی از ساعتهای کلاسی آنهاست، پیشنهاد من هم این است، کسانی که میخواهند قرآن را درک کنند بهخصوص اگر برای اولین بار قرآن میخوانند، بدون هیچ فکر و ذهنیت قبلی آن را مطالعه کنند، یعنی قرآن را باز کرده و شروع به خواندن کنند. این کار را حداقل یک یا دو بار انجام بدهند تا بهمرور با مطالب، لحن و منطق قرآن آشنا شوند. این کار به من هم خیلی کمک کرد. من در جنگلهای آمازون که قرآن میخواندم، بدون هیچ ذهنیتی آیات را مطالعه میکردم، یعنی به مطالب فکر میکردم اما به واژهها و مفهوم کلمات توجه زیادی نداشتم و در بند معنی کلمهها نبودم.
بهنظر من واجبات دینی مانند نماز و روزه پوسته سختی است که ما را در بر میگیرد، مانند موجودات دریایی که در پوسته سختی زندگی میکنند و حفاظی برای آنهاست تا از آسیبها در امان بمانند. احکام دینی هم چنین حفاظی را برای ما ایجاد میکند، مثلاً حجابی که خانمها و از جمله همسر من رعایت میکند، در عین اینکه بر آنها واجب است حریمی برای آنها ایجاد کرده و از آنها حفاظت میکند. اما اصل دین حجاب و نماز و روزه نیست، اینها واجباتی است که از ما حفاظت میکند تا اصل داستان جا بیفتد.
پس بهنظر شما اصل دین چیست؟
خداوند متعال در آیه ششم سوره کهف میفرماید: «ای پیغمبر! تو آنقدر نگران این مردم هستی که حاضری جان عزیزت را در این راه فدا کنی. اما تو فقط برای ابلاغ آمدی، من هدایت میکنم و تو به آنها که راه درست میروند بشارت بده و تشویقشان کن و کسانی را که کار اشتباه میکنند، بترسان و هشدار بده!» آنچه من از قرآن بهعنوان مغز دین فهمیدم، اخلاق است و فکر میکنم احکام دینی تعیین شده تا ما را بهسمت اخلاق هدایت کند.
روایتی از پیغمبر اکرم(ص) داریم که میفرمایند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به نهایت برسانم.
همین طور است. خداوند متعال هم در قرآن کریم میفرماید: «ما پیغمبران را در طول تاریخ نفرستادیم بهجز اینکه شما اخلاق پیدا کنید». من هم فکر میکنم مغز این آیین مقدس و قرآن کریم این است که همه انسانها روی کره زمین اخلاق پیدا کنند و بهجای ستیز و جنگ، یکدیگر را بشناسند و با اخلاق خوش زندگی کنند.
امروز کره زمین در موقعیت حساسی قرار گرفته که منابع طبیعی آن در حال تمام شدن است. تا به حال انسان موقعیتی مثل امروز نداشته که از تجهیزات خود برای تخریب استفاده کند، یعنی انسان وسایلی در اختیار دارد که اگر بخواهد کره زمین را تخریب کند، شاید در عرض چند دقیقه یا کمتر میتواند این کار را انجام دهد، خطر خیلی جدی است.
در این مورد باید به یکی از تجربههایم اشاره کنم، گاهی اوقات شبها کوهنوردی میکنم و چون میدانم ممکن است شغال یا گرگ در کوهها باشند، در کولهپشتیام مقداری غذای سگها را میبرم و وقتی صدایشان را میشنوم برایشان غذا میریزم؛ چون حضور سگها و صدای پارس کردن آنها باعث میشود که حیوانات وحشی نزدیک ما نشوند. در روزهای وسط هفته که مردم کمتر به کوهنوردی میروند این حیوانات گرسنهتر و برای غذا حریصتر هستند، وقتی وسط هفته برایشان غذا میریختم، پشت سرم صدای کشمکش این حیوانات را بر سر غذا میشنیدم. امروزه هم منابع طبیعی رو به کاهش است و نیاز انسانها روزبهروز بیشتر میشود، پس امکان دارد که دنیا بهسمت جنگ حرکت کند. در چنین شرایطی باید سمت اخلاق حرکت کنیم، در غیر این صورت بهسمت جنگ و نابودی میرویم. چه بهتر که همه بهسمت کتابی بیایند که با دلایل خیلی محکم ما را هدایت به اخلاق و صلاح میکند.
وقتی در آمریکا با دوست یهودیام صحبت میکردم و او اشاراتی راجع به حضرت موسی(ع) داشت، من خیلی سریع میتوانستم مطالبی را که از اینترنت درباره آن حضرت خوانده بود نقض کنم و دلیل بیاورم، بهعنوان مثال او میگفت: "حضرت موسی(ع) فرد باهوشی بوده و از جزر و مد آبها خبر داشت و در زمانی که آب پایین بوده قوم خود را از آن دریا رد کرد. خیلی ساده با استدلالها و درکهای قرآنی گفتم این دروغ است.
در اسلام مبحث بسیار مهمی بهنام یقین وجود دارد. شما به قرآن کریم و حقانیت اسلام مانند سایر اهل ایمان یقین پیدا کردهاید. همه ما میدانیم که در آخرت باید در برابر اعمالمان پاسخگو باشیم اما وقتی در معرض خطا قرار میگیریم، باز هم گاهی در جدال میان خیر و شر بهسمت شر و گناه میرویم، با این مقدمه اشارهای به ابتدای اسلام آوردن شما در جریان برگزاری کارناوال برزیل میکنم که در معرض بزرگترین گناه و بیشترین کشش برای انجام گناه قرار گرفته بودید؛ چطور در این شرایط، یقین شما بر میل به انجام گناه پیروز شد و پس از قرائت قرآن به مراسم نرفتید؟ اصلاً با چهمعیاری، بد بودن حضور در کارناوال را تشخیص دادید؟
خداوند متعال در قرآن کریم فرموده که در وجود تمام انسانها قدرت تشخیص خوب و بد را قرار داده است، یعنی اگر شخصی در گوشهای از کره زمین زندگی کند و هیچ دینی به او عرضه نشود، خداوند او را رها نکرده است بلکه در وجودش برنامهای قرار داده تا بتواند خوب و بد را تشخیص بدهد.
آنشب و در هتل به فطرتم رجوع کردم، این چیزیست که در وجود همه هست
در آن شب این اتفاق برای من افتاد که این برنامه در وجودم روشن شد و من به فطرت خودم رجوع کردم. من از این قابلیت استفاده کردم و خواه ناخواه چنین قابلیتی بر تصمیم گیریهای من تأثیر گذاشت. در آن شب همین اتفاق برای من افتاد و قدرت تشخیص خوب و بد در وجودم بیدار شد؛ من در حال خواندن قرآن بودم و این کتاب فطرتم را بیدار کرد.
نکته دیگری را باید یادآوری کنم؛ اینکه بهنظر من تاریخ هالیوود به دو بخش تقسیم میشود، دوران قبل از ساخت فیلم «زندگی پای» و دوران بعد از ساخت این فیلم. چون هالیوود با ساختن این فیلم، مطلب مهمی را به مخاطبان ارائه داد. در این فیلم میبینیم که پسری در یک قایق نجات در وسط اقیانوسها است و در حالی که وسایل ابتدایی زندگی کردن را دارد باید با یک ببر که در قایق اوست کنار بیاید. هالیوود نَفس ما را ــ که همان ببر است ــ بهخوبی در اقیانوس زندگی همراهمان نشان داده و گفته هر کدام از ما مانند همان پسر هستیم و او که در قایق همیشه همراه ماست، همان ببرِ نفس ماست که نمیتوان به او اعتنا نکرد، بلکه باید او را تربیت کرد تا بتوان به راه ادامه داد، در غیر این صورت او تو را نابود میکند. در این فیلم نشان میدهد که آن ببر قابل تربیت هست تا در نهایت به جایی میرسد که سبزی و زیبایی را نشان میدهد، به این مفهوم که این نفس فقط در این دنیا همراه ما است.
همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: «نه»
آن شب و در هتل برزیل، ببرِ نفستان را چطور مهار کردید؟
چون آن شب در حال برگشت بهسمت فطرتم بودم، قابلیتهایی که در تشخیص خوب و بد در وجودم بود بر تصمیمم تأثیر گذاشت و من شروع به تربیت آن ببر کردم. از همان شب این کار را شروع کردم. در همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: «نه». این «نه گفتن»، ریشه در بیدار شدن فطرتی داشت که توان تشخیص خوب و بد را در من زنده کرده بود، تا جایی که در برابر چیزی که خودم بهخاطرش سفر کرده بودم، گفتم: نه.
ــ همسر محمد عرب: «چرا گفتی نه؟».
دیگر آن لذتها را نمیخواستم.
ــ همسر محمد عرب: «ماجرای نه گفتن به آن خانم، بعد از این بود که قرآن را در هتل خواندی؟».
بله، تقریباً یک هفته بود که من بهطور مرتب قرآن را میخواندم. وقتی بعد از این نه گفتن به راهم ادامه دادم، بارها به آن لحظه فکر کردم. اما آنچه موجب پرهیز و دوری من از این قضیه بود، بیدار شدن فطرت و قابلیت هدایت بود.
وقتی در جنگلهای آمازون قرآن میخواندید، دنبال چهچیزی بودید؟ قرآن را ورق میزدید و به صفحات بعد میرفتید تا چهچیزی را پیدا کنید؟
یکی از محاسن قرآن این است که مطالب را بهصورت داستانی بیان میکند، چون بهترین شیوه گفتن مطالب به دیگران، مطرح کردن آن در قالب داستان است. در چنین شرایطی قدرت خلاقیت شرایط را تجسم میکند و گاهی اوقات خود را جای آن فرد تجسم میکند. از طرف دیگر یکی از ویژگیهای قرآن کریم، بلاغت آن است که هر کسی بخواند انگار برای او نازل شده در حالی که سطح تحصیلات و اطلاعات آدمها بسیار متفاوت است.
وقتی این کتاب را مطالعه میکردم، گویی هزاران هزار رمان و داستان را در دل یکدیگر میخواندم و این خیلی برایم جذابیت داشت. برایم جالب بود که وقتی چند صفحه به عقب برمیگشتم، باز هم همان مطالب را میخواندم چون شیرین و تازه و خواندنی بود. هیچوقت هم برایم کهنه نمیشود. شاید تا به حال بیشتر از بیست بار قرآن را خواندهام اما همیشه تازگی دارد و هر بار مطلب جدیدی را یاد میگیرم.
در اتوبوس کنار یک ایرانی نشستم، با ذوق به او گفتم: «حتماً این کتاب را بخوان». چیز تازهای کشف کرده بودم اما برای او عادی بود
دوسوم قرآن را در جنگلهای آمازون خوانده بودم که برگشتم، آنموقع به خانوادهام اطلاع نداده بودم که برمیگردم. حمام مرتبی در جنگلها نکرده بودم و به همین دلیل اوضاع ظاهری خوبی نداشتم. در مسیر بازگشت، یک ایرانی کنارم نشسته بود. از او پرسیدم: «ایرانی هستی؟». وقتی با او حرف زدم، فوراً به او گفتم: «در سفری که به جنگلهای آمازون داشتم، این کتاب را خواندهام که کتاب عجیبی است، اگر به دستت رسید حتماً آن را بخوان». اما او با تعجب به من نگاه کرد! من چیز تازهای کشف کرده بودم ولی برای او عادی بود. با شوق به او گفتم که: «امیدوارم این تجربه را تو هم داشته باشی». از ابتدا این مطلب را درک کردم که این گنج برای همه است و هرچه زودتر باید به آن دسترسی پیدا کنند.
وقتی در آمازون بودید، در قرآن خواندید که مثلاً خوردن شراب و قمار حرام است. این موضوع کاملاً در تعارض با سبک زندگیتان بود، برخوردتان با این موارد چطور بود؟
فطرت بیدار شدهام با من و تصمیمهایم هماهنگ شد. فقط باید اجازه بدهیم که فطرت بیدار شود و بعد از آن است که تسلیم حق میشویم، یعنی تسلیم چیزی میشویم که هم بر اساس فطرت و دلایل عقلی به آن گرایش پیدا کردهایم و هم احساس خوبی از این تسلیم شدن در برابر حق داریم. این احساس خوب به این دلیل است که قواعد صاحب خود را رعایت میکنیم، مانند اینکه در یک مهمانی به ما میگویند با کفش وارد نشویم، وقتی این قاعده را رعایت میکنیم حس خوبی داریم چون به خواست صاحبخانه عمل کردهایم؛ اما اگر بهخلاف خواست او با کفش وارد شویم، احساس خوبی نخواهیم داشت چون کوچکترین خواسته صاحب مهمانی را رعایت نکردهایم. ما در این دنیا مهمان خدا هستیم که خواستههایی از ما دارد و وقتی آنها را زیر پا میگذاریم، خودمان هم از این کار ناراحت میشویم.
نفس انسان همیشه میتواند یاغیگری کند اما به دونفر نمیشود دروغ گفت: خود و خدا.
این فطرت تا کجا بیدار میماند، انسان بارها توبه میکند و باز هم توبه را میشکند، بههرحال امکان دارد که بهتعبیر شما، ببر نفس، دوباره بیدار شود؟
آیا ببر نفس میتواند دوباره بیدار و یاغی شود؟ بله، میتواند. آیا من میتوانم دوباره یاغی شوم؟ بله، میتوانم. امکان دارد که انسان از مسیر راست و درست برگردد. اما خدا نکند انسانی در راهی قرار بگیرد که با تمام وجود درستی آن را تشخیص بدهد و بعد بهخلاف آن قدم بردارد. چون خود او میداند چه میکند، حتی اگر ظاهرش را طوری بسازد که دیگران فکر دیگری درباره اش کنند. بهنظر من انسان به دو نفر نمیتواند دروغ بگوید: خدا و خودش. امیدوارم آن ببر نفس که در وجود همه ماست، رام و تربیت شده هدایت شود.
شیوه عملی شما برای هدایت کردن نفس چیست؟
یکی از چیزهایی که من به آن میپردازم، کار کردن است. فکر میکنم کار انسان را از بسیاری از مفاسد دور نگه میدارد.
این جمله از امیرالمؤمنین امام علی(ع) است که فرمودند سرگرم کار باشید تا دنبال گناه نروید.
این جمله را به یاد نداشتم، اما اگر در نهج البلاغه باشد، حتماً آن را خواندهام، چون چندین بار این کتاب را خوانده و مرور کردهام. البته برایم خواندن این کتاب سخت بود چون وقتی به مطالبی راجع به تاریخچه شهادت آن حضرت رسیدم و مطالب آن زمان را میخواندم، بغض گلویم را میگرفت و نمیتوانستم یک نامه آن حضرت را بهطور کامل بخوانم.
درباره مصداق عملی دوری از گناه، میتوان این را تجربه کرد که اوقات را با کار و کوشش پر کنیم که باعث میشود انسان نفس خود را کنترل کند. البته بهلطف خدا کار من کنار مددجویان بوده است، یعنی در محیطی قرار میگیرم که باید در برابر مددجو زانو بزنم و ببینم مشکل جسمی و حرکتی او چیست، بعد برای او ابزاری طراحی کنم که بتواند کارهایش را انجام دهد، یعنی ارتباط تن به تن با افراد مددجویی دارم که اصلاً در شرایط خوب و راحت زندگی نمیکنند. خوشبختانه در طول حدود بیست و سه سالی که کار کردهام، در ارتباط با افراد مددجو و پایینترین سطح جامعه بودهام و از خدا بهخاطر این تجربه متشکرم، چون باعث شد که من کمتر مغرور شوم و در عین حال من را از مفاسدی که میتوانست تحت تأثیر قرار دهد دور نگه داشت.
انگار افرادی که خودشان به حقانیت اسلام پی میبرند و فطرت خود را میشناسند، بهتر و بیشتر از سایر افراد مراقب اعمال و دینشان هستند، درست است؟
انشاءالله این طور باشد. جوانهای ما چون در خانوادهای مسلمان و اهل دین به دنیا آمدهاند، نگاهشان به دین، نگاهی دروندینی است. خوب است که جوانها یک بار نگاه بروندینی به دین خود داشته باشند، انگار نه انگار که مسلمان و مسلمانزاده هستند و این مطالب را شنیدهاند. بار دیگر با یک نگاه تازه، مانند کسی که هیچ مطلبی درباره این دین نمیداند، آن را نقد کنند.
خداوند متعال فرموده که این کتاب را بدون هیچ نقصی بر حضرت محمد(ص) نازل کرده است؛ در این مطالب دقت کنید. نگاه دروندینی گاهی عادت میشود، اما نگاه بیروندینی عادت نیست و سؤالاتی مانند فکر کردن به فقرا، نماز خواندن، روزه گرفتن و محروم کردن خود از بعضی لذتها موجب شناخت بیشتر دین میشود.
کی شهادتین گفتید؟
شهادتین نگفتم، چون مسلمانزاده بودم، ولی بهمحض اینکه قرآن را خواندم تسلیم این منطق شدم و زندگیام ادامه پیدا کرد.
احکام دین را چطور آموختید؟
نوارهایی از اساتیدی مثل دکتر شریعتی به دست من میرسید و از اینها استفاده میکردم. در زمانی که از محل کارم به بیمارستان میرفتم حدود دو ساعت در مسیر بودم و این نوارها را گوش میدادم. اما حدود دو سه سال طول کشید تا متوجه شدم که میان اهل بیت (علیهم السلام) و انسانهای دیگر تفاوتهایی است، این مطلب را در قرآن خوانده بودم اما بهمرور زمان برایم مشخص شد.
حالا رجوع شما به قرآن بر اساس برنامهای منظم و روزانه است و یا بر اساس نیاز است؟
یک هواپیما در موقع اوج گرفتن سرعت میگیرد و لحظه اول که میخواهد اوج بگیرد، فشار زیادی بر آن وارد میشود، خلبان باید برنامهاش را تنظیم کند وگرنه دچار مشکل میشود. برگشتن به قرآن مانند اوج گرفتن هواپیماست و اگر انسان بدون برنامه این کار را انجام دهد، زمین میخورد. باید برنامه اولیهای برای این کار داشته باشد. وقتی در سطح مشخصی قرار گرفت باید بداند چقدر میخواهد اوج بگیرد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند که وقتی عبادت میکنید، نشاط داشته باشید و آن اندازه که در توانتان هست عبادت کنید. عبادت موضوع و کار لطیفی است. گاهی فکر میکنیم نماز طولانی بهنفع ماست در حالی که گاهی نماز دورکعتی بانشاط و توجه بیشتر بهنفع ماست.
برنامه ریزی من در ادامه این مسیر، بیشتر توجه به زمانهایی است که خداوند درهایی را برایم باز میکند و حضرت امیرالمؤمنین(ع) تأکید فرمودهاند که از این فرصتها استفاده کنید. منتظر هستم که وقتی این در باز میشود و ارتباط دوطرفه ایجاد میشود، از آن استفاده کنم. در آن لحظه دیگر چشمهایم خشک نیست و سرم بالا نیست و بیشتر در سجده هستم و ذهنم عمیقاً به مسائل فکر میکند.
امروز شما در ایران زندگی میکنید، اما همینجا هم کسانی هستند که مثل شما فکر نمیکنند، برخوردتان با آنها چگونه است؟
احساسم این است که یک سؤال ذهن این آدمها را مشغول کرده، سعی میکنم آن سؤال را پیدا کنم و با مهربانی پاسخگو باشم، البته این خیلی کار سختی است، مثلاً جایی دعوت شده بودم تا برای عروس و داماد چند کلمه درباره ازدواج صحبت کنم. وارد مجلس شدم و متوجه شدم که هیچ قید شرعی وجود ندارد و خانم و آقا بهصورت مختلط حضور دارند. سرم را پایین گرفتم و چند کلمه از قرآن برایشان گفتم و خارج شدم. امیدوارم حضورم را بهعنوان کسی که دوستشان دارد پذیرفته باشند و بفهمند که خروجم بهخاطر دشمنی و برائت از عمل آنها بوده است.
.......................................................
گفتوگو: مهدی آقاموسی طهرانی ــ مریم مرتضوی