نماز مستحب از فاصلهی طلوع آفتاب تا اذان ظهر مکروه است زیرا این اوقات معنای دیگری دارد و فرد باید به اجتماع رفته کار و تلاش کند و از غفلتهای ناشی از معاشرتها ترسی نداشته باشد زیرا در وقت نماز ظهر میتواند پایههای ذکر را محکم گردانده، غفلتها را شستشو کند؛ هم چنان که کشاورز و مکانیک از کثیف شدن دست و لباس خود در حین کار اکراهی ندارند زیرا بعد می توانند شستشو نمایند. رسول اکرم صلی الله علیه و اله می فرمود: "قلبم را گرد میگیرد و روزانه ۷۰ بار استغفار میکنم”.
نماز تأثیرات سوئی را که انسان به دلیل معاشرت ها از محیط مجاور میگیرد، شستشو داده و از بین میبرد. انسان در عمل و زندگی روزانه با چیزها و کسانی رو به رو میشود که قائم به خود نیستند، ولی او چنان با آنان رفتار میکند که گویی هستند. یعنی عمل انسان در رابطه ی با اشیاء، غیر از آن است که در فکر و بررسی به آن ها عقیده دارد. به عبارت دیگر در عقیده همه را قائم به خود «نمی داند» اما در عمل چون غافل می شود، آن ها را قائم به خود «می بیند».
مثلاً ممکن است فرد ضرری که از شخص متوجه او شده، آن را عامل حقیقی ببیند، در حالی که در واقع وجود قیّوم دیگری است که فرد نباید نقش او را در آن مسأله فراموش کند. انسان در عمل دشمن خویش را قائم به خود پنداشته و متزلزل و مضطرب میشود و دست و پای خود را گم میکند و احساس میکند که موجودی بی چیز و غریب است که گرفتار دریایی شده که دارد او را در خود فرو می برد. این حس، انسان را به کفر و غفلت از خدا میکشاند. اما وقتی توجه کند که انسانی که فکر او را به خود مشغول کرده، از خود هیچ قوه و توانی ندارد، آرام میگیرد. انسان در کشش بین «آن چه که حس میکند» و «آن چه که با تحلیل به آن می رسد» قرار دارد.
اگر بتواند تحلیل و عمل خود را با هم منطبق کند، مثل نوح میشود که میگوید: «یَا قَومِ اِن کَانَ کَبُرَ عَلَیکُم مَقَامِی وَ تَذکِیرِی بِآیَاتِ اللهِ، فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ، فَاجْمَعُوا اَمرَکُم وَ شُرَکَائَکُم ثُمَّ لاَ یَکُن اَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّهً ثُمَّ اقضُوا اِلَیَّ وَ لاَ تُنظَِرُونَ»[۱]:”ای قوم من! اگر ماندن من (در میان شما) و اندرز دادن من به آیات خدا بر شما گران آمده است، بدانید که من بر خدا توکل کردهام. پس در کارتان با شریکان خود همداستان شوید تا کارتان بر شما ملتبس ننماید، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید.”
معمولاً مشهود ما با معقولمان فاصلهی زیادی دارد. اگر انسان در شُهود هم منطقی باشد، این چنین انسانی از همه انسانها بخشندهتر است و همهی مسایل برای او حل شده است وآرامش دارد. زیرا در بررسی به این نتیجه رسیده است که همه چیز قائم به ارادهی حق است و تا خدا نخواهد چیزی صورت نمیگیرد. مؤمنین چنان هستند که روز به روز به آن چه که به آن مؤمن هستند، نزدیکتر میشوند. تقرب انسان به حق همین است.
نماز فاصلهی بین مشهود و معقول انسان را کم میکند، در حالی که غفلت فاصلهی بین مشهود را روز به روز از معقول بیشتر مینماید؛ به حدی که معقول از انسان گرفته میشود، چگونه؟ به این صورت که غفلت آن چنان انسان را در حس غرق میکند که معقول را هم انکار کند و حالت کسی را پیدا نماید که دربارهی او میگویند: « شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً » یعنی صدر او به کفر رسیده است؛ حسِ او کفرِ او بود و صدرِ او معقولِ او؛ حس و صدر او به هم رسیده و تضاد در او از بین رفته است تا با کفر آرام بگیرد! این هم یک نوع سکینه و خروج از اضطراب و تضاد است که مخصوص غافلان می باشد! غفلت این چنین حل تضاد میکند و ذکر آن چنان!
وقتی انسان معقول خود را از دست بدهد، کور و کر میشود و در حالت عادی آن چه را که حس شدنی نیست، مثل قیّومیّت خدا نسبت به اشیاء را نمیبیند و از این نظر نسبت به آن نابینا میشود، در حالی که در هر حالت شئ قائم به ذات باری تعالی است. «وَ کَذَلِکَ نُرِی اِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضَ وَ لِیَکُونَ مِنَ المُوقِنِینَ»:”و این چنین به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد” یعنی جنبهی قائم بودن خدا بر آسمان و زمین و سلطنت او را به ابراهیم علیه السلام نشان دادیم تا در او مشهود شویم.
یعنی آن چه که برای انسانهای مؤمن معقول است، برای ابراهیم علیه السلام مشهود گردید تا از موقنین باشد. اگر فردی بخواهد از موقنین باشد، اشیاء را باید در ظرف قائمیّتش به خدا ببیند. افراد عموماً مؤمن هستند اما مُوقِن نیستند. مؤمن کسی است که در معقول خود مسایل را بررسی کرده و قبول نموده است، در حالی که موقن کسی است که در مشهود خود مسایلی را که مؤمن در تحلیل پذیرفته، مشاهده کرده است. یقین، مرتبهای بسیار فراتر از ایمان است و نماز، انسان را از معقول به مشهود میرساند و او را موقن میکند.
نماز چون ذکر است، باید جنبهی یادآوری آن محفوظ بماند تا اثرگذار باشد و معقول نمازگزار را تا سطحِ مشهود او بالا ببرد. علت این که بسیاری از نمازهای ما خواص ذاتی خود را نشان نمیدهد این است که جنبه ی فوق در آن رعایت نمی شود. امام رضا (ع)میفرماید: «لاَ صَلَوهَ اِلاَّ بِاِسبَاغِ الوُضُوءِ وَ اِحضَارِ النِّیَهِ وَ خُلُوصِ الیَقِینِ وَ اِفرَاغِ القَلبِ و تَرکِ الاِشغَال »[۲]:”نماز، جز به وضوی کامل و حضور نیت و یقین خالص و فارغ داشتن قلب و کنار گذاشتن مشغولیات، نیست” آیه ی شریفه هم می گوید: «فَاِذَا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلَی رَبِّکَ فَارغَبْ »
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک
اگر نمازگزار در حین نماز در خیالات و افکار خود فرو رود، نمازش دیگر حالت ذکر ندارد و آن ر از سطحِ مشهود خود پایین آورده است! « مَا یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ اِلاَّ استَمِعُوهُ وَ هُم یَلعَبُون لاَهِیَهً قُلُوبُهُم»:”هیچ ذکرِ توجه آوری از جانب پروردگارشان نمیآید، مگر این که بازی کنان آن را شنیدند. در حالی که دلهایشان مشغول است.”
علی علیه السلام گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی را دید که در نماز با ریشش بازی می کرد. ایشان گفتند اگر قلب او خاشع شده بود، جوارح او نیز خاضع میشد . یعنی بازی کردن با قلب در نماز، روی دست هم اثر میگذارد. گاهی انسان در نماز مسألهی حل نشده را حل میکند یا گم شده ای را پیدا مینماید و بعد هم میخواهد که نمازش حالت ذکر و سازندگی داشته باشد! چنین افرادی میگویند "بیست سال است که داریم نماز میخوانیم و همان جایی که بوده ایم هستیم، در حالی که به ما گفتهاند هر کس نماز بخواند، قربِ به حق پیدا میکند!” اینها مثل بیمارانی هستند که وقتی دکتر به آنها قرص میدهد چون نمیتوانند در مقابل او مقاومت کنند، قرص را میجوند و در دهان نگاه میدارند و بعد در سطل خالی می نمایند! وقتی که انسان نماز را بر سر زبان بیاورد اما فرو نبرد، مانند همان میشود که قرص را در دهان نگه داشته و بعد بیرون انداخته است.
نمازگزاردن دشوار نیست، برپاداشتن نمازی که تواضع را در انسان افزون کند و خود بینی و غفلت را برطرف نماید، دشوار است! آیه ی «وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوهِ وَ اِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ اِلاَّ عَلَی الخَاشِعِینَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِم وَ اَنَّهُم اِلَیهِ رَاجِعُونَ»[۳]، صبر و نماز را دو کلیدِ نجاتِ از "خود” مطرح می کند و می گوید که در گذرِ از غفلت به هوشیاری یا از طبیعت به فطرت، از این دو نیرو یاری بگیرید. می گوید نماز جز بر خاشعین بر بقیه سخت است؛ کسانی که به دیدار خدا باور دارند و مرگ برایشان شیرین است. اندیشه ی ملاقات باخدا رابطه ی شگفتی است که حضور قلب را ممکن ساخته، خود پسندی را بر طرف و موجب آسانی نماز می گردد. اعتقاد به ملاقات خدا در نماز را می توان نوعی مرگ و دیدار با خدا نامید.
آن هایی که در نماز حالت انس دارند، مسأله ی مرگ را برای خود به خوبی حل کرده اند، اما کسانی که در این کار موفق نبوده اند، مانند گردکان برگنبد، هنوز نمازشان به پایان نرسیده قلبشان از حضور می ایستد و به غفلت می افتند. دلیل کسانی که هر لحظه در قضیه ای از حیات دنیا و شاخه ای از شاخه های طبیعت و راهی از راه های تعلق فرو می افتند، در بی توجهی و غفلت از مرگ است.
پی نوشتها:
[۱] یونس : ۷۱
[۲] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص: ۷۰
[۳] البقره : ۴۵-۴۶
مرمز تخصصی نماز/محی الدین حائری شیرازی