عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۱۲۰
تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۸:۳۰
من او را از دور مي شناختم چون به بي نمازي معروف بود از وي كراهت داشتم؛ خود را از او پنهان كردم و چيزي نگفتم باز به حرم رفتم تقاضاي خود را تكرار كردم؛ شب خواب ...

عقیق: سيد يونس گويد": به مشهد مقدس مشرف بودم؛ يك روز متوجه شدم كه پولم تمام شده، پول برگشت به وطن ندارم ؛به حرم رفتم به امام رضا (ع) عرض كردم" پولم تمام شده" قرض دستي مي خواهم" كه به محض رسيدن به وطن پول دريافتي را پس ميدهم؛ شب در خواب از طرف امام به من گفتند":فردا صبح وقت اذان در جلو درب فلان صحن حاضرمي شوي هر كس اول وارد حياط شد قرض دستي مي گيري ؛در موعد مقرره در محل حضور يافتم ديدم اولين كس همشهري ما تقي بي نماز اهل آذرشهر است.
من او را از دور مي شناختم چون به بي نمازي معروف بود از وي كراهت داشتم؛ خود را از او پنهان كردم و چيزي نگفتم باز به حرم رفتم تقاضاي خود را تكرار كردم؛ شب خواب ديشب تكرار شد ؛صبح به گمان اينكه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقي بي نماز را ديدم از او رو گردانيده به حرم رفتم عرض كردم آقا":من پول رایگان نمی خواهم فقط قرض دستي بدهيد.
شب سوم همان خواب قبلي تكرار شد؛ صبح سوم وقتي او را ديدم خود را سرزنش كردم كه من با نماز مردم چه كار دارم وظيفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زيارت قبول گفتم وي با گرمي مرا تحويل گرفت ؛گفتم آقا تقي قرض دستي نياز دارم بيشتر از آنچه خواستم پرداخت كرد، بعد پرسيد كي به وطن خواهي رفت ؟ گفتم پس فردا گفت فلان ساعت در همان جا باش باهم برويم؛ تا در راه ناراحت نباشي باهم مي رويم؛ در وقت مقرره در محل معينه حضور يافتم، گفت ":سيد بيا به گردنم سوار شو برويم، گفتم بد است مردم مي بينند؛ گفت كسي تو را نمي بيند؛ سوار شدم گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقيقه ديدم در آذرشهر هستيم، خواست برود مانع شدم بعد پرسيدم چرا به شما تقي بي نماز گويند؟ 
گفت:" چون در نزد مردم نماز نمي خوانم گفتم": پس كجا نماز مي خوانيد؟ گفت: در پشت سر امام زمان (عج)، گفتم: اين پرواز كردن شما چه بود؟ گفت: خود امام ياد داده هر وقت شوق زيارت مشهد و كربلا وغيره داشتم اين طور مي روم و برمي گردم. حالا فهميدم تقي بي نماز نيست بلكه از اولياء الهي است. دوستان خداوند در ميان بندگان مجهول و نامعلوم است پس نبايد كسي را حقير شمرد.


عارفي گويد" گرسنه بودم از بازار عبور مي كردم بوي كباب مرا به خود جلب كرد خواستم وارد كبابي بشوم ديدم پول ندارم؛ به خود گفتم نسيه مي خورم ولي بعد فكر كردم شايد "كبابي نسيه قبول نكرد "سپس خود را سرزنش كردم چقدر پر طمع هستي حالا شخصي پيدا مي كنم؛ پس گردني مي زنم تا او چند سيلي آبدار بزند بوي كباب را فراموش مي كني؛ وقتي چنين كردم. او گفت"" آقاي شيخ دل تو كباب مي خواهد گناه من چيست؟ شرمنده شدم عذر خواهي كردم.

اين حديث از معصومين (ع) رسيده از همه ي گناهان پرهيز كنيد غضب خداوند در ميان گناهان مجهول است. دعاها را كوچك نشماريد شايد به درجه اجابت رسيد، كسي را حقير نشماريد؛ دوستان خداوند در ميان مردم پنهان است حالا جا دارد دعا كنيم" خدايا ما را با دوستانت دوست بگردان و محبت آنان را در دل ما سرشار كن الهي "هرچه در دنيا و در آخرت به محمد و آل محمد (ص) عطا مي كني به ما نيز مرحمت كن و عزت دنيا و آخرت را به ما عطا فرما و ما را از ياران امام زمان(عج)مقرر فرما؛ قلب نازنين آن بزرگوار را از ما راضي و خشنود بگردان؛ قبر را بر ما مبارك و مرگ را بر ما آسان و آخرين ساعت عمر ما را شهادت در راه دينت كن ، لياقت بندگي و شيعگي بر ما عطا فرما با بنده نوازي عيب و ايراد ما را برطرف كن و اخلاق حسنه به ما عنايت فرما .



منبع: نقطه وصل

211007


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین