عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۱۱۲۱
تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۵
من حيفم مى ‏آيد مغزم را در اختيار اين خواننده بگذارم. اگر شما هم يك نوار خام داشته باشيد، هر صدايى را روى آن ضبط نخواهيد كرد.
عقیق:بخش دیگری از خاطرات خواندنی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر می کند.

اثر تربیتی عملِ شما از سخنرانى‏ بیشتر بود!
در اهواز كلاس هاى زيادى داشتم. در يكى از كلاس ها عنوان درسم اين بود: چرا خداوند در دنيا ما را به جزاى اعمالمان نمى‏ رساند؟.
براى اين سؤال چند جواب آماده كرده بودم؛ ولى‏ قبل از پاسخ به جوان ‏ها گفتم: شما نيز فكر كنيد و جواب بدهيد. يكى از جوان ها بلند شد و جوابى داد. ديدم، جواب خوبى است و آن جواب در يادداشت ‏هاى من نيست. قلم و دفتر خود را برداشتم و همانجا يادداشت كرده و آن جوان را هم تشويق كردم و گفتم: من اين را بلد نبودم.
روز آخرى كه خواستم از اهواز بيرون بيايم، يكى از دبيران گفت: عكس العمل شما در مقابل آن دانش ‏آموز و قبول و يادداشت جواب او، از همه سخنرانى ‏هاى شما اثرِ تربيتيش بيشتر بود.
‏بچۀ سه ساله هم، دوستىِ بدون عمل را قبول ندارد!
بچه ‏ام كوچولو بود، از من بيسكويت خواست. گفتم: امروز مى ‏خرم. وقتى به خانه برگشتم، فراموش كرده بودم. بچه دويد جلو و پرسيد: بابا بيسكويت كو؟. گفتم: يادم رفت.
بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده!، بابا بَده!. بچه را بغل كردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.
گفت: بيسكويت كو؟. دانستم كه دوستى بدون عمل را بچۀ سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما مى‏گوئيم خدا و رسول و اهل بيت او را دوست داريم، ولى در عمل كوتاهى مى‏ كنيم؟.

‏ تو خيلى سياستمدارى!
زمانى كه در كاشان براى بچه‏ ها كلاس داشتم، شخصى به من گفت: تو خيلى سياستمدارى. گفتم: چطور؟. گفت: تو اين بچه‏ ها را جمع مى ‏كنى و برايشان كلاس مى ‏گذارى تا چند سال ديگر كه بزرگ شدند، خمس و سهم امامشان را به تو بدهند!!.

بازی والیبال و آمدن جوانان به مسجد‏
زمان طاغوت براى تبليغ به اطراف زرّين‏ شهر اصفهان رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مى ‏شد، كمتر كسى به مسجد مى ‏آمد. در نزديكى مسجد جوان ها واليبال بازى مى‏ كردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با ترديد پذيرفتند، عبا و عمامه را كنار گذاشته و قدرى واليبال بازى كردم.
هنگام اذان شد؛ از آن ها تقاضا كردم كه با من به مسجد بيايند و 5 دقيقه برای نماز و ده دقيقه به صحبت من گوش كنند. آنان پذيرفتند و از آن پس هر شب جوان ها به مسجد مى ‏آمدند.

‏ هر صدايى را روى نوار خام ضبط نخواهيد كرد!
زمان طاغوت در اتوبوس عازم سفرى بودم. شخصى مى ‏خواست مرا عصبانى كند، گفت: آقاى راننده! حاج آقا در ماشين تشريف دارند، موسيقى‏ را روشن كنيد!. راننده هم كوتاهى نكرد و موسيقى را روشن كرد. من ماندم كه چه كنم؟؛ پياده شوم يا بنشينم؟.
همين‏ طور كه فكر مى ‏كردم آن آقا گفت: حاج آقا چطوره؟، خوشت مى ‏آيد؟ گفتم: صحبت خوش ‏آمدن و نيامدن نيست. غير از اين است كه خواننده ‏اى مى ‏خواند؟. گفت: نه. گفتم: من حيفم مى ‏آيد مغزم را در اختيار اين خواننده بگذارم. اگر شما هم يك نوار خام داشته باشيد، هر صدايى را روى آن ضبط نخواهيد كرد.
هر شبى كه مى ‏خوابم، يك قدم به خدا نزديك ‏تر مى ‏شوم
در رژيم طاغوت، شهيد محراب حضرت آيت ‏اللّه مدنى (ره) در نورآباد كازرون تبعيد بود. من به ديدنش رفتم، ديدم اين عالم ربّانى در تنهايى به سر مى ‏برد.
گفتم: از تنهايى ناراحت نيستيد؟. فرمود: من تنها نيستم، در محضر خدا هستم. هر شبى كه مى ‏خوابم، يك قدم به خدا نزديك ‏تر مى ‏شوم و هر قدمى كه دشمنم (شاه) برمى‏ دارد، يك قدم از خدا دورتر مى ‏شود.
عجب شيخى! صاف مى‏گويد بلد نيستم!
جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخ گويى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نيستم. سؤال دوّم؛ بلد نيستم. سؤال سوّم؛ بلد نيستم. تا بيست سؤال كردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نيستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نيست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى كه بلدم. خوب اينها را بلد نيستم. خداحافظى كرده، سالن را ترك كردم.
مردم به هم نگاه كردند و از سالن به خيابان ريختند؛ دور من جمع شدند و يكى يكى مرا بوسيدند.
مى‏ گفتند: عجب شيخى! صاف مى‏گويد بلد نيستم!

قرائتىِ با «همزه» یا با «عین‏»!
روزى شهيد رجائى به من گفت: آقاى قرائتى! نام شما با همزه است يا با عين؟. گفتم: خوب معلوم است با همزه و از قرائت گرفته شده است.
آقاى رجائى گفت: قرائتى با عين هم داريم. من در فكر بودم كه قرائتى با عين به چه معناست.
ايشان گفتند: از قارعه مى ‏آيد، يعنى كوبندگى. بعد گفت: در فرازى از دعا، هم قرائتى با عين آمده هم رجائى. گفتم: كدام جمله؟. گفت: «الهى قَرَعتُ باب رحمتك بيد رجائى» خدايا! دَرِ رحمت تو را با دست‏ اميدم كوبيدم.
گفتم: آفرين بر اين معلّم، چقدر با قرآن و دعا مأنوس است!!.

منبری با موضوع زنِ نمونه برای پیرمردها!!
گروهى از بازاريان شهرى براى ايام فاطميّه از من دعوت كردند تا در مسجد بازار سخنرانى كنم. گفتم: آقايان! در اين ايام بايد از كسى دعوت كنيد كه دربارۀ حضرت زهرا عليهاالسلام كتابى نوشته باشد. ثانياً به جاى مسجد، تمام دختران دانشجو و دانش‏آموز را در سالنى دعوت كنيد تا ايشان درباره زنِ نمونه صحبت كند.
شما مرتكب چند اشتباه شده‏ ايد: انتخاب گوينده، انتخاب شنونده و انتخاب مكان. به جاى آيت اللّه ابراهيم امينى نويسندۀ كتاب بانوى نمونه، مرا انتخاب كرده ايد، به جاى دخترها، پيرمردها را و به‏ جاى دبيرستان، بازار را برگزيده ‏ايد. دعوت كنندگان ساكت شدند و رفتند.

دیوانه ای که روش تبلیغ مؤثر را به من آموخت!
در بازار كاشان ديوانه ‏اى وقت نماز وارد مسجد شد و با صداى بلند به مردم گفت: همه شما ديوانه هستيد!. همه خنديدند. دیوانه گفت: همه شما چه و چه هستيد!. باز همه خنديدند. بعد رو كرد به پيشنماز و گفت: آقا! به تو بودم. بعد از صف اوّل شروع كرد و به تک تک افراد گفت: به تو بودم، به تو بودم؛ اين دفعه مردم عصبانى شده، ديوانه را بغل كردند و از مسجد بيرون انداختند.
از اين ديوانه ياد گرفتم كه گاهى بايد خصوصى گفت: به تو بودم و سخنرانى عمومى تاثير ندارد!.


منبع:حوزه
211008

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین