۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۱۸
محمد جواد شیرازی :
در حریم نور جای مشعل و فانوس نیست
هیچ کس از لطف تو در این حرم مأیوس نیست
شکر حق با شیر مادر مهرتان در دل نشست
واقعا بیچاره هرکس با شما مأنوس نیست
کربلا و کاظمین و سامرا، حتی نجف
هیچ جا بهرِ من درمانده همچون طوس نیست
دُرّ و مرجانی که از احسان به مردم میدهی
دَر صدف هایِ کفِ اعماق اقیانوس نیست
هرکس از، سوی تو آمد بویِ جنت می دهد
بوی جنت هیچ جا چون در حرم محسوس نیست
این کبوتر که به دور گنبدت در گردش است
هم طراز هر پرش صدها پرِ طاووس نیست
دانه دانه ذکرِ تسبیحم فقط شد "یا رضا"
شأن ذکرت کمتر از "یا نور و یا قدوس" نیست
زائرانت پشتِ هم مرکب به مرکب آمدند
اينهمه زائر ولی روزیِ من... افسوس!... نیست
نه عبا میخواهم و نه تیغه ی سلمانیت
حاجتم این روزها چیزی بجز پابوس نیست
محمود ژولیده :
دل اگر دیده به دلدار نبندد چه کند
دیده گر از کرمت بار نبندد چه کند
تا دل سوخته را مثل تو دلداری هست
دل اگر دیده ز اغیار نبندد چه کند
دارد آن خاک وجوبت که ندارد کعبه
زائر این حرز به دیوار نبندد چه کند
دل ز عالم به خدا حُجب نگاهت ببرد
مِهرت آیینه به رخسار نبندد چه کند
دلبری چون تو که دلهاست گرفتار غمش
چشم بر چشم گرفتار نبندد چه کند
کیست شایسته مدح قد سرو تو رضا
دل دخیل قدم یار نبندد چه کند
سائلت وقت عبور تو ز بازار نظر
راه با چشم خریدار نبندد چه کند
تو رضایی و خدا روح رضامندی تو
می سزد سجده به اسماء خداوندی تو
ای همه عالم امکان شده سرگردانت
وی سر خان ولای تو همه مهمانت
همه افلاک به زیر قدمت ریگ رَهَند
همۀ کون و مکان ریزه خور دستانت
پلک مستانه چو بر هم بنهی شب گردد
دیده چون باز کنی روز شود حیرانت
سایه بر سر فکن ای دوده زهرا و علی
دودمان تو نظر دوخته بر چشمانت
پاره جان پدر کوثر ثانی رسول
مادرت محو ز بر داشتن قرآنت
چون به توحید گشودی لب شیرینت را
مَلَک از هر سخنت بُرد دُر غلطانت
انبیاء کارگذار ره نورانی تو
پاسبانان مقرب همگی دربانت
تو رضایی و خدا روح رضامندی تو
می سزد سجده به اسماء خداوندی تو
گرچه گشتیم سخن ساز نگفتیم از تو
هر چه گفتیم سخن باز نگفتیم از تو
آری از هر دری آوای غزل سر دادیم
ای غَمَت جاذبه پرداز نگفتیم از تو
از دم عیسی مریم همه دم دم زده ایم
ای مسیحای بشر ساز نگفتیم از تو
سخن از کشف و کرامات بزرگان گفتیم
ای همه عمر تو اعجاز نگفتیم از تو
گر تویی ضامن آهو و شفا بخش مریض
کیست طاغوت برانداز نگفتیم از تو
تو ولیعهد همه آل رسول اللهی
گر چه سلطان سرافراز نگفتیم از تو
تو رضایی و خدا روح رضامندی تو
می سزد سجده به اسماء خداوندی تو
ای همه مُلک جهان بر تو خراسان آقا
ذره خورشید شود نرد تو آسان آقا
آشنایان اگر ای یار تو را نشناسند
می شناسند تو را چهره شناسان آقا
گر همه عالم و آدم ز رهت برگردند
تا خدا هست دلت نیست هراسان آقا
قدر لطف تو اگر خلق ندانند بد است
ای دعاگوی همه نیک سپاسان آقا
حیف اگر رنگ مناجات نگیریم از تو
که تو دوری کنی از سست حواسان آقا
میزبان داری اشرار ز اخلاق تو نیست
می نشینی به بَر کهنه لباسان آقا
هر گَه از کرب و بلا دور بمانی یعنی
کربلای دل ما هست خراسان آقا
تو رضایی و خدا روح رضامندی تو
می سزد سجده به اسماء خداوندی تو
محمد بیابانی :
خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی بروی غم بزنم
خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم
تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم
مثل هر بار عشق آمد و من
لاجرم حرف از دلم بزنم
حرف دل حرف عشق حرف رضاست
باید از شاه طوس دم بزنم
با دو بال کبوتری وارم
می پرم تا سری حرم بزنم
می پرم تا به ماورا برسم
به حریمی پر از خدا برسم
باز امشب حرم چراغان است
در و دیوار ریسه بندان است
ابرها را ببین که آمده اند
باز وقت نزول باران است
ظاهرا باز کعبه می سازند
قبله گاهی که در خراسان است
آسمان با ستاره و ماهش
در زمین مدینه مهمان است
جبرئیل از بهشت آمده و
روی دستش گلاب وقرآن است
نجمه او را بغل گرفته ببین
لبش امشب چقدر خندان است
غرق گلبوسه كرد رويش را
ميزند شانه باغ مويش را
چون نسیم بهار آمده اي
چقدر با وقار آمده اي
از تنت بوي ياس مي آيد
ز كدامين ديار آمده اي
گفته بودي مدينه گريه كنند
با دلي بي قرار آمده اي
از دل زائران خسته ی خود
تا بشويي غبار آمده اي
كرده اي پهن دام عشقت را
آخر اينجا چه كار آمده اي
فكركردي دلم اسيرت نيست
كه به قصد شكار آمده اي
من از اول كبوترت بودم
جلد صحن منورت بودم
هر زمان غصه اي عذابم داد
نام تو بردم و شدم دلشاد
میهمان نه که خانه زاد توام
خاکبوس قدیم گوهر شاد
حرم تو فقط خراسان نيست
دل من هم شده رضا آباد
آمدم تا که حرفهایم را
بزنم با تو ، هر چه باداباد
چشم درچشم حلقه هاي ضريح
دست در دست پنجره فولاد
با دلی غرق خواهش آمده ام
قسمت مي دهم به جان جواد
کربلای مرا هم امضا کن
راه آن را بروی من وا کن
مثل ابري به روي ايراني
مظهر رحمتي ، تو باراني
غير رويت كجا طواف كنم
كه شما كعبه ي فقيراني
با تو در آسمان رها هستم
بي توام در قفس چو زنداني
حاجتم را نيامده دادي
حرف دل راچه خوب مي داني
مثل هر بار از دو چشمانم
قصه های نگفته میخوانی
موقع مرگ منتظر هستم
مثل آن پيرمرد سلماني
لحظه ها را برای آمدنت
می شمارم؛صفای آمدنت
دل من مال توست آقا جان
که به دنبال توست آقا جان
روی آن شاخه های بارورت
میوه ی کال توست آقا جان
يا كه در بزمتان عزادار و
يا كه خوشحال توست آقاجان
در عزای مصیبت جدت
نخی از شال توست آقا جان
به خدا آرزوي لب هايم
بوسه بر خال توست آقاجان
وقت تحویل سال اگر آیم
سال من سال توست آقاجان
در دلم ابر ماتم آمده است
باز بوی محرم آمده است
کار دل را دوباره در هم کن
سینه را كربلايي از غم کن
ماه ذيقعده و زيارت تو
باز پابوسی ات نصیبم کن
کمی از اشک خود به چشمم ده
دیدگان مرا پر از نم کن
دلمان را بگیر، دست خودت
فقط آماده ی محرم کن
چایی روضه هایمان را با
کوثر اشک فاطمه دم کن
بهر شب های ماه ماتممان
مجلس روضه ای فراهم کن
اين دل تنگم عقده ها دارد
گوييا ميل كربلا دارد
محمد قاسمی :
نجل حبل المتین امام رضاست
همه ی حرف دین امام رضاست
گر بپرسي ز كعبه ، مي گويد:
قبله ی هفــتمین امام رضاست
هم که شرط ورود در دِژِ حق
هم که حصن حصین ، امام رضاست
با غلامان خویش هم سفره
با خدا همنشین امام رضاست
ابـتدای مســیر فهمــیدیــم
انتهای یقـین امام رضاسـت
از(بهشت رضاش)معلوم است
که بهشت آفرین امام رضاست
كُلّ ايران ، رَعیتَّش هستند
شاه این سرزمین امام رضاست
به خدایی که واحد است و احد
بی مَثَل ، بی قرین امام رضاست
واژه ی دل شکن ،امام حسین
واژه ی دلنشین ،امام رضاست
ای فراری از این حرم ، فردا
کار ما با همین امام رضاست
آنكه جاروي صحن جامع اوست
بال روح الامين ، امام رضاست
آنكه يك بار هم نشد بزند
روي ما را زمين ، امام رضاست
آنکه با رأفتش نظر دارد
بر منِ بدترین امام رضاست
آنکه در حشر زائرانش را
می کند دستچین امام رضاست
محمد حسین ملکیان:
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موجِ کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست
عربی آمده پابوس تو از سمتِ عراق
همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست
دست خالی ست هر آنکس به حرم می آید
در ورودی که نیازی به نگهبانی نیست!
در مُعطّل شدن و دست رساندن به ضریح
لذّتی هست که در سجده ی طولانی نیست
***
آقا سلام، عرض ادب، عرض احترام
بر محضرت ارادت قلبی ما مدام
خورشیدِ ذره پرورِ مسند نشین عرش
ای آفتاب روشن زهرا(س) نشان، سلام
از راه دور آمده ام، زائرت شوم
تا با عنایتی تو بخوانی مرا غلام
دلتنگ بودم و، به اشارات چشمتان
چون بلبلی شدم، که شدم صاحب کلام
آغوش وا کن ای همه دارو ندار من
ای آنکه نام تو شده ذکر علی الدوام
میکال خادم در تو یا که جبرئیل؟
حَوراست حاجب حرم تو، و یا ...، کدام؟
طعنه زده غبار ضریح مقدست!
بر حجره های ساخته در مسجد الحرام
حاجی ره منا و مدینه گرفته است
امّا، تو حج من شده ای، ایها الإمام
یک بار دیگر از دم نقاره خانه ات
گویا خداست، اوکه مرا می زند صدام!
عاشق شدی بیا، که حرم جای عاشقیست
حی علی الرضا(ع) شده، رمز شب قیام
آری خداست، آمده بر میزبانیت
عشق خدارضاست(ع)،جزاین نیست والسلام.
***
آقا، همای شعر مرا بال و پر بده
مثل کبوتران حرم، تاج سر بده
من میهمان پنجره فولادتان شدم
مولا کنار پنجره ات، چشم تر بده
حالا که من دخیلِ درِ خانه ات شدم
حال دعا و حال بکاء، بیشتر بده
من مشتری دست به نقد نگاهتان
اصلاً بگو که بابت بیعانه، سر بده
اینجا زیاد آمده سائل، عنایتی
چیزی برای دفع بلایا و شر بده
بر دست ملتمس، که به خواهش برآمده
بارش نما، کرم کن و، دست دگر بده
جمعی کرند و جمع دگر لال وصفتان
اعجاز کن، شفا تو بر این لال و کر بده
خیل دگر مریض شفا خانه تواند
دارو برای زخم دل منکسر بده
بعضی اسیر دانه و دام لبت شدند
یعنی کبوتر دل ما را تو پر بده
تا این که زائر حرم مادرت شویم
بر آه ممتد دل سوزان اثر بده
جانها فدای لطف تو و مهربانیت
رزقی برای ناله به وقت سحر بده
مستی من تمام زمیخانه شماست
این بیخودی ز خود، ز در خانه ی شماست
کن لب به لب تو کیل مرا، ایها العزیز
چشمان من به دست کریمانه شماست
ساقی بریز باده و ما را خراب کن
این، نوکر از ازل شده، مستانه شماست
آنقدرشوقتان به سرم هست تا که دل
دیوانه وار، عاشق "دیوانه ی" شماست
در شهر، کاروانِ نشاطی به پا شده
انگار وقت شادی وعیدانه ی شماست
عیدی، بپاش، دانه برای کبوتری
کز ابتدا، اسیرهمین دانه ی شماست
باب الجواد(ع) راه ورودی قلب توست
پس دل به نام حضرت دردانه شماست
گفتی که وقت مرگ و قیامت به زائرت
سر می زنی که این ز شفیعانه شماست
عمریست دِینتان به سر گردن من است
عمریست بار من به سر شانه شماست
یک هو بکش که هستی ما زیر و رو شود
خلقت رهین همّت مردانه ی شماست
ضامن شدی برای غزال گریز پای
عالم هنوز تشنه ی افسانه ی شماست
هر گز گلی مثال تو خوشبو نمی شود
هر قامتی به قد تو دلجو نمی شود
حاتم به پای بخشش دستت نمی رسد
سلطان بجز تو ضامن آهو نمی شود
چشمی که خاک پای گدای تو سرمه کرد
دیگر سیاه و تیره و کم سو نمی شود
آقا ردیف کرد و به این قافیه رسید
شعرم دگر قصیده هر سو نمی شود
با شعر و شاعری سفر عشق می شود
شاعر میان واژه که ترسو نمی شود
بایک سلام می شود از جاده ها گذشت
پرواز کن، پرنده که کم رو نمی شود
چیزی نمانده تا برسی، پر بزن به اوج
ذکری بگیر بی دم یا هو نمی شود
حالا ز شعر خویش به مشهد رسیده ای.
دیدی که زندگی همه بی او نمی شود!؟
با یک سلام زائر موسی الرضا(ع) شدی
اما که شعر ،نغمه تیهو نمی شود
دیگر رسیده ای به در شاه با کرم
حرفی بزن! اشارت ابرو نمی شود
لکنت فتاده در سخنم بی زبان شدم
لیکن طناب گفته من مو نمی شود
مهدی فاطمی