۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۰۲
عقیق:دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز شهادت امام جعفربن محمد صادق علیه السلام به گفتگو با حجتالاسلاموالمسلمین عباس اخوان پرداخته است. این استاد سطوح عالی حوزه در این گفتار به زمینهها و شرایط تاریخی و اجتماعی زمانه حیات و امامت ششمین امام معصوم پرداخته و نکات ارزشمندی را مورد اشاره قرار داده است:
بحث قیام در شیعه، منشأ قرآنی دارد و خداوند در قرآن میفرماید: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی».1 این قیامی که در قرآن ذکر شده است؛ یعنی در هر شرایطی آن کسی که متلبس به ایمان میشود بهواسطهی ایمان، باید شأن قیام پیدا کند. طبیعتاً در شرایط و حالات مختلف و در عرصههای گوناگون، چگونگی این قیام فرق میکند، اما خود قیام یعنی اینکه انسان از آن جنبهی خمود و افتادگی خارج شود و بهسوی ترقی و تعالی و تکامل حرکت کند. این شالوده و اساس دعوت همهی انبیاست.
در زمان ائمه علیهمالسلام نیز موضوع قیام، منحصر به سیدالشهداء نبود، بلکه شرایط سیدالشهداء بهگونهای بود که توانستند به آن شکل قیام کنند. بنابراین اگر امام صادق علیهالسلام در زمان سیدالشهداء بودند و سیدالشهداء در زمان امام صادق علیهالسلام، فرقی نمیکرد. حضرت صادق علیهالسلام در کربلا شهید میشدند و سیدالشهداء هم در مدینه به شهادت میرسیدند. این یعنی همهی ائمهی ما قائم (اهل قیام) هستند.
فلذا در زیارت جامعهی کبیره که صدور آن از جانب امام در زمان اوج تقیه اهل بیت اتفاق میافتد، در دورهای که امام هادی علیهالسلام در سامره قرار دارند؛ یعنی در زمان اوج مقام قدرت و فساد بنیالعباس بهعنوان شهادتنامه شیعه این را بیان میکنند، که شیعه دارد اینگونه شهادت میدهد: «وَ أَشْهَدُ أَنَّکمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِیونَ الْمَعْصُومُونَ ... الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ» من دارم شهادت میدهم که شما ائمه علیهمالسلام، تمامتان دارید در مقام قیام امر خدا حرکت میکنید. این اصلا جزئی از آن چیزی است که شیعه به آن اعتقاد دارد. من خیلی سال پیش حدیثی از امام صادق علیهالسلام دیدم که میفرمایند بعد از کربلا، شیعیان احکام نمیدانستند؛ یعنی در آن فضایی که امام سجاد علیهالسلام زندگی میکردند، شیعیان حتی احکام هم نمیدانستند؛ تا آنجا که در امور شرعی به دیگران مراجعه میکردند. امام فرمودند که جد من امام سجاد، معارف را به مردم آموخت و پدر من هم مردم را با احکام آشنا کرد؛ یعنی امام سجاد علیهالسلام برای توحید مردم، امام باقر علیهالسلام برای فقه مردم و امام صادق علیهالسلام برای تحقق آن فقه قیام کردند. آن فقه باید در جامعه تحقق پیدا کند. فقه شیعه ذاتاً با جامعه سروکار دارد.
* سقوط بنی امیه، آمادگی امام صادق علیهالسلام برای تشکیل حکومت اسلامی و نقش مردم
در زمان امام صادق علیهالسلام، بنیامیه در معرض زوال قرار داشتند و
مشروعیت خودشان را از دست داده بودند. در جایجای سرزمینهای اسلامی،
شورشهایی اتفاق میافتاد. تمام اینها نشان میداد که این امپراتوری در
معرض زوال است. در آن مقطع، از طرفهای مختلف به امام صادق علیهالسلام
گفته میشد که آقا حرکت کنید، راه بیفتید و... در هیچکدام از این موارد،
نمیبینیم که امام علیهالسلام فرموده باشند نه حرکت نکنید، کاری نکنید و
مثلاً سر جایتان بنشینید. چنین چیزهایی را اصلاً نمیبینیم؛ یعنی فضای
جامعه فضای التهاب است. به امام رجوع میشود و ایشان هم در این فضا
نمیفرمایند اقدامی انجام ندهید. امام علیهالسلام کارهایی هم انجام
میدهند. البته اقدامات ایشان در مقولهی کارهایی نیست که مثلاً کسی چون
ابومسلم انجام میداد، چون ابومسلم کسی نبود که با انگیزهی الهی بهدنبال
قیام باشد. برای همین هم امام به نامهی ابومسلم اعتنایی نمیکنند. اگرچه
ابومسلم جایگاه امام را بهخوبی فهمیده و به همین علت برای او نامه نوشته
بود.
بنابراین موضوع قیام، جزئی از معارفی است که شیعه به آن اعتقاد دارد. اما
باید این را هم در نظر بگیریم که خود قیام بهمنزله و بهمعنای یک اقدام
فیزیکی، نیازمند مقدماتی است. مثلاً باید شمشیر باشد و این شمشیر نیازمند
وجود آهنگری است که آن را بسازد. از طرف دیگر، باید یک نفر باشد که معرفت
عمیق این الگو را داشته باشد. معرفت به اینکه اگر در این راه کسی صدمه دید
اجر آن را دارد.
در مورد قوم طالوت در قرآن این چنین آمده است «إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ»2 خداوند شما را به تشنگی امتحان میکند. اگر کسی از این آب خورد او از من نیست. اگر کسی نخورد از من هست الا من اغترف غرفه مگر کسی یک کم بخورد. خوب میفرماید خیلیها آمدند تا آنجا و بعد از آن آب خوردند. خوب وقتی خوردند دیگر میافتادند بعد اینها گفتند که «لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ» ما نمی توانیم با جالوت بجنگیم. باید دید چهاندازه از این موضوعات، در زمان امام صادق علیهالسلام فراهم بوده است. بالأخره هر قیامی حداقل نیازمند داشتن نیروی انسانی، ولو اندک است. خیلیها با امام بودند، ولی تا جایی میآمدند و بعد یا جا میماندند و یا از ایشان دور میشدند. بهعنوان نمونه، بطائنی آدم خوبی است که امام علیهالسلام او را بهعنوان وکیل خودش معرفی میکند و هفتاد هزار دینار هم پول پیش این آدم جمع میشود. این پولها را امام برای چه جمع میکرد؟ قطعاً میخواستند آن را در محل خودش هزینه کنند، اما خلاصه این پول احتیاج به مدیریت داشت. اگر بطائنی منحرف نمیشد و پولها را نمیخورد، طبیعتاً تاریخ بهگونهای دیگر پیش میرفت، ولی او فریب میخورد و با امام زمان خود درگیر میشود.
* عدم ولایتپذیری و تبعیت از ائمه علیهمالسلام
راوی از امام صادق علیهالسلام پرسیدند فدای شما شوم مهدی شما که ظهور کنند
مردم به ایشان چطور سلام خواهندکرد؟ آیا میگویند السلام علیک یا
امیرالمومنین، حضرت فرمودند نه، این مخصوص جد بزرگوار ماست. گفت آیا سلام
میکنند بهعنوان یابن الرسول الله فرمودند نه اینگونه هم سلام نمیکنند.
بعد امام فرمودند سلام میکنند بهعنوان السلام علیک یا
بقیهاللهفیالارضین، راوی شگفت زده شد گفت چطور میگویند یا
بقیهاللهفیالارضین!؟ این نشان میدهد که آنها هنوز در آن افق نبودند که
امام علیهالسلام را بهعنوان بقیهاللهی بشناسند؛ یعنی آن معرفت لازمه را
نداشتند. امام علیهالسلام فرمودند که مهدی ما به سر مردم دست میگذارد و
درک مردم بالا میرود و امام را بقیهالله مینامند. آن زمانیکه عقل وشعور
مردم به آنجا برسد که امام بقیهالله است؛ یعنی اراده و خواسته او خواسته
الهی است و به آن نتیجه مطلوب میرسد. این موضوع البته در حادثهی کربلا هم
اتفاق افتاد؛ یعنی در کربلا کسانی بودند که تمامقد مطیع سیدالشهداء
علیهالسلام بودند. اما در زمان سایر ائمه علیهمالسلام اینگونه نبود یا
لااقل تعداد چنین افرادی کم بود. گاهی هم بعضی از این افراد انقلت
میکردند.
پس یکی از چیزهایی که موجب شد امام صادق علیهالسلام به هدف خود، یعنی تشکیل حکومت اسلامی نرسند، این بود که افراد بهعنوان تابع، در تابعیت خودشان سست بودند. این سستی یا از باب پیروی از هوای نفس بود یا اینکه معرفت لازم را نداشتند. گاهی شخصی خودش را در جایی در مقام اطاعت قرار میداد و بعد یکدفعه سست میشد یا اینکه چند قدم به جلو میآمد و بعد برمیگشت، چون تابعیت نداشت. تعداد افراد مطیع به آن اندازهای که لازم است، نرسیده بود. شما ببینید در مورد ظهور امام زمان هم ما با یک عدد سروکار داریم؛ یعنی هر قیامی عُده و عدهای میخواهد. میگویند تعداد یاران ایشان باید 313 نفر باشند. این حرکت باید از جایی شروع شود که این امر برای سایر ائمه حاصل نشد.
در بحث عامل انسانی، از طرفی شیعیان سستی در معرفت امام داشتند و از طرفی دیگر، مخالفین متأسفانه با تیزهوشی و فرصتسنجی، در میان آنها رخنه میکردند. در مواردی، امام صادق علیهالسلام به اصحابشان میفرمودند که فریب بنیعباس را نخورید. آنها اگر به قدرت برسند، چنین و چنان میکنند، اما خیلیها گوششان بدهکار این حرفها نبود.
جالب است که حتی بعضی از اصحاب، گویا شأن خود را برابر با شأن ائمه علیهمالسلام میدانستند و آنها را نصیحت میکردند! مثلاً عدهی زیادی آمدند و به سیدالشهداء گفتند کجا میخواهی بروی؟ چرا این کار را میخواهی انجام دهی؟ یا اگر میخواهی چنین کاری را انجام بدهی، حداقل زنها و بچهها را با خودت نبر. آنها گویا اصلاً متوجه نمیشدند که قول و فعل امام، منعندالله و برای شیعیان و اصحابش حجت است. گویا نمیدانستند که دو عالم در اختیار علم امام علیهالسلام است. برای همین متوجه اقدام حضرت نمیشوند.
در همان ایام، امام حسین علیهالسلام نامهای کوتاه به بنیهاشم نوشت و با آنها اتمام حجت کرد. حضرت برای ایشان نوشت: «بسماللهالرحمنالرحیم، از حسینابنعلی به بنیهاشم. کسی که به من ملحق بشود، شهید میشود و کسی که به من ملحق نشود، در دنیا ذلیل میشود.» با این حال، باز هم برخی از بنیهاشمیون متوجه این پیام امام نشدند و نتیجه همان ذلتی بود که بر سرشان آمد. یازده ماه بعد از شهادت سیدالشهداء واقعهی حره اتفاق افتاد. یازده ماه بعد از حادثهی کربلا، لشکر یزید که به مدینه آمد، گفتند با هر کس (حتی بنیهاشم) هر کاری خواستید بکنید، الا با خانهی امام سجاد و محمدبنحنفیه. یعنی حتی اگر نگاه دنیوی هم داشته باشیم، قیام امام حسین علیهالسلام موجب عزت خانوادهی آن حضرت شده بود.
* معرفت، لازمهی شناخت درست و رسیدن به جایگاه مطلوب
حتی یک عالِم، یعنی کسی که حوزه رفته و معارف الهی را خوانده است، اگر مردم
زمانهاش معرفت لازم نسبت به او داشته باشند، هزار کار میتواند انجام
دهد، اما اگر امام معصوم هم باشد، ولی مردم نسبت به او معرفت نداشته باشند،
کاری نمیشود کرد. همین موضوع در زمان انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد.
شخصی از اولاد پیامبر قیام کرد و مردم زمان انقلاب به ایشان باور داشتند.
مثلا در واقعه 17 شهریور سال 57، اینطور نبود که با کشته شدن تعدادی از
مردم بقیه یک حالت خمودی بگیرند، بلکه اعتقادشان به راهی که میرفتند
قویتر شد. چون باور مردم این بود که کشته شدن در این راه مورد رضایت
خداوند متعال است. اینها حاصل معرفت دینی است. اگر معرفت دینی در آن سمت و
سو حرکت بکند که مردم شاَن علم و عالم را در نظر بگیرند کار به سرانجام
مطلوب خواهد رسید. اگر باور نداشتند که کشته شدنشان مورد رضایت خداوند
متعال است، اصلاً چنین امری واقع نمیشد.
پینوشتها:
1. آیهی 46 سورهی سبا
2. آیهی 249 سورهی بقره
منبع:فارس