۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۰ : ۰۳
روزگاری نه چندان دور یک میلیون نفر در بافندگی فرش مشغول به کار بودند اما این رقم امروز به زحمت به 200 هزار نفر میرسد. چین، هند و پاکستان، به عنوان سه کشور برخوردار از نیروی کار ارزان با برنامهریزی دقیق توانستهاند محصولاتی مطابق انتظار مشتریان جهانی تولید کنند و روز به روز از سهم کشورمان کاستهاند.
کارشناسان فرش دستباف میگویند ایستایی طرحهای بافندگان ایرانی و فقدان نوآوری و خلاقیت از جمله عوامل کاهش مشتریان فرش دستباف ایرانی بوده است. با این وجود فرش دستباف ایرانی همچنان در جهان سرآمد است و ایران در صدر کشورهای صادرکننده این محصول قرار دارد؛ جایگاهی که دیگر مثل گذشته محکم نیست و با ادامه این روند سرنوشتی تلخ در انتظار آن است.
با وجود بیتوجهی نهادهای مسئول در امر حمایت از تولید ملی و صادرات غیرنفتی، بافندگان اصیل ایرانی قصد خالی کردن میدان را ندارند و چراغ امید را روشن نگه داشتهاند. سیده ناهید حسینی از جمله همین افراد است. خانم حسینی از سال 86 تا امروز برای 7 هزار بافنده اشتغالزایی کرده است و محصولاتش را به کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا صادر میکند.
بعد از ظهر یک روز تابستانی موفق به ملاقات با خانم حسینی شدیم در کارگاه فرش بافیاش در کرج و در حالی که سخت مشغول آموزش فرشبافی به بانوان کرجی بود. خانم حسینی سخنانش را این چنین آغاز کرد: اینجا کشور شیعیان امیرالمؤمنین(ع) است، پس وجود کمترین بیکاری، فقر و محرومیت هرگز توجیهپذیر نیست، چه رسد به اینکه ناکسان عالم بخواهند کشورمان را تحریم کنند و از این طریق به زانویش در آورند. باید برای آبروی شیعیان امام عصر(عج) جنگید و جنگ امروز ما نبرد با بیکاری و فقر است که این دو معضل ریشه همه مفاسد است.
معلم بودم اما چرتم پاره شد
از او میپرسیم خودش قالیبافی را چهطور یاد گرفته است. پاسخ میدهد: از بچگی با قالیبافی آشنا بودم. خانواده ما، حتی پدر و عموهایم با بافندگی فرش آشنایی داشتند. خانواده ما بسیار مذهبی بود و در خانهمان حسینیه داشتیم. من متولد تهران هستم اما پدرم در پی فعالیتهای انقلابی به زنجان تبعید شد. در زنجان مردم با فقر شدیدی دست و پنجه نرم میکردند. پدرم در آنجا کشاورز نمونهای بود و بارها تراکتور، کمباین و پیکان جایزه گرفت. پدرم در کنار کار کشاورزی برای کمک به مردم فقیر، یک کارگاه فرش بافی درست کرد و به مردم بافندگی آموزش میداد. خودش مواد اولیه را تهیه میکرد تا مردم ببافند و هیچ سهمی برای خودش برنمیداشت. فرش دستباف سفارش میگرفت و در بین خانوادهها توزیع میکرد. بعد از آن به کردستان مهاجرت کردیم و من آنجا تدریس میکردم. در کردستان هم مردم با مشکل بیکاری مواجه بودند.
سؤال بعدیمان این بود که چه شد انگیزه آموزش به هزاران نفر در سراسر کشور در ذهنش شکل گرفت. میگوید: من معلم عربی بودم. یک روز که خسته و کوفته از مدرسه به خانه آمدم، سرم را گذاشتم روی میز تحریر. در حالت خواب و بیداری شنیدم که همسایه مان با شوهرش در حال دعوا و مشاجره است. بر سر چه چیز؟ بر سر اینکه پول ندارد به عنوان کادوی عید لباسی برای مادرش بخرد. چرتم که پاره شد، غم عجیبی دلم را گرفت. چرا زن و شوهر به خاطر بیپولی باید در مقابل هم بایستند؟ چرا خدای ناکرده یک خانواده به دلیل بیکاری و بیپولی باید از هم بپاشد؟ تصمیم گرفتم به زن همسایهمان قالی بافی آموزش دهم تا بتواند به اقتصاد خانوادهاش کمک کند. الحمدالله آن خانم همسایه امروز وضع مالیاش خیلی خوب است، نه تنها دیگر مستأجر نیست بلکه یک کارگاه کوچک قالیبافی هم راهاندازی کرده است.
امام جماعت مسجد دور از چشم هیئت امنا به ما کمک کرد
خانم حسینی میافزاید: یک بار برای تدریس خصوصی سوار بر ماشین به همراهی یکی از همکارانم راهی خارج از شهر شده بودیم که ماشینمان پنچر شد. ناگهان دیدیم تعدادی آقا به طرفمان هجوم آوردهاند. نگران شدیم. نزدیک که شدند دیدیم به ما التماس میکنند که برای کارگری از آنها استفاده کنیم. حتی التماس میکردند که برای نظافت خانهمان آنها را ببریم، میگفتند چند روز است که هیچ درآمدی نداشتهاند و رویشان نمیشود به منزل بروند. نا خود آگاه از دهانم پرید و به آنها گفتم چرا قالی نمیبافید؟! با تعجب گفتند مگر مرد هم قالی میبافد؟ گفتم من به شما آموزش میدهم. آمدم پیش امام جماعت مسجد و ماجرا را گفتم. امام جماعت بعد از نماز مغرب و عشا دور از چشم هیئت امنای مسجد جایی برایمان فراهم کرد تا کار آموزش را آغاز کنیم. بنده خدا میگفت هیئت امنا نمیپذیرد خانم و آقا همزمان آموزش ببینند. در نهایت 50 خانم و آقا که زن و شوهر بودند در مسجد حاضر شدند و آموزش دیدند. اوایل مواد اولیه نداشتیم. خودم مواد اولیه را تهیه کردم. آموزش که تمام شد این 50 نفر به درآمد رسیدند. به مرور این دایره مرتبا بزرگ و بزرگتر شد تا جایی که بیش از 3 هزار نفر اعم از مرد و زن امروز در کردستان از همین طریق، بافندگی یاد گرفتهاند و درآمد دارند. در مجموعه ما بهترین فرشهای نفیس و صادراتی را همان بچههای کردستان تولید میکنند.
فرش 1 میلیاردی!
از خانم حسینی درباره درآمد بافندگان و ارزش محصولاتشان میپرسیم و
میگوید: هرکس وارد قالیبافی گل ابریشم شود، 2 هفته طول میکشد تا آموزش
ببینید، از هفته سوم میتواند ببافد و دو ماه بعد درآمدش شروع خواهد شد.
بچههای بافنده از 800 هزار تومان در ماه تا پنج میلیون تومان درآمدشان
تفاوت دارد، بسته به اینکه چقدر در کارشان حرفهای هستند. بستگی به تعداد
گرههای هنری دارد که در کارشان به کار میبرند. ما کسی را داریم که ماهی
100 میلیون تومان هم درامد دارد. من همیشه به بچههای بافنده میگویم چرا
فکر میکنید اگر فرش دستبافتان را 8 میلیون تومان بفروشید کار بزرگی
کردهاید؟ چرا از گرههای هنری بیشتری استفاده نکنیم و ارزش هر محصولمان را
به 1 میلیارد تومان نرسانیم؟ ما در همین مجموعه بیش از 400 گره هنری
اختراع کردهایم که در صورت استفاده از آنها در محصول، ارزش آن چند برابر
میشود.
روزنامه نگاری یا قالی بافی؟!
صحبتهای خانم حسینی را قطع میکنیم و میگوییم اگر درآمد فرشبافی
اینقدر بالاست، پس ما هم روزنامهنگاری را کنار بگذاریم و به شما
بپیوندیم! میگوید: چراکه نه؟ این تصور که قالیبافی کار خانمهای مسن و
قدیمی و فقیر است به هیچ وجه صحیح نیست. بسیاری از شاگردان من، پزشک،
مهندس، روانشناس، حتی عضو ارتش هستند. در حال حاضر گردش مالی ما 6 میلیارد
تومان است که همه سود حاصل از آن در میان 7 هزار بافندهمان توزیع میشود.
اگر بازاریابیمان را تقویت کنیم، ظرفیت تولید سالانه 100 میلیارد تومان
محصول را هم داریم. من میخواهم قلب فرش بافی ایران را جراحی کنم، موتورش
را بیاورم پایین و مغز آن را عوض کنم. میتوانیم همه جهان را از فرش ایرانی
و هنر دست زنان و مردان کشورمان پر کنیم.
از خانم حسینی درباره خانوادهاش میپرسیم، جواب میدهد: پدرم برای انقلاب ارزش بسیار زیادی قائل بود و میگفت در غیاب امام عصر(عج)، ولایتفقیه است که واسطه فیض میشود. حکایت، حکایت خورشید پشت ابر است. به همین دلیل برای انقلاب بینهایت تلاش کرد و کوشید فرزندانش را انقلابی بار بیاورد و ما هم مطیع پدرمان بودیم. شوهرم مثل من معلم است. قبلا میگفتند پشت هر مرد موفق یک زن مقاوم ایستاده است، بعضا میشنوم بچههای قالیباف میگویند در برابر هر زن موفق مردی وجود دارد تا جلوی موفقیتش را بگیرد! اما این طور نیست. لااقل همسر من مثال نقض آن است که با کمک او توانستهام این راه را طی کنم.
خانم حسینی تحصیلات حوزوی دارد و مترجم زبان عربی است. در این باره میگوید: معارف اسلامی را تا سطح 3 در حوزه علمیه خواندم و سپس مشغول تفسیر قرآن کریم شدم و تا امروز 26 جزء قرآن کریم را تفسیر کردهام که مورد تأیید علما در قم قرار گرفته و پس از اتمام انشاالله چاپ میشود. علاقه به ترجمه و تفسیر باعث شده است بعد از پایان کارهای کارگاه که به منزل میروم، مشغول همین کار شوم و در شبانهروز فقط دو ساعت و نیم میخوابم.
شبهای پیشاور چه شد؟ چرا همه طلبهها در قم جمع شدهاند؟
از او علت این همه تلاش و به جان خریدن زحمات طاقت فرسا را میپرسیم که پاسخ میدهد: چرا در شرایطی که وهابیت در مناطق مرزی کشور ما مثل کردستان فعال شده و با سوء استفاده از معضل بیکاری با خرج کردن دلارهای نفتی مشغول ضربه زدن به اعتقادات شیعیان است، منِ طلبه باید در خانه بنشینم و بخورم و بخوابم و نهایتا کتابی بخوانم؟ شبهای پیشاور چه شد؟ چرا همه طلبهها نشستهاند در خانه؟ چرا همه طلبهها جمع شدهاند در قم؟ مگر ما بسیجیان بیترمز نبودیم؟ چه شد که ترمزمان را کشیدند؟ آیا غیر از این است که تهاجم دشمن روی خودمان هم تأثیر گذاشته و گرفتار سرعتگیر شدهایم؟ آیا یک طلبه یا یک بسیجی باید منتظر حمایت دولت باشد؟ باید محتاج حمایت دولت باشد؟ آیا خودمان نمیتوانیم برای مملکت امیرالمؤمنین(ع) کار کنیم؟
*گزارش از فرشاد عالی
منبع:ایکنا