عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۵۲۵۱۹
تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۴
انسان مجاز نیست چیزی را که نمی‌داند بگوید و نیز باید هرچه را که می‌گوید، بداند و یقین داشته باشد. بلکه بالاتر؛ هرچیزی که یقین دارد را نیز نمی‌تواند بگوید. دشوار است.
عقیق:کلاس شرح نهج البلاغه دکتر محسن اسماعیلی استاد دانشگاه و حقوقدان که در جلسه شرح نهج البلاغه می باشد و در مرکز فرهنگی شهدای هفتم تیر(سرچشمه) است.
در ادامه بحث در مورد نامه ۶۹ نهج البلاغه به سه جمله به هم پیوسته رسیدیم که مفاد هر سه جمله «نهی» راجع به سخنان مردم و حرف و حدیث هایی است که در جامعه می شنویم. امام(ع) سه مورد «نهی» دارند. اولین توصیه این بود که کسی نباید به دست خودش، آبروی خودش را دستمایه حرف و حدیث دیگران قرار دهد و داوطلبانه آبرو و حیثیتش را هدفی برای گفته های مردم قرار دهد. اما جمله بعد: «وَ لا تُحَدِّثِ النّاسَ بِكُلِّ ما سَمِعْتَ بِهِ، فَكَفى بِذلِكَ كَذِباً»؛ هر چه از مردم می شنوی را برای دیگران نقل نکن چرا که همین برای آلوده شدن تو به دروغ کافیست و نشانه دروغگو بودن تو است. هر چه می گذرد من بیشتر به این پی می برم که واقعا جمله به جمله این نامه داروی دردهای فردی و اجتماعی ماست، خصوصا در این دوران؛ از جمله همین جمله ای که خواندم. اول در واژه های این عبارت دقتی داشته باشیم و بعد ببینیم مقصود چیست.

حضرت می فرمایند: « وَ لا تُحَدِّثِ النّاسَ»؛ حدیث نکن، بازگو نکن، نقل نکن؛ «بِكُلِّ ما سَمِعْتَ بِهِ». «سَمِعْتَ» یعنی می شنوی. آنچه را که می شنوی برای دیگران نقل نکن. بلندگویی برای تکرار حرف و حدیث این و آن نشو. بعضی از نسخه های نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید همین طور نقل کرده اند و گفته اند: «وَ لا تُحَدِّثِ النّاسَ بِكُلِّ ما سَمِعْتَ». «بِه» ندارد. اما بعضی دیگر  که معروف و مشهور هستند، این طور نقل کرده اند: «وَ لا تُحَدِّثِ النّاسَ بِكُلِّ ما سَمِعْتَ بِه». خود این، یک ظرافتی دارد که دقت کردم در چندین شرح و تفسیر، کسی به این نکته اشاره نکرده است. همه، «سمعتَ» و «سمعتَ بِه» را به یک معنی گرفته اند و گفته اند که آنچه می شنوی و مسموعات خودت را برای این و آن نقل نکن. کتابهای لغت هم خیلی ها این دو تعبیر را یعنی «سمعتَ» و «سمعتَ بِه» (که متعدی شده است) به یک معنی گرفته اند اما بعضی لغت‌شناس‌ها که خیلی کم هستند را دیدم که می گویند «سمعتَ بِه» به معنی شنیده های سرسری است.

در فارسی می گویند: یه چیزی به گوشش خورد. آن چه تصادفا به گوش انسان می خورد و شایعاتی که شنیده می شود را با حرف «ب» یعنی به صورت «سمعت بِه» می آورند. اتفاقا ظرافت جمله هم همین جاست و پس از توضیحاتی که خواهیم داد، معنی عبارت این خواهد شد که: «هر شایعه ای را که می شنوی و هر حرفی که به گوشت می خورد را بازگو نکن»؛ چون بازگو کردن هر چه می شنوی کافیست که آلوده به دروغ شوی. تا اینجا در ادبیات جمله دقت داشتیم. یک دقت دیگر هم بکنیم و رد شوم.

«کِذب» به معنای دروغ گفتن است اما اینجا نگفته است «فَكَفى بِذلِكَ كِذِباً». فرموده «فَكَفى بِذلِكَ كَذِباً». البته نسخه های اندکی این جمله را با « كِذِباً» نقل کرده اند که به نظرم همان «كَذِباً» صحیح است. «کِذب» یا دروغ یعنی خبری که مطابق واقع نیست و در مقابل صدق است. نکته ای را عرض می کنم که بدون این دقت، جمله معنی نمی شود. صدق و کذب، اولا و بالذات، صفت قول هستند؛ نه قائل. این گفته انسان است که منطبق با واقع یا مخالف واقع است و به اعتبار گفته، گوینده را هم صادق و کاذب می گویند. صادق و کاذب وصف قائل نیست؛ وصف قول است. لذا چه بسا قول (آنچه گفته می شود) دروغ باشد ولی به قائل نمی توانیم بگوییم دروغگو؛ چون نمی داند که خلاف واقع است. پس کِذب (دروغ گفتن) از اوصاف قول است.

«کَذب» چطور؟ این را هم خیلی ها می گویند مانند کِذب مصدر و به همان معنی است. اما برخی می گویند که کِذب مصدر و کَذِب اسم مصدر و به معنای «مکذوب فیه» (چیزی که دروغ است) است نه خود دروغ. در قرآن هم کَذب بیش از کِذب استفاده شده است. مثلا در داستان حضرت یوسف می فرماید: «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکُون قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقينَ وَ جاؤُ عَلي‏ قَميصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ...» بعد از آن توطئه، شب نزد پدر برگشتند و گریه کردند و گفتند که یوسف را پیش لباس ها گذاشتیم و گرگ خورد و  برای سند هم لباس یوسف را آوردند که  به آن «دم کِذَب» بود. خون بود؛ ولی دروغین بود. خون یوسف نبود. به دروغ گفتند که این خون یوسف است.

بنابراین معنای ظاهری این جمله امیرالمومنین می شود این: هر چه را که می شنوی بازگو نکن. یعنی از آن چیزهایی که می شنوی همه را بازگو نکن. زود برای دیگران تکرار نکن؛ که این کار برای دروغین شدن گفتارت کافیست. مثل لباس یوسف که به خون دروغین آلوده شد. چطور می شود که اگر انسان حرف هایی که می شنود را نقل کند، دروغ محسوب می شود؟ این بحث جنبه های دقیق فقهی و نیز ابعاد ظریف اخلاقی دارد که خیلی زیباست. بعضی گفته اند که حرفی که از این و آن نقل می کنی دروغ هم داخلش هست (البته باید بگوییم راست هم داخلش هست. اکثرا دروغ است) و ولو اینکه تو ندانی، دروغ را نقل کرده ای. می گویند ما چون علم اجمالی به وجود دروغ داریم، واجب است نقل نکنیم. علم اجمالی مُنَجِز تکلیف است. منتها برای اینکه خوب معلوم شود که چرا امیرالمومنین دست روی این مطلب گذاشته است، چند مقدمه عرض می کنم.

مقدمه یک. در حرمت اکید و قبح شدید کذب اختلافی نیست. دروغ از گناهان کبیره است و فراوان آیه و روایت در این باره داریم. آنقدر دروغ بد است که در روایات متعددی دروغ را یک طرف و ایمان را طرف دیگر قرار داده اند. با هم جمع نمی شوند. یک جمله از خطبه ۸۶ نهج البلاغه عرض کنم: «جانبوا الکذب فانه مجانب للایمان»؛ از کذب فاصله بگیرید. دور باشید. با دروغ اجنبی و بیگانه باشید. چون دروغ با ایمان اجنبی است. نمی شود که انسان ایمان داشته باشد و دروغ بگوید.

روایت دیگری را مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ»؛ خداوند متعال برای بدی چند تا قفل گذاشته است (کسی بخواهد بد باشد باید خیلی زحمت بکشد. خوب بودن زحمت ندارد. برای بد بودن باید قفل ها را باز کند) و کلیدهای همه بدی ها در شراب است. اگر کسی مرتکب شرب خمر شد، راه برای همه بدی ها برایش باز می شود. این را همه باور می کنیم و قبول داریم. اما قسمت بعدی را باور نمی کنیم که دروغ بدتر از شراب است. امام رضوان الله تعالی علیه وقتی در مباحثشان این مطلب را مطرح می کنند، جمله ای دارند که من به خاطر آن جمله است که این حدیث را خواندم.

امام می فرمایند این حدیث را مرحوم کلینی نقل کرده است که رتبه ویژه ای دارد. علما هم این روایت را قبول کرده اند اما چرا ما باورمان نشده که دروغ بدتر از شراب است؟ چون ما از پشت پرده هستی بی خبریم. رابطه و واقیت و ماهیت اعمال را نمی دانیم و چون نمی دانیم، حاشا می کنیم. این به «جهل» و «ضعف ایمان» ما باز می گردد. جهل، چون نمیدانیم. ضعف ایمان، چون از امام باقر هم قبول نمی کنیم. بعد برای اینکه از زیر این اعتراف فرار کنیم، می گوییم مبالغه است. خیال می کنیم امام باقر علیه السلام با ما شوخی می کند. امام می فرماید فرض کن مبالغه است. اگر مبالغه هم باشد، بیجاست یا بجا؟ اگر هم مبالغه باشد؛ مبالغه امام باقر علیه السلام مبالغه ای بجاست. یعنی تناسبی بین دروغ و شراب هست که عالم آل محمد این را مطرح می کنند.

اگر دروغ اینقدر بد و خطرناک و بدتر از شرب خمر است؛ باید از آن فاصله گرفت و نزدیک نشد. کارهایی هست که نباید انجام داد. کارهایی هم هست که حتی نزدیکش هم نباید شد. فکرش را هم نباید کرد. دروغ از آنهاست. باید احتیاط کرد. بعضی از راست ها را هم از ترس افتادن در دروغ نباید گفت. مقدمه دو. از نظر فقهی و شرعی (اخلاق پیشکش)، آیا نقل دروغ (نه دروغ گفتن) جایز است؟ «گفته می شود که...» جایز است؟ «شنیده شده است که...» مجاز است؟ به اسم اینکه «می گویند و شنیده ایم» نقل می کنیم. آیا از نظر فقهی و شرعی (اخلاقا که پاسخ منفی است) بازگو کردن حرفی که می دانیم دروغ است، مجاز است؟ خیلی فقها در این زمین مفصل بحث کرده اند و توفیق داشتم چندین ماه خدمت مرحوم استاد این بحث را بودم. خلاصه همه حرف فقها این است:

اگر دروغ را نقل کنیم و بگوییم که دروغ است؛ مرتکب کذب نشده ایم. ولی باید مواضب باشیم مرتکب گناه دیگری مثل اشاعه فحشا و یا ریختن آبروی مومن نشویم. دین خیلی دقیق است. دروغ نگفتی ولی مگر هر راستی را باید گفت؟ بگویی «می گویند فلانی فلان کرده»؛ دروغ نگفتی ولی آبروی مومن را بردی. با چه مجوزی؟ من دروغ را نقل می کنم و نمی گویم که دروغ است. حکم این چیست؟ قطعا حرام است و من جزو دروغگو ها هستم. حالت سوم بین ۱ و ۲ است. دروغ را نقل کنم و نگویم که دروغ است. بگویم «فلانی گفته که...». مرحوم احمد نراقی در جامع السعادات می گوید این از حقه بازی های برخی متشرعین است که اینطور نقل کنند. روی دوش دیگران می اندازد که خودش دروغ نگفته باشد. می گوید «فلان روزنامه اینطور نوشته بود...»، «فلان سایت...»... . فقها این را هم جایز نمی دانند.

پس دقت کنید: اگر می دانیم مطلبی دروغ است و نقل کنیم؛ در هر سه صورت فوق گرفتاریم و «کفی بذلک کذبا». مساله را یک پله آسان تر کنیم: آیا نقل خبر مشکوک به درستی شرعا (اخلاقا که مشخص است) جایز است؟ اینجا هم بحث مفصلی بین فقهاست. برخی مانند «صاحب وسائل» و «صاحب مستدرک» می گویند حرام است و مصداق دروغ. چرا؟ می گویند چون ما معتقد به «وجوب صدق» هستیم. نه به این معنی که هرچه راست هست را باید گفت؛ بلکه به این معنی که هر چه می گویی باید راست باشد حتما. گفتن هر راستی واجب نیست؛ اما هرچه می گویی باید راست باشد و اگر یقین به راست بودنش نداری دهانت را ببند.

عده دیگری از فقها مانند حضرت امام هستند که می فرمایند «فتوا به وجوب صدق، مشکلٌ»؛ اما آنقدر آیه و روایت پشت سر هم می آورند که نتیجه اش این است که حق نداری نقل کنی. فتوای امام در مکاسب محرمه این است که آیه «ولا تقف ما لیس لک به علم» یعنی تا به درستی چیزی یقین پیدا نکرده ای نگو و دنبال نکن. تصریح امام این است که این آیه شامل نقل قول های بدون علم هم می شود و بعد روایتی از امام کاظم از آباء بزرگوارشان شاهدی می آورند که: «لیس لک ان تتکلم بما شئت؛ لان الله عزوجل یقول: ولا تقف ما لیس لک به علم»؛ حق نداری هرچی می دلت خواست بگویی. مجاز نیستی. چرا؟ به همان آیه استناد می کنند. امام راحل می فرمایند این آیه را کنار این روایت بگذارید تا معلوم شود که انسان مجاز نیست حرف مشکوک را نقل کند. لذا آدم های متشرع چه بسا نقل اخبار مشکوک را هم به منزله دروغ می دانند.

انسان مجاز نیست چیزی را که نمی داند بگوید و نیز باید هرچه را که میگوید، بداند و یقین داشته باشد. بلکه بالاتر؛ هرچیزی که یقین دارد را نیز نمی تواند بگوید. دشوار است. یقین به کذب داری؟ نباید بگویی! شک داری؟ نباید بگویی! علم داری؟ هرچیزی را نمی توانی بگویی! بعضی از راست های یقینی را می توانی برای دیگران نقل کنی. برگردیم به نهج البلاغه شریف. در نامه ۳۱، امیرالمومنین سلام الله علیه به امام حسن سلام الله علیه می فرماید: «ولا تقل ما لاتعلم، و ان قل ما تعلم»؛ تا علم و یقین به چیزی پیدا نکرده ای نگو. «ما لا تعلم» هم شامل معلوم الکذب می شود و هم شامل مشکوکات. سوال می کنیم که علی جان، پس چه بگوییم؟ می فرماید مگر گفتن واجب است؟ «و ان قل ما تعلم»؛ ولو اینکه دانسته هایت اندک باشد. مگر آدم باید زیاد حرف بزند؟ کم بودن دانسته ها مجوز برای گفتن مشکوکات نیست. در حکمت ۳۸۲ حضرت یک قدم بالاتر برداشته اند.

اینجا می فرمایند چیزی که نمی دانی نگو. آنجا می فرمایند همه چیزهایی که میدانی را هم نمی توانی بگویی:«لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کل ما تعلم»؛ چیزی که یقین نداری نگو (چه مشکوک و چه معلوم الکذب)؛ بلکه همه آنچه می دانی و یقین داری را نیز نگو. مگر هر راستی را می شود گفت؟ برخی راست ها را اگر بگویی سخن چینی است. بعضی راست ها را اگر بگویی آبروریزی یا افشای اسرار یا اشاعه فحشا و یا فتنه انگیزی است. با گفتن بعضی راست ها خانواده ای به هم می ریزد. با بعضی راست ها یک کشور به هم می ریزد. اینکه خدا زبان و قدرت بیان داده به معنی این نیست که آزادیم هرچه خواستیم بگوییم. «لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کل ما تعلم»؛ چرا؟ چون (در ادامه) «فان الله فرض علی جوارحک کلها فرائض یحتج بها علیک یوم القیامه»؛ خدا برای هر عضوی از اعضای تو تکالیفی مقرر کرده است که یادش نمی رود و روز قیامت یقه ات را می گیرد و محاسبه می کند. چرا شرط ضمن عقد را رعایت نکردی؟ چرا به شرطی که گذاشته بودم دقت نکردی؟ تفسیر نهج البلاغه با نهج البلاغه می کنم. از کلمات حضرت استفاده کردم.

مقدمه سه. همه ما با وجدان می دانیم که خیلی از شنیده های ما صحت ندارد. این را تجربه هم کرده ایم. جدی تر بخواهیم برخورد کنیم می شود این که اکثر شنیده هایمان معلوم الصدق نیست؛ اگر معلوم الکذب نباشد. معمولا مردم در گفته هایشان و قضاوت هایشان دقت ندارند. زود حدس می زنند و قضاوت می کنند. هفته قبل گفتیم که امیرالمومنین حرف مردم درباره دیگران را به تیر تشبیه کردند (نبال القول). مردم در حرف زدن نسبت به دیگران بی احتیاط هستند. در تیراندازیشان دقت نمی کنند و خیلی وقت ها تیرشان به کس دیگر می خورد. دیدید که پیامبر خدا وقتی با همسرش ایستاده بود به آن فرد گفت بد برداشت نکند. مردم همین طور قضاوت می کنند. ما نباید قضاوت دیگران را مبنای کار خودمان قرار دهیم. در خطبه ۱۴۱ نهج البلاغه می فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِیهِ وَثِیقَةَ دِینٍ وَ سَدَادَ طَرِیقٍ فَلا یَسْمَعَنَّ فِیهِ أَقَاوِیلَ الرِّجَالِ »؛ اگر کسی را می شناسید و می دانید آدم درستی است، به حرف این و آن درباره اش گوش نکنید. چرا؟ «أَمَا إِنَّهُ قَدْ یَرْمِی اَلرَّامِی وَ تُخْطِئُ اَلسِّهَامُ »؛ چون مردم گاهی اشتباه تیراندازی می کنند.
حرفهایی که می زنند، بعضی وقتها عمدا کسی را می کشند و بعضی وقتها ندانسته و نخواسته. «وَ یُحِیلُ اَلْکَلاَمُ وَ بَاطِلُ ذَلِکَ یَبُورُ وَ اَللَّهُ سَمِیعٌ وَ شَهِیدٌ»؛ سخن باطل و دروغ فراوان است. حواست باشد. باطل نابود و بی اثر می شود. خدا دارد می شنود که تو چه می گویی و می بیند که با این شنیده ها چگونه رفتار می کنی «مَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ» فاصله حق و باطل چهار انگشت بیشتر نیست. مرزشان خیلی شفاف و روشن نیست. چون مرزش شفاف نیست، می گویم فاصله بگیر. وقتی نقطه مرزی معلوم نیست، آدم کمی عقب تر می ایستد تا گرفتار نشود. «فسئل عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه و وضعها بین أذنه و عینه ثم قال اَلْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ اَلْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ» یک نفر معنی این را پرسید که یعنی چه بین حق و باطل ۴ انگشت بیشتر فاصله نیست؟ حضرت انگشتانشان را جمع کردند و بین گوش و چشمشان قرار دادند و فرمودند: باطل این است که بگویی «شنیدم» و حق این است که بگویی «دیدم». دیدن و شنیدن البته موضوعیت ندارد. طریقیت دارد. مثل دیدن ماه است که اگر ندیدی ولی یقین پیدا کردی هم عیب ندارد. حق و راست و صدق این است که بگویی یقین دارم و باطل اینکه بگویی شک دارم و شنیده ام و ... . معنای این جملات این نیست که هرچه شنیدی دروغ است. اما معمولا و غالبا شنیده ها نادرست و دیده ها درست است. این از مشکلات امروز ماست که متاسفانه آلوده به دروغ هستیم؛ چون شنیده هایمان را درباره این و آن بی مهابا نقل می کنیم.



منبع:مهر
211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین