۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۲۲
عقیق/زهرا رضائیان: من دست خالیم؛ خالی ... این دست خالی را پیشکشت آورده ام. می پذیری اش؟
گفتی لاَ یُلَّقیهَا إلاّ الصّایرون(1) من...! تابع تو هستم که متاع دعوتت را پایاپای به دل خریده باشم؟...هستم؟... کمال انقطاع از غیر خودت را روزی ام کن که خسته ام از کاشتن این بذر محبت که در دل دارم به پای هر بی لیاقتی... و حالا من با این کلاف کهنه و سردرگمم در مزایده محبتت؟... نکند برده باشندم هواهای نفسانی به میان خلق خواب رفته بی بصیر که بوی لجنزار دنیا را می دهند!چه سرایی است این سرای پر علف هرز که انگار غم همه عالم به یکباره در کلبه دلم جا می شود! سر می برم در گریبان گمان ...
یادت هست گفته بودی:" اگر دلت را هجوم حزنی هست یا محفل فرجی، نه آن که خودت بر سر خودت آورده باشی، که دل من و تو به هم راه دارد. تو را از من تنیده اند و اگر من به پنجه نوحه گریبان چاک زده باشم، نه عجب اگر تو عزا بگیری و چاره ای نیابی جز این که این گره به های هایت بگشایی؛اما دلت قرص باشد، مثل گلبرگ آفتاب گردانی، خواستم بروم همه شعله هایی را که به گوشه و کنار آویخته ام، جمع می کنم؛ اهل و اولاد خویش را برمی چینم، تو به من بازمی گردی، ملحق می شوی و این الحاق، تو را با من یکی می کند."(2)
باور کنم این طینت سجینی ام و خواندن تو را که مرا به خود ملحق می خواهی؟! باور کنم این آلوده خود سپرده به بادهای هلاکت را می خواهی از این کوره ببری تا از او زُبُر حدید بسازی(3)...خودت را در غوامض مسراتِ سریراتِ غیوب دلم پنهان کرده ای که بخوانی ام، ببری ام یا نه ... بکشانی ام که در بن بست یأس ره گم نکنم و به یادم بیاوری حاموا عن هذه الحریم(4) را ...این افق سرخ را نشانم می دهی که عصر یحیی دوباره از آن سر زده است، نشانم می دهی جوشیدن خون از گودال و سرهای بر نیزه های زبونان که خودم را به تو گره زده ام، اما گویی غریبم با تو... که می دانم غرق غفلتم اگر غریبم با تو ...آمده ای که بکشانی ام، ببری ام، بخوانی ام تا قفل حرج را بشکنی که اینجا کربلا؛ یعنی کفن فدا شدن بر گردن، یعنی پیمان ایستادن، یعنی برکشیدن شمشیر شهود، ماندن، نرفتن ...می دانی که قصه هایم با تو شنیدنی است، اما... آرزویم را بار دیگر با تو مرور می کنم شاید این بار برآورده اش کردی... تو که به انهدام ابنیه انفاق در گودال کربلایت رفتی و این نشانه توست برای من که گفتی تو به من بازمی گردی، ملحق می شوی و این الحاق، تو را با من یکی می کند...
یادت هست گفتی والله أنا أرحم بکم منکم بانفسکم(5)... این آن نشانه است...
1. قصص: 80.
2. بحارالانوار، ج5، ص242.
3. همان، ج51، ص35 (مؤمنی نمی ماند مگر آن که قلبش چون پاره های آهن است)
4. مواعظ، ص99 (فرمایش امام حسین(ع) در روز عاشورا: از این حریم دفاع کنید)
5.بحارالانوار، ج47، ص34