۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۱۰
رجب المرجب که از راه می رسد انگار تقویم ملکوت رقم می خورد و بهار دعا و نیایش از راه می رسد. سفره ای برای جان های شیفته گشوده شده است و رشته های اتصال زمین به آسمان مهیا است. اما حقیقتا کسی که ارزش و عیار دعا و مناجات با پروردگار را هضم و درک نکند چه بهره ای می تواند از این ماه داشته باشد.
گفتگوی ما با آیت الله روح الله قرهی، کارشناس دینی و رییس حوزه علمیه امام مهدی (عج) حکیمیه می کوشد در این باره نکاتی را متذکر شود شاید که غباری از روی آینه بردارد و زنگار قلب های ما را در آستانه ورود به ماه شعبان و رمضان بشوید و تطهیر کند. بخش دوم این گفتگو را می خوانید.
شما در بخش پیشین گفتگو در تبیین سه آیه از سوره بقره که درباره ابتلائات - گرسنگی، خوف، نقص اموال، جان ها و ثمرات – بود و تعلق انسان به خداوند – انا لله – و رجعت دوباره او به سمت خدا – الیه راجعون - نکاتی را بیان فرمودید. می شود این تعبیر را داشت که دعا رمزگشایی از همین سه گانه است که ما در آن ابتلائات متوقف نشویم و به این دو – انّا لله - و - انّا الیه راجعون – برسیم؟
بله، مفهوم حقیقی دعا این است که ما به این حقیقت برسیم که لله هستیم، اگر به این حقیقت رسیدیم که "انّا لله"، در ادامه به این جا هم می رسیم که "الیه راجعون" یعنی به سمت خدا رجعت می کنیم. اگر انسان به این حقیقت برسد آن وقت دعا را مصروف مشکلات و گرفتاری های دنیا نمی کند. متأسفانه ما گاهی اصل را رها می کنیم و به فرع می چسبیم. در حالی که این لغزش معرفتی است.
در واقع شما می فرمایید دعا مَرکب آسمان هاست و راه راهوار معراج و حیف است ما مرکب آسمان ها را مصروف زمین کنیم. این که ما این مَرکب آسمانی و ملکوتی را برای امور دنیوی مان صرف می کنیم ناشی از حجاب های باطنی ماست؟
بله و دلیل این حجاب ها این است که بشر اصل و معنای دعا را نفهمیده است. اگر کسی آن حلاوت مخصوص مناجات با ذوالجلال را بچشد که چه سعادتی نصیب او شده و چه همایی بر سر او نشسته است که اجازه خطاب قرار دادن پروردگار را یافته و این سعادت بی مانند را یافته که از میان همه موجودات هم صحبت با پروردگار عالم شود در آن صورت آن حجاب ها هم مرتفع می شود. در واقع در آن صورت بشر حقیقتا ارزش دعا را می فهمد که اصلا دعا خودش هدف است نه این که چیزی بر دعا حمل کنیم چون دعا عنایت بزرگ پروردگار به انسان است اما متأسفانه تصور ما این است که نقش دعا فقط در وقت مشکلات است که بروز و ظهور می یابد.
جناب قرهی! هر وقت این آیه را می خوانم که "وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ / چون به آدمی گزندی رسد ، چه بر پهلو خفته باشد و چه نشسته يا ايستاده، ما را به دعا می خواند و چون آن گزند را از او دور سازيم ، چنان می گذردکه گويی ما را برای دفع آن گزندی که به او رسيده بود هرگز نخوانده است، اعمال اسرافکاران اينچنين در نظرشان آراسته شده است" حس عجیبی پیدا می کنم، انگار که یک شکوائیه و گلایه عظیم از جانب خدا در برابر کوهی از ناسپاسی انسان است. گاهی که در معنای این آیه می اندیشم و مثلا خودم را جای آن کسی که در گیر و دار توفان دریا و در خوف جان است می گذارم و تقاضای صمیمانه او را از پروردگار برای نجات مرور می کنم و رسیدنش به سلامت به ساحل و فراموش کردن لطف خدا، با خودم فکر می کنم شاید ریشه غفلت همین جا باشد که وقتی پایمان به ساحل می رسد چون زیر پایمان را محکم می انگاریم نوعی احساس بی نیازی نسبت به خدا در ما حلول می کند در حالی که زیر پای ما به حقیقت همیشه خالی است چون آن فقر درونی یک لحظه هم از ما جدا نمی شود.
احسنت. بشری که دچار نقص معرفتی است آن فقر درونی و بیچارگی را نمی بیند اما بشر حقیقی متوجه آن فقر است پس موقعیتش در هستی را درست تعریف می کند. البته من نمی گویم کسی که در مشکلات و برای رفع گرفتاری هایش دست به دعا برمی دارد اشتباه می کند نه! اما این حد بسیار پایینی از دعا است. حقیقت دعا این است که ما اجازه یافته ایم با ذوالجلال و الاکرام هم صحبتی کنیم لذا ذوالجلال و الاکرام در همان آیه ای که شما اشاره کردید گله می کند که چرا شما فقط هنگام گرفتاری دست به دعا برمی دارید و وقتی از آن گرفتاری خلاصی می یابید فراموش می کنید. مثل همان مثال کشتی که در قرآن هم آمده است. در توفان دست به دعا برمی دارید اما وقتی توفان خوابید فراموش می کنید خدایی هم وجود دارد. اصلا لفظ ناخدا معنای درونی خوبی دارد. بهترین موقعی که بشر درک خدا می کند در کشتی است. کشتی وقتی وسط دریا ست و توفان ها آن را بالا و پایین می برند توفان هایی که عظیم هستند و کشتی در میانه آن توفان ها و موج ها مثل یک تخته پاره به این سو و آن سو کشیده می شود. در آن توفان هاست که بشر می فهمد آن کسی که سکان حقیقی را به دست گرفته خداست به خاطر همین ما هدایت کننده آن سکان اعتباری را ناخدا می نامیم.
چندی پیش تعبیری از یکی از عرفای به نام می خواندم که در آن تعبیر اشاره شده بود به این که آدمی زمانی می تواند به کمال برسد که خود را در هر حال یک بیچاره بداند یعنی خودش را دو نیمه و دو پاره نداند که گاهی باچاره است گاهی بیچاره. یعنی وقتی وسط امواج دریا و در تلاطم است خوش را بیچاره بداند اما به محض این که پایش به ساحل رسید تصور کند حالا دیگر باچاره است یعنی فکر کند حالا که دیگر زیر پایش سفت شده از یک بیچاره به یک باچاره تبدیل شده است. این تصور وهم آلود که بشر خودش را باچاره می داند از کجا می آید؟
این تصور دلالت بر این است که این بشر در درجه اول درک خداشناسی ندارد و بعد هم درک این که دعا برای چه و به چه عنوان است. فکر نمی کند دعا اجازه ای مِن ناحیه الله است. این که پروردگار عالم می فرماید:" ادعونی فاستجب لکم" خیلی از عرفای عظیم الشأن مثل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی اعلی لله مقامه بر این امر تصریح کرده اند که اجابت دعا در خود دعاست. همین که اجازه داده اند ما دعا کنیم و از او بخواهیم نشانه اجابت است چون امکان دارد خداوند به سبب ناسپاسی هایی که از بنده ای می بیند و این ناسپاسی ها استمرار می یابد اجازه و توفیق سخن گفتن بنده با خالق را از او بگیرد.
منبع:شبستان