روایت سلمان فارسی از امیرمومنان(ع)
وقتی حضرت صالح، امیرالمومنین را دید به گریه افتاد و دستش را به سوی حضرت دراز کرد.
عقیق:از سلمان فارسی روایت شده است:یک روز نماز را به امامت امیرالمومنین علی(ع) خواندیم، پس از تمام شدن نماز آن حضرت بیرون رفتند و ما بدنبال آن حضرت رفتیم تا وقتی به کوهی رسیدیم، در بالای کوه جوانی بین دو قبر در حال نماز و عبادت بود. با تعجب گفتم ای مولای ما این جوان کیست و آن دو قبر که بین آنها نماز می خواند چه کسانی هستند؟حضرت فرمود: این جوان حضرت صالح پىامبر است و آن دو قبر پدر و مادرش هستند.وقتی حضرت صالح امیرالمومنین(ع) را دید به گریه افتاد و دستش را به سوی حضرت دراز کرد.امیرالمومنین آنجا ایستادند تا اینکه صالح پیامبر نمازش تمام شد. از ایشان پرسیدم چرا وقتی امیرالمومنین را دیدی گریه کردی؟صالح پیامبر فرمود: زیرا امیرالمومنین علی(ع) هر روز پیش من می آمدند و می نشستند و عبادتم بخاطر نگاه کردن به چهره بابرکت و نورانی ایشان بیشتر میشد، اما ده روز بود که ایشان نیامده بودند و من نگران شده بودم . وقتی ایشان را دیدم از خوشحالی گریه کردم. پی نوشت : مدینة المعاجز ج 1 ص 104 منبع:جهان211008