پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
۲۱:۳۹

۱۳۹۴/۰۱/۲۶

حکایتی خواندنی در باب رازقیت خداوند منان

هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
کد خبر : ۵۱۱۵۶
عقیق:حضرت ابراهيم(ع) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود. ابراهيم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام كنى (يعنى دين حنيف مرا بپذيرى) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى از آنجا رفت.
خداوند به ابراهيم(ع) وحى كرد: اى ابراهيم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى، و از غذاى من بخورى، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
ابراهيم(ع) از كرده خود پشيمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم(ع) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.
مجوسى گفت: آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟ حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد.


 پی نوشت:

کتاب داستانهایی از خدا
 منبع:جام
211008

گزارش خطا

ارسال نظر
  • پربازدیدها
  • تازه ها