کد خبر : ۴۹۸۷
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۰

ماجرای جالب گم‌شدن مداح اهل بیت(ع) در خانه خدا

ابتدای طواف در بیت الله الحرام از کاروان جا ماندم و از نظر آنها گم شدم. در تنهایی گریه ام گرفت و به خدا گلایه کردم. گفتم که من تمام تعهدات و وظایفم را انجام دادم اما الان نمی دانم چه کنم. همانطور که گریه می کردم و سرگردان قدم می زدم ناگهان ....

عقیق: مردم تهران دست کم از نیمه دهه چهل، سید محمد موسوی سجاسی، را با روضه های گرم و مرثیه های منحصر به فرد او می شناسند. ارادت ویژه این مداح اهل بیت به حضرت صدیقه طاهره(س) نیز بر همه آشناست. این پیشکسوت مداحی، حالا پس از این همه سال به بزرگی صاحب سبک و پیشرو تبدیل شده است که مداحان جوان از او در خواندن مراثی تقلید می کنند.


در ادامه خاطره ای از وی را با هم می خوانیم.

"جایی مجلس داشتم. یک شب بعد از روضه خوانی ، دوستی از اهالی هیات گفت که می خواهد با یک واسطه مرا به حج بفرستد. حتی خودش مدارکم را گرفت تا گذرنامه تهیه کند. وقتی گذرنامه را گرفتم به یکی از دوستانش که کاروان دار بود معرفیم کرد. من در دفتر آن کاروان دار نشسته بودم که کارگران برای پیش بردن کارها به آن شخص مراجعه می کردند اما رفتار و برخورد او با زیردستانش به قدری زننده بود که نتوانستم تحمل کنم و گذرنامه را از آن کاروان دار پس گرفتم و از سفر با او منصرف شدم. بعد از آن برای تعمیر اتوموبیلم به یکی از محله های جنوبی تهران رفتم و آنجا مرحوم حاج اکبر مظلوم، یکی از مداحان قدیمی و مدیر کاروان حج مظلوم را دیدم.از من پرسید در اداره گذرنامه چه می کرده ام و وقتی دانست از تشرف به حج منصرف شده ام گذرنامه ام را گرفت و به من قول داد که با او راهی حج شوم....

من فقط به حاج اکبر مظلوم سپرده بودم که مواظب حج من باشد. به او گفتم: هر دستوری دارید انجام وظیفه می کنم اما مراقب باشید در موسم اعمالم را به خوبی به جا بیاورم. سفر اول است و آگاهی کامل ندارم.

با این وصف ابتدای طواف در بیت الله الحرام از کاروان جا ماندم و از نظر آنها گم شدم. در تنهایی گریه ام گرفت و به خدا گلایه کردم. گفتم که من تمام تعهدات و وظایفم را انجام دادم اما الان نمی دانم چه کنم. همانطور که گریه می کردم و سرگردان قدم می زدم، مردی نزدیک آمد و دلیل حیرانی و سرگردانیم را جویا شد. ماجرا را به او گفتم و اینکه نمی دانم باید چه کنم و چگونه اعمالم را به جا آورم.

آن مرد دستش را روی شانه ام گذاشت و مرا طواف داد. بعد هم سعی صفا و مروه را به جا آوردیم و وقتی اعمال به پایان رسید خیلی از او تشکر کردم. آن مرد مرا در آغوش کشید و خداحافظی کرد و رفت. نشناختمش و بعد از آنهم هیچ گاه او را در تهران یا جاهای دیگر ندیدم. اما فارسی را به خوبی می دانست... "


منبع: ایران روزفا

211007



ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
hamidtasvir
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۱/۱۱/۱۶
0
1
خوشا به حال کسانیکه طوری زندگی کردند که در اعمال حج دستشان را بگیرند و عقبشان را بسازند وای بر ما وای برما
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین