۱۹ مهر ۱۴۰۳ ۷ ربیع الثانی ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۰۸
اكنون صدق و راستي اين آيه برايم روشن شد. اگر من بد كردم، آن بدي را به خود كردم و به خودم بازگشت و اينك به حقانيت آيه قرآن آگاه گشتم.
عقیق:در صدر اسلام، زماني كه از سوي خداوند اين آيه مباركه نازل شد: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُواْ وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُواْ مَا عَلَوْاْ تَتْبِيرًا؛ اگر نيكي كنيد، به خودتان نيكي ميكنيد و اگر بدي كنيد، باز هم به خود مي كنيد». (اسراء:7) يكي از ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين آيه را شنيد و آنچنان تحت تأثير قرارگرفت كه همواره اين آيه را مي خواند.
يكي از همسايگان او كه زن يهودي بود، با شنيدن اين آيه، ناراحت مي شد و حسادت مي¬ورزيد كه چرا آيات قرآن به جاي آيات تورات خوانده مي شود پس به مسلمان گفت: باش تا من دروغ بودن معني اين آيه را براي مردم آشكار كنم. (يعني ثابت كنم كه مكافات عملي كه در اين آيه آمده است، دروغ است).
زن يهودي، پنهاني مقداري حلوا تهيه كرده و آن را زهرآلود كرد و همراه مقداري نان به عنوان هديه به آن مسلمان همسايهاش داد، تا آن را بخورد. مرد مسلمان آن نان و حلوا را از او گرفت و براي كشاورزي به صحرا رفت تا وقتي كه گرسنه شد آن را بخورد. ساعتي بعد ديد دو نفر جوان از سفر مي¬آيند و از قيافهی آنها پيدا است كه توشهی راهشان به پايان رسيده و سخت گرسنه اند، دلش به حال آنها سوخت و به آنها گفت: آيا نان و حلوا ميل داريد؟ آنها گفتند: آري. كشاورز مسلمان آن نان و حلوا را نزد آن دو نفر نهاد، آنها از آن نان و حلوا خوردند و همان دم مسموم شده و بر زمين افتادند و پس از ساعتي مردند.
اين خبر به مدينه رسيد و مردم و پيامبر (صلي الله عليه وآله) كنار جنازه آن دو جوان رفتند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن كشاورز مسلمان را خواست و از او پرسيد: اين نان و حلوا را از كجا آورده اي؟ گفت: فلان زن يهودي، آن را به من داد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد تا آن زن را حاضر كنند، وقتي آن زن را حاضر كردند، همينكه چشمش به جنازه ها افتاد، فهميد آنها جنازه¬هاي دو پسرش هستند كه از سفر باز مي گشتند و بر اثر خوردن آن حلوا، مسموم شده و مرده اند. با افسوس بسيار به پيامبر گفت:
اكنون صدق و راستي اين آيه برايم روشن شد. اگر من بد كردم، آن بدي را به خود كردم و به خودم بازگشت و اينك به حقانيت آيه قرآن آگاه گشتم.
پی نوشت:
داستان هاي جوامع الحكايات، صفحه 268 و 269
منبع:جام
211008
يكي از همسايگان او كه زن يهودي بود، با شنيدن اين آيه، ناراحت مي شد و حسادت مي¬ورزيد كه چرا آيات قرآن به جاي آيات تورات خوانده مي شود پس به مسلمان گفت: باش تا من دروغ بودن معني اين آيه را براي مردم آشكار كنم. (يعني ثابت كنم كه مكافات عملي كه در اين آيه آمده است، دروغ است).
زن يهودي، پنهاني مقداري حلوا تهيه كرده و آن را زهرآلود كرد و همراه مقداري نان به عنوان هديه به آن مسلمان همسايهاش داد، تا آن را بخورد. مرد مسلمان آن نان و حلوا را از او گرفت و براي كشاورزي به صحرا رفت تا وقتي كه گرسنه شد آن را بخورد. ساعتي بعد ديد دو نفر جوان از سفر مي¬آيند و از قيافهی آنها پيدا است كه توشهی راهشان به پايان رسيده و سخت گرسنه اند، دلش به حال آنها سوخت و به آنها گفت: آيا نان و حلوا ميل داريد؟ آنها گفتند: آري. كشاورز مسلمان آن نان و حلوا را نزد آن دو نفر نهاد، آنها از آن نان و حلوا خوردند و همان دم مسموم شده و بر زمين افتادند و پس از ساعتي مردند.
اين خبر به مدينه رسيد و مردم و پيامبر (صلي الله عليه وآله) كنار جنازه آن دو جوان رفتند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن كشاورز مسلمان را خواست و از او پرسيد: اين نان و حلوا را از كجا آورده اي؟ گفت: فلان زن يهودي، آن را به من داد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد تا آن زن را حاضر كنند، وقتي آن زن را حاضر كردند، همينكه چشمش به جنازه ها افتاد، فهميد آنها جنازه¬هاي دو پسرش هستند كه از سفر باز مي گشتند و بر اثر خوردن آن حلوا، مسموم شده و مرده اند. با افسوس بسيار به پيامبر گفت:
اكنون صدق و راستي اين آيه برايم روشن شد. اگر من بد كردم، آن بدي را به خود كردم و به خودم بازگشت و اينك به حقانيت آيه قرآن آگاه گشتم.
پی نوشت:
داستان هاي جوامع الحكايات، صفحه 268 و 269
منبع:جام
211008