عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۸۸۷۷
تاریخ انتشار : ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۹
شد حرمت بیت خدا شکسته
خاکم به سر ، این در چرا شکسته

آل کسا در این سرا چو جمعند
شد حرمت آل کسا شکسته

مرآت حق نماست قلب آنان
سنگ جفا ، آئینه ها شکسته

این در چو قبله گاه جبرئیل است
باب حریم کبریا شکسته

اینجا ملک اذن ورود گیرد
از چیست باب این سرا شکسته؟

چون خانه ی مولود کعبه اینجاست
شد حرمت بیت خدا شکسته

این خانه بیت رحمت الهی ست
دشمن چرا این باب را شکسته

مابین این دیوار و در خدایا
آئینه احمد نما شکسته

زهرا بُوَد چون بضعه ی پیمبر
زین ضربه صدر مصطفی شکسته

از کشتن ششماهه محسن او
قلب علیّ مرتضی شکسته

بر سینه دست غم چگونه کوبد؟
چون سینه ی صاحب عزا شکسته
***استاد حبیب الله چایچیان (حسان)***

آیه آیه کوثرت آتش گرفت
سوره ی چشم ترت آتش گرفت

لخته لخته بغض های بی کسی
در نگاه پرپرت آتش گرفت

همنفس با شعله ها ققنوس وار
ناگهان بال و پرت آتش گرفت

گوشوارت در هجوم غم شکست
گوشه های معجرت آتش گرفت

لاله لاله پر شد اقلیم تنت
یاس های بسترت آتش گرفت

گریه کردی غربت لب تشنه را
لحظه های آخرت آتش گرفت

شعله از بغض نگاهت می چکید
سوره ی چشم ترت آتش گرفت
***یوسف رحیمی***

بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی –
که در نماز پسین، دومی کنارم بود
***پیمان طالبی***

 

روزگاری دلم پر از غم بود
هرچه می‌خواستم فراهم بود

داشتم باغ حیرتی سرشار
چشمم آیینه‌دار شبنم بود

هر خیالی به غیر خاطر دوست
در دلم می‌نشست، مُبهم بود

دل به سستی به دست غم دادم
رشته مهرِ دوست محکم بود

حیف شد در ترازوی کرَمش
بار سنگین جُرم من کم بود

این‌که ما را به توبه عادت داد
اولین اشتباهِ آدم بود

دادم آیینه را به دستِ دلم
خود شدم باعث شکستِ دلم

شعله‌وارم، زبانه ای دارم
داغ‌دارم، نشانه ای دارم

جان زهرا، به عشق توست اگر
ناله‌ها را بهانه ای دارم

هم‌نوا با ترنمِ دلِِ خون
نینوایی ترانه ای دارم

بی تو گم در مسیر طوفان‌ها
با تو اما کرانه ای دارم

می‌توانی بپرسی از مهتاب
ناله‌های شبانه ای دارم

تا سحر با ستاره‌های صبور
قصه از تازیانه ای دارم

قصه از تازیانه ای که هنوز
بر تن عشق می‌خورد شب و روز

خواست آتش مرا که آب شوم
در تب و تاب غم کباب شوم

اگر آتش زبانه غمِ توست
دوست دارم در آتش آب شوم

عاشقم، از بلا نپرهیزم
تا ابد هم اگر عذاب شوم

ذره‌ام در پناه سایه تو
می‌توانم که آفتاب شوم

آمدم تا حریم خانه تو
شاید از محرمان حساب شوم

اولین فصل عشق را خواندم
عنقریب است لاکتاب شوم

روسیاهم، عنایتی، زهرا
بی‌پناهم، بگیر دستم را

به حسینی که زاده زهراست
دو جهان در اراده زهراست

عشق با‌ آن شکوهِ بی‌مانند
عضوی از خانواده زهراست

خیمه نُه فلک از آن بر پاست
که به پا ایستاده زهراست

این سبک‌سیرِ شعله‌ور ، خورشید
تا ابد مست باده زهراست

چرخ گردون به دوستی سوگند
که دل از دست داده زهرا‌ست

آن‌چه شرحش همیشه دشوار است
زندگانی ساده زهراست

وصف او چون کنم که زهرا کیست؟
شعر من لایق ثنایش نیست
***ناصر فیض**


منبع:نوانا
211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین