برادر شهید تازه تفحص شده
پدرم تاروزآخرچشم انتظارفرزند مفقودالاثرش بود
فتح الله معروفوند برادر شهید امرالله معروفوند میگوید: پدرمان سال گذشته فوت کرد.برای او این انتظار خیلی سخت بود و تا روزی که زنده بود چشم انتظار آمدن خبری از برادرم بود. میگفت منتظرم یک روز این در را بزنند و بگویند فرزندت پیدا شده.
عقیق: «امرالله معروفوند» فرزند عبدالله از طریق لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران به جبهههای جنگ حق علیه باطل اعزام شد و در سن 15سالگی، سال 62 در عملیات خیبر و در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید والامقام بعد از گذشت 31 سال از شهادتش به تهران و به نزد خانواده بازگشته است. هویت پیکر مطهر شهید «امرالله معروفوند» متولد تهران توسط لوازم شخصی شهید و آزمایش DNA احراز شد. «فتح الله معروفوند» برادر بزرگ شهید امرالله معروفوند است.او از برادر شهیدش نقل میکند و میگوید: من و امرالله دو سال با هم فاصله سنی داشتیم. او متولد 1347 بود و من متولد 1345 و دو سال از او بزرگتر بودم. 15 ساله بود که به جبهه رفت و شهید شد. اخلاق خیلی خوبی داشت. همیشه برخوردش با همه خوب بود.دلسوز رهبر و وطن و امامش بود. زمانیکه انقلاب شد او همهاش دنبال هدف انقلاب بود و واقعا راهی که خودش خواست را انتخاب کرد و سعادتی که میخواست نصیبش شد. وصیتهایش راجع به امام، انقلاب و وطن بود. یکی از جملاتش این بود که میگفت باید برای ناموسمان بجنگیم. اگر ما در میدان نباشیم و نجنگیم پس چه کسی میخواهد از ناموس ما دفاع کند؟معروفوند از نحوه شناسایی برادر شهیدش چنین میگوید: روز شناسایی پیکر شهید به من زنگ زدند و آمدیم معراج شهدا. جزو مدارکی که همراه پیکر شهید بود، عکس همرزمانش بود که آنها همه به شهادت رسیدهاند. پیکر شهید را در حسینیه دیدم اما نتوانستم شناسایی کنم. به همین دلیل آزمایش DNA از ما گرفتند و بعد از 4 ماه هویتش مشخص شد و امروز خدا را شکر میکنیم که بعد از 31 سال خدا این هدیه را به ما داد.امرالله همان برادر کوچکتری است که برادر بزرگتر را نصیحت کرد و از او سبقت گرفت. فتح الله معروف وند در این باره میگوید: من خیلی با رفتنش به جبهه مخالفت میکردم اما او گوش نمیکرد. میگفتم تو هنوز به سن قانونی نرسیدهای و نمیتوانی به جبهه بروی. بگذار کمی سنت بیشتر شود و در مدرسه هم پیشرفتی داشته باشی تا درست صدمه نخورد اما او گوش نمیکرد. وقتی من با دوستانم در خانه دور هم مینشستیم و حرف میزدیم و بگو و بخندی برپا بود، ناراحت میشد و میگفت شما چرا وقتتان را در بسیج و مسجد نمیگذرانید و ما را پیوسته نصیحت میکرد. راهی را که انتخاب کرده بود، رفت. خوشا به سعادتش. ما لیاقت راه او را نداشتیم. او با اشاره به انتظار خانواده طی 31 سال گذشته و پدرش که نتوانست این فراق را تحمل کند، میگوید: این 31 سال که از او خبری نداشتیم به ما خیلی سخت گذشت. سر مزار شهدای گمنام میرفتیم. همه خانواده میرفتیم. با خانوادههایشان هم در ارتباط بودیم. زمانی که اسرا میآمدند ما هر شب خانه اسرا میرفتیم و پرس و جو میکردیم تا نشانی از برادرم بگیریم. امرالله 10 اسفند سال 62 مفقود الاثر شد و سال 83 به ما از طرف بنیاد شهید گفتند به شهادت رسیده و برایش همان سال مراسم یادبود گرفتیم. پدرمان سال گذشته فوت کرد. برای او این انتظار خیلی سخت بود و تا روزی که زنده بود چشم انتظار آمدن خبری از برادرم بود. میگفت منتظرم یک روز این در را بزنند و بگویند فرزندت پیدا شده و شهیدم را بیاورند. اما نتوانست پیکرش را ببیند ولی الحمدلله حالا مادرم از چشم انتظاری درآمد.منبع:تسنیم211008