عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۷۹۱۲
تاریخ انتشار : ۰۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۱
عقیق:در كتاب حكايت هاي گلستان سعدي به قلم روان آمده است:
در زمان هاى قديم، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مى خريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مى فروخت.
صاحبدلى (يكى از اهل باطن ) از نزديك او عبور كرد و به او گفت:
مارى تو كه كرا ببينى بزنى
يا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (1)
زورت از پيش مى رود با ما
با خداوند غيب دان نرود
زورمندى مكن بر اهل زمين
تا دعايى بر آسمان برود
حاكم ظالم از نصيحت آن صاحبدل، رنجيده خاطر شد و چهره در هم كشيد و به او بى اعتنايى كرد، تا اينكه يك شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم اوفتاد و همه دارايى او سوخت و به خاكستر مبدل شد.
 از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاكم عبور مى كرد، شنيد حاكم مى گويد: «نمى دانم اين آتش از كجا به سراى من افتاد؟»
به او گفت: «اين آتش از دل فقيران به سراى تو افتاد.» (يعنى آه دل تهى دستان رنجديده ، خرمن هستى تو را بر باد داد.)
حذر كن ز درد درونهاى ريش (2)
كه ريش درون عاقبت سر كند
بهم بر مكن (3) تا توانى دلى
كه آهى جهانى به هم بر كند

پي نوشت ها:
1)يعنى: يا جغد هستى كه هر جا بنشينى آنجا را ويران مى كنى.
2) ريش : زخم.
3) به هم بر مكن : پريشان مساز.
منبع:جام
211008
 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین