۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۵ : ۱۸
عقیق: حسن صنوبری، یکی از شگفتیهای روزگار ما رفاقت عارف خلوت گزیده و زبان در کام کشیده روزگار «آقا علی اکبر معلم دامغانی» با پیر جماران و پیشوای انقلاب ایران «حضرت آیتالله العظمی آقا سیدروحالله خمینی» است.
میرزا علی اکبر معلم دامغانی (یا آیتالله معلم دامغانی) متولد سال 1282 هجری شمسی بود. یعنی یک سال از امام خمینی(ره) کوچکتر. گویا رفاقت این بزرگواران به روزگار جوانی و ایام طلبگی در حوزه علمیه قم باز میگردد. اما پس ازهمان دورانِ قم، مسیر علمی و طریقت معنوی این دو از یکدیگر جدا میشود.
قدر مشترکشان در مبدا، شاگردیِ آیتالله آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی است و چشیدنِ طعمِ انتقالِ پایتختِ علمیِ شیعه از نجف اشرف به قم مقدس.
مقصد هم یکی است. ولی راه دوتاست: میرزا علی اکبر معلم دامغانی سرانجام به سوی مکتب مشهد و مکتب قزوین (یا به عبارتی «مکتب تفکیک») رفت و امام خمینی(ره) به جانب فلسفه و عرفان (مخصوصاً در مکتب تهران).
عمری دل به بحث و جدل سپرده روزگار داند که از «زرآباد» تا «شاهآباد» هزارهزار آبادی راه است، حال آنکه مسافر لحظه توحید بر این است که نزد اهل دل این راهها به قدر یک آه کوتاه.
امروز اگر به دعاوی و دعواهای اهل جدل نگاه کنید میبینید در میان عالمانِ شیعی 2 جریان اصلیاند که پیروانِ تندرویشان یکدیگر را -مودبانه- تکفیر و تحقیر میکنند.
این به آن میگوید «بی دین» آن به این میگوید «بی سواد». امام خمینی(ره) و آقامیرزا علیاکبر از چهرههای شاخص این 2 جریاناند ولی هیچگاه همدیگر را تکفیر نکردند.
باری امام که نزد همه تا حدود زیادی معروف و شناخته شده است، بگذارید چند سطر دیگر از میرزا علی اکبر بنویسم:
اگر مرحوم آقا علیاکبر معلم دامغانی در قم با امام هم حجره بود، در مشهد هم با آقا شیخ مجتبیقزوینی هم حجره بود.
اگر در قم در درس اجتهاد آیتالله حائری موسس حاضر میشد، در مشهد خود آیتالله غروی اصفهانی به حجرهاش سرمیزد.
مرحوم معلم در همان دوران شاگردی خدمت آیتالله آقا سیدموسی زرآبادی با اینکه سالها ملبس بوده است، لباس روحانیت را کنار میگذارد و پس از درگذشتِ استادش به خلوت میرود و سالهای سال در گمنامی زندگی میکند. اینکه ما امروز تا حدودی ایشان را میشناسیم صرفا به خاطر همین رفاقت عجیب است.
فرض کنید آن پیشوایی که برای هیچ کدام از قدرتهای بزرگ دنیا ارزشی قائل نبود، آن عارفی که جذبهاش برای دوست و دشمن هیمنه باقی نمیگذاشت؛ در جمع علما، بزرگان و مسئولان کشور نشسته است، وانگهی پیرمردی روستایی و ناشناس بیشوکت و بیحشمت وارد مجلس میشود و همان امام به احترام او بر میخیزد و برای او احترامی از خود نشان میدهد که اطرافیان ایشان تاکنون شبیهش را از ایشان برای کمتر کسی سراغ داشتند.
فرض کنید انگشتر عقیق معروف امام خمینی که تا سالهای واپسین نیز بردستشان بود هدیه همین پیرمرد روستایی در دوران طلبگیشان باشد. چند نفر را میشناسیم که پنجاه شصت سال انگشتر هدیه دوستشان را در دست داشته باشند؟
اصلا چند نفر را میشناسیم که با افتادن چنین فاصله بلند و بعیدی -هم در مکان و زمان هم در مکتب و طریقت- باز هم به رفاقت و عهد جوانی خویش پایبند باشند؟
ما عموماً وقتی یکهفته بین دوستی هایمان فاصله میافتد اگر کار به غیبت و تهمت و بدگمانی و کینه و کدورت نرسد، دست کم «فراموشی» را در پیدارد.
نقل است وقتی امام دردوران تحصیل به نجف رفته بودند هم مکاتبات دوستانه -و بسیار دوستانه- بسیاری با مرحوم معلم داشتهاند.
نقل است پس از پیروزی انقلاب و بازگشت امام به ایران، چند وقت یک بار دلشان برای میرزا علی اکبر تنگ میشده و پیکی را به سویشان میفرستادند تا دیدار میسر شود.
از میرزا علی اکبر معلم خوارق عادات و کرامات بسیاری نقل شده است، اما وقتی همهشان را مرور کنیم میبینیم خارقالعادهترین این کرامات همین «گمنامی» و «بیادعایی» بوده است.
نقل است وقتی بیماری امام خمینی بالا گرفت، ایشان به حاج احمدآقا فرمودند: «به آقای معلم سلام مرا برسان بگو دیگر برای سلامتیم دعا نکند».
نقل دیگر است وقتی بیماری امام بالا گرفت، ایشان به حاجاحمد آقا فرمودند: «پیکی را بفرستید دنبال آقای معلم».
وقتی آقای معلم به بیمارستان میآید باز چند نقل وجود دارد. یکی (به نقل عروس امام) اینکه آقای معلم وارد اتاق امام میشود، هیچ سخنی بین ایشان رد و بدل نمیشود. آقای معلم دقایقی آنجا میمانند و در آخر جلو میروند و دست بر پیشانی امام میگذارند، زمزمهای میکنند و سپس خارج میشوند.
نزدیکان امام میبینند با اینکه قبلش، حال امام بسیار بد بود اما از وقتی آقای معلم آمد بسیار حال خوب و بانشاطی پیدا کردهاند. وقتی از امام دلیل این حال خوش و الفت را میپرسند امام میفرمایند: «نمی دانم چرا اینقدر ما همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داریم.»
نقل دیگر این است که امام خود از آقای معلم میخواهد برایشان دعا کند. هم دعا کند که زودتر از دنیا بروند، هم چندین بار میخواهد دعا کند عاقبت به خیر شوند.
نقل دیگر این است که پس از دعا، آقای معلم در گوش حاج احمد آقا میگویند به یک روز نمیرسد که پدرتان از دنیا میروند. نکته هم اینجاست که این دیدار برای روز قبل از درگذشت امام است.
نقل دیگر این است که آقای معلم پس از خروج از اتاق بسیار متاثر میشوند و گریه میکنند.
نقل است بسیاری از علما، بزرگان و دوستداران وادی سلوک وعرفان خود را به دامغان و نزدیک حضرت ایشان میرساندند برای گرفتن و شنیدن رمز، سر، ذکر، دستورالعمل، ختم و خلاصه هر چیزی که به نوعی در مسیر معرفت «میانبُر» باشد و ایشان در همه این برخوردها شبیه همان پاسخی را میدادند که از آیتالله بهجت در موارد مشابه شنیدهایم. همان «عمل به ظواهر دین» همان «انجام واجبات و ترک محرمات» یعنی همان نبود میانبر! و تاکید بر مجاهدت و عمل به دانستهها.
خاطرات یک مصاحبه
در گذشته فیلم مصاحبهای و متن مصاحبهای دیگر با مرحوم آقا میرزا علیاکبر دامغانی را دیدهام، اینجا چند نکتهشان را باز مینویسم.
زمان هر دو مصاحبه پس از رحلت امامخمینی(ره) است. موضوعِ مصاحبه اول که بیشتر این نکات از آن مصاحبه است، همان رفاقت مرحوم معلم با امام خمینیاست و موضوع مصاحبه دوم بیشتر خود آقای معلم. ابتدا سیزده نکته از مصاحبه نخست را بخوانید:
1- پرسشگر از همان دیدارهای آخرین در بیمارستان میپرسد. مرحوم معلم به جز بحث دعا (و تاکید بر موضوعِ دعا برای عاقبت به خیری) میگویند: «درباره چند موضوع صحبت کردیم. یکی موضوع انگشتر و شکسته شدنش. دیگری موضوع فرج حضرت صاحبالزمان(عج) و اینکه نظر امام نزدیک بودن فرج بوده است».
2- مرحوم میرزا علی اکبرمعلم چند ویژگی منحصر به فرد امام خمینی را توضیح میدهند یکی (در این موضوع توجه کنید به مکتب فکری میرزا) تصریح میکنند: «عموم اهل عرفان و حکمت خیلی با شریعت میانه خوبی ندارند اما امام خمینی با اینکه عمیقا متبحر در حکمت و عرفان بودند دقیقا به احکام شریعت پایبند و مقید و معتقد بودند و نه تنها واجبات و محرمات شرعی، بلکه به مستحبات هم». از جمله مثال زدند به اینکه امام پس از وضو دستشان را خشک نمیکردند (یکی از مستحبات معروف وضو)
3- مهمترین و خاصترین ویژگی که مرحوم معلم درباره امام خمینی میگویند بحث اراده است.
ایشان با اشاره به آیه «فاستقم کما امرت» از اراده شگفت امام خمینی ستایش میکنند و میگویند «وقتی تصمیم به کاری میگرفت دیگر نگرانی نداشت، انجامش میداد و آن امر هم محقق میشد و اصلا یکی از ویژگیهای خاص امام این بود که وقتی چیزی میگفت آن مسئله اتفاق میافتاد. در حالی که خیلی به علوم غریبه هم معتقد نبود. علت هم این است که انسان خلیفه خداست و یکی از خصوصیات خدا «انما اذا اراد الله بشیء ان یقول له کن فیکون» است. اراده الهی بی اسباب و مقدمات هم شدنی است و امام خمینی هم در مقام چنین اراده ای بود». (دقت داریم که این سخنان از سوی یک استاد عرفان نظری بیان نشده، این سخنان را یکی از بزرگان منتسب به نحله تفکیک در مورد امام خمینی گفته است)
4- مرحوم معلم از دیگر ویژگیهای امام خمینی به همان مبحث «بی ادعا زیستن» و «گمنامی جستن» اشاره میکنند و برای مثال میگویند «با اینکه امام شعرهای بسیار درخشانی میسرودند ولی هیچ وقت به هیچ کس نگفتند من شاعرم. یا با اینکه نثر قدرتمند و بی نقصی داشتند و من نمونهاش را در نامههایمان دارم ولی پیش دیگران سخنی از این هنر خود هم به میان نمیآوردند» (توجه داریم که دیوان امام پس از رحلتشان منتشر شد).
5- وقتی مصاحبه کننده اشاره میکند به احترام ویژهای که امام در دیدارهایشان با آقای معلم برای ایشان قائل بودهاند، آقای معلم میگویند: «با آنکه پس از پیروزی انقلاب مقام بسیار بالایی داشتند و در همه ویژگیها، فوقالعاده بودند و شاید درست نبود مثل منی را خیلی تحویل بگیرند اما درست عین زمان طلبگی با من برخورد کردند و اصلاً قبل و بعدِ انقلاب در رفتار ایشان تفاوتی ایجاد نشد. در حالی که دیگران عموما این طوری نیستند. عموما تا به جایی میرسند باد میکنند و ورم میکنند و نمیدانند چه کار کنند!».
6- در پاسخ به پرسش پرسشگر در باب گفت و گوهای اجرایی (مربوط به حکومت) یا سیاسی با ایشان، مرحوم معلم تاکید دارد که «هیچ گاه وارد در عالم سیاست و اهل سیاست نبودهام و امام هم با من درباره سیاست صحبت نمیکردند». اکثر این گفت و گو هم به مسائل معرفتی طی میشود ولی وقتی دقت کردم دیدم دو نکته تقریباً سیاسی هم در سخنان ایشان بود.
7- یکی در باب ولایت فقیه است. که ایشان اشاره میکند این محور یکی از بحثهایشان در دیدارهای پس از انقلاب بوده است و اینجا نظر امام را چنین تشریح میکنند: «اگر اسلامی وجود دارد لزوماً باید حکومت اسلامی باشد؛ همان طور که اگر بنا بر ظلم است این ظلم برای تحقق نهاییاش به حکومت ظالمان هم احتیاج دارد.» گفتنیاست مرحوم معلم در پایان این مسئله تاکید میکند این یک سخن کاملا بدیهی و عقلی است.
8- نکته سیاسی دوم در باب جنگ ایران و عراق است که آقا میرزا علی اکبر معلم میفرمایند «هیچ ترسی در وجود امام نبود و اگر به ایشان بود بر اساس همان «فاستقم کما امرت» با همان لشگریان همه جا را میگرفتند. نه تنها بغداد را، بلکه بیشتر از بغداد را. اگر آن روند متوقف شد به خاطر خیانت اشخاص بود و ایشان در اواخر عمر از این گونه اشخاص خائن که در موضوع جنگ قصور کردند ناراحت بود.»
9- وقتی صحبت به همان دیدار پایانی در بیمارستان و دست به پیشانی گذاشتن میرسد، مصاحبه کننده میپرسد: «حاج آقا حالا میشود بگویید چه دعایی خواندید؟» آقای معلم میگویند «حالا یک دعایی خواندم دیگر، یک چیزی در عقیده ی خودم خواندم» بعد تاکید میکنند «البته نه یک دعای خاص، از همین دعاهای معمولی، همین ها که در کتاب های دعا موجود است. همین صلوات و بسم الله. منتها باید اعتقادش باشد. همینها، ولی هرکسی نمی تواند آن اثرش را بگیرد.»
10- پرسشگر از حال ایشان پس از وفات امام میپرسد. آقا میرزا علی اکبرمعلم میفرمایند «تنها چیزی که متاثرم میکرد این بود که دیگر کسی مثل ایشان پیدا نمیشود که معنای درد را بفهمد. بیشتر آدمهای مدعی، مست و منگاند و اگر برایشان از دردت سخن بگویی، چیزی نمی فهمند.» پرسشگر میگوید «پس شما بعد از امام خیلی تنها ماندید؟» که ایشان به سرعت پاسخ میدهد «نه خیر. هیچکس تنها نمیماند. خدا با همه هست. اگر کسی به خدا معتقد باشد تنها نمیماند.»
11- وقتی بحث شعرهای امام و رموز عرفانیشان مطرح میشود، آقای معلم میفرمایند: «یک جا در مورد شعر «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» بحث بود، من هم تفسیرم را گفتم و گفتم نباید اینقدر معنایش کنید. معنای شعر ظاهر است و نمیخواهد سعی کنید به زور سراغ تاویل عرفانی بروید.» یعنی تاکید کردند این یک غزل عاشقانه است! و نه خیلی عارفانه! بعد تصریح کردند «خیلی از صحبت های خدا هم همینطور است. ظاهر است و معلوم است. اما آنقدر ظاهر و آشکار است که پنهان میشود. اسم اعظم همه جا هست ولی همه دارند دنبالش میگردند. مسائل شرع روشن است و مخفی نیست، خودمانیم که مخفیش میکنیم. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».
12- کلاً هر جا پرسشگران میخواهند سراغ حکایتهای رازآمیز و مسائل نگفتنی و نهفتنی بروند، جناب معلم به لطایفالحیلی از بیانشان طفره میروند. یکجا یکی از پرسشگران به شوخی و تعریض میگوید «مثل اینکه حاج آقا ما را محرم نمیدانند». آقای معلم میفرمایند «نه اینطور نیست. این روزگار روزگار محرمیت نیست. در این زمانه دیگر نمیشود خیلی حرف ها را گفت.»
و واقعا وقتی دوربین -این چشمِ فضولِ مدرنیته- آنجا حضور دارد ایشان چه توقعی داشتند؟!
13- حتماً ماجرای تفسیر سوره حمد امام خمینی را میدانید. این تفسیر امام ابتدای انقلاب از تلویزیون هر هفته پخش میشد. تفسیری که به خاطر شدتِ رنگ و بوی عرفانیش -گرچه اهل عرفان و فلسفه را حسابی سر ذوق آورده بود- اما به خاطر اعتراضات شدید بخشی از اهل شریعت ادامه پیدا نکرد.
با این حال در این مصاحبه وقتی صحبت به تفسیر سوره حمد امام میرسد، جناب آقای معلم میگویند: «این تفسیر بیش از آن نباید ادامه پیدا میکرد و خوب شد دیگر پخش نشد» وقتی با تعجب مصاحبه کنندگان مواجه میشوند، میگویند: «هر حرفی به درد هر آدمی نمی خورد. واقعیات و حقیقیات عالم به جای خود محفوظ، ولی ظواهر هم باید محفوظ بماند» ایشان مثال میزنند «در حقیقت بسیاری از مردم اصلاً شبیه آدم نیستند، اما آیا هرکسی میتواند و باید این را ببیند؟ اگر ببیند که دیگر نمیتواند برود بین مردم!».
* 4 نکته از گفتگویی دیگر؛ این بار درباره خود
1- پرسشگر از شغل پدر آقا میرزا علی اکبر معلم دامغانی میپرسد و ایشان پاسخ میدهد: «پدرم روحانی بود، اما کشاورز هم بود و میگفت نان را باید خودت زحمت بکشی و به دست بیاوری»
2- در بخشی از مصاحبه، صحبت به خوارق عادات و کراماتِ اساتید آقای معلم (از جمله مرحوم آیتالله آقا سید موسی زرآبادی که آقای معلم ایشان را آقا میرزا مهدی اصفهانی هم تفضل میدادند) رسید.
وقتی پرسشگر پرسید «گمان میکنید از بین اساتیدتان کدام یک اسم اعظم را میدانستند؟» آقای معلم پاسخ دادند: «اسم اعظم را نمیدانستند. من آنچه را واقع می دانم میگویم، بدون سیاست. چون طالب واقع هستید میگویم سیاستی در کار نیست. واقعیت اهداییاست، تعلیمی نیست. تعلیمش فقط در عهده خدا است، دست کس دیگری نیست، به اجازه و اختیار کسی نیست. مگر بلعم باعورا اسم اعظم را بلد نبود؟ چه شد؟ رفت به کمک فرعون، الاغ هم جوابش را نداد! 3 حیواناند که به بهشت میروند، یکی الاغ بلعم باعوراست که فرمانش را نخواند. بلعم باعورا هرچه کرد آن حیوان به حرفش گوش نداد، آخر هم اسم اعظم یادش رفت. رفت به کمک فرعون و اسم اعظم را فراموش کرد.»
3- پرسشگر میپرسد «به نظر شما در میان اذکار کدام ذکر از همه بالاتر و موثرتر است؟» ایشان پاسخ می دهند: «مراد از ذکر یادآوری است. یادآوری این نکته که خدا هست و حساب و کتاب هست. اشتغال به ذکر یعنی توجه به خدا، نه اشتغال به خود ذکر و غفلت از خدا. باید توجه به خدا باشد نه ذکر. حتی در نماز هم اگر توجه به خدا نباشد، نماز، نماز نیست.»
4- جای دیگر که سخن درباره عشق به حضرت بقیةاللهالاعظم (روحی واروحنا لهالفدا) است، پرسشگر میگوید: «این علاقه به حضرت را شما از اساتیدتان آموختید یا ذاتاً در شما وجود داشت؟» مرحوم معلم پاسخ میدهند: «کم کم حرف هایی را شنیدم و طالب شدم. الآن هم آنطور که باید طالب نیستم، اگر بودم میرفتم دنبالش. وقتی خبرآوردند صدام در نجف به حرم امیرالمومنین (ع) اسائه ادب کرد، من به رفقا گفتم ما میگوییم که محب اهل بیت هستیم اما دروغ میگوییم. شاید فقط یک گوشه قلب ما محبت است. اگر همهاش حقیقت باشد ما میرویم دنبالش، چه بتوانیم کاری کنیم، چه نتوانیم.»
باری این بود حکایت امام خمینی و آقا علی اکبر معلم دامغانی. امام عالمگیر بود و معلم گوشهگیر. امام اسوه اهل عرفان بود و معلم افتخار اهل تفکیک. با این حال آقای معلم ولایت امام خمینی را با همان معنای عرفانیش (والاترین معنای ولایت) تایید میکرد و امام هم جناب معلم را با همین تفاوت ظاهر در مسلک و طریقتش احترام میگذاشت.
گفت: جان شیران و سگان از هم جداست/ متحد جانهای مردان خداست
منبع: خبرگزاری فارس
جانم به عقیق
مطلب جالبی بود