در دیدار با خانواده مرحوم «علی اربابی» مطرح شد
خاطراتی از «عاشق صادق» قرآن
در تمام طول عمر هیچچیز نتوانست او را از قرآن جدا کند، از خواب و تفریحش هم میزد تا جلسه قرآنش تعطیل نشود، به پای این عشقش ایستاد و با پیروزی در امتحانی سخت، ثابت کرد که «عاشقی صادق» است.
عقیق:«همه استاد را در منطقه لویزان میشناسند و از هر کس بپرسید خانهاش را به ما نشان خواهد داد»؛ این جمله را حاج حبیبالله پوراحمدی از آن «مصطفی اسماعیل»خوانهای معروف که با هم راهی خانه استاد مرحوم «علی اربابی» بودیم، می گوید. البته بعد از اینکه با راهنماییهای ایشان در یافتن خانه استاد ناکام ماندیم و به جای اینکه به منزل استاد برویم کمی بالاتر از امامزاده «پنج تن» لویزان، جلوی مسجدی که ایشان در آنجا جلساتش را برگزار میکرد سر در آوردیم، خود حاج حبیب میگوید: زمانی هم که با برادرم حاج ولی برای جلسات استاد میآمدیم راه را گم میکردیم.
بالاخره با آدرسی که در دست داشتیم و ذهنیتی که خودم از قبل از مسیر منزل استاد داشتم منزل ایشان را پیدا کردیم. امروز 12 بهمن سال 1393 و در سیوششمین دهه فجر انقلاب اسلامی قرار است به دیدار خانواده استاد مرحوم، ابوالشهید «علی اربابی» برویم و تا پایان هفته نیز به همراه مدیران سازمان دارالقرآن و جمعی از پیشکسوتان قرآنی کشور به منزل 4 استاد مرحوم دیگر هم خواهیم رفت.
در معیت آقای «احمد حاجیشریف» که یار و همراه قدیمی مرحوم اربابی است و آقایان «سید مهدی» و «حسین دهقانیزاده» از شاگردان قدیمی استاد اربابی، وارد منزل ایشان شدیم. هر ساله استاد «سیدمحسن موسوی بلده» به یاد آقای اربابی در همین خانه جلسهای تشکیل میدهد و عده کثیری از شاگردان و قاریان قرآن تهران و ایران به یاد استادشان، تلاوتهای 2 تا 3 دقیقهای در آنجا ارائه میدهند که سال گذشته من هم توفیق داشتم تا مستمع آن تلاوت ها باشم.
خانه و خانوادهای که به برکت قرآن هنوز زنده و پویایند
هنگام ورود به خانه اولین صحنهای که نظرم را جلب میکند همان صحنه پارسالی است، باغچهای که یک گل رونده بزرگ دارد و تمام دیوار حیاط را پوشانده است. وارد راهروی منزل هم که میشوی تعداد زیادی گلدان بر روی سکویی واقع شده و همه اینها به علاوه پاکیزگی خانه و سلیقهای که همسر مرحوم اربابی در چینش دکور خانه به خرج داده است، نشان میدهد که به برکت سالهای طولانی که صوت قرآن در این منزل طنینانداز بوده و هست؛ حتی در فقدان استاد اربابی نیز شادابی، حرکت و نظم همچنان در این خانه جاری است و انسان را به یاد این حدیث میاندازد که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «خانههای خود را با تلاوت قرآن نورانی کنید و آنها را گورستان نسازید همان گونه که یهودیان و مسیحیان چنین کردند و خانههای خویش را از عبادت تهی ساختند». خلاصه اینکه به برکت طنین ذکر خدا، این خانه سراسر آرامش و صفاست.
جنگلهای سرسبز شمال یا بهشت موعود؟ همواره انتخاب با ماست
آقای سیدمهدی درباره عشق استاد اربابی به قرآن میگوید: استاد اربابی اغلب اوقاتش را مشغول تلاوت و تعلیم قرآن بود؛ در وسط همین اتاق پذیرایی کتابخانهای داشت که انواع قرآنها در آن موجود بود و هربار با یکی از آنها کلام خدا را تلاوت میکرد، هر وقت هم که ما، یا آقای حسن ربیعیان به منزل ایشان میآمدیم هنور ننشسته میگفت: «یکی از این قرآنها را بردار و تلاوت کن»، همسر استاد هم بیدرنگ در تأیید سخنان آقای سیدمهدی میگوید: «حاج آقا عاشق قرآن بود؛ همیشه به من میگفت: «چهارشنبهها که من جلسه قرآن دارم با کسی قرار نگذار»؛ یک دفعه که بعد از مدتها به سفر شمال رفته بودیم بنا بود طوری برگردیم که آقای اربابی به جلسه چهارشنبه شبش برسد که بچهها با خانوادهشان همان شب آخر بی خبر به ما ملحق شدند؛ اما هر چه از استاد خواستیم حالا که بچهها آمدند چند روز بیشتر بمانیم ایشان ضمن عذرخواهی از همه و با گفتن این جمله که «شما نمیدانید قاریان جلسه از چه مسیرهای دوری به آنجا میآیند» تنهایی به تهران بازگشت و راضی به تعطیلی جلسهاش ولو برای یکبار نشد.
عشق و ارادهای سرمای زمستان و تاریکی شب را میشکافت
آنچه از سخنان شاگردان و نزدیکان استاد اربابی در این جلسه برمیآید حاکی از این است که گویا سرمای زمستان هم نمیتوانسته حرارت و آتش عشق استاد به قرآن را در وجودش سرد و خاموش کند؛ چون آقای سیدمهدی در ادامه خاطراتش از حالات مرحوم اربابی میگوید: یک سال زمستان به همراه ایشان برای افطار، منزل آقای جوشقانی دعوت بودیم، آن روزها ساعت 5 عصر اذان میگفت؛ بعد از صرف افطار و کمی گفتوگو، حول و حوش ساعت 6:30 بلند شدیم که استاد به جلسه قرآنش که ساعت 9 شب آغاز میشد، برسد. در مسیر منزل آقای جوشقانی برف به آرامی میبارید اما موقع خروج از منزل ایشان، بادیدن ارتفاع 15 سانتی برف روی زمین شکه شدیم. همه ماشینها در برف گیر کرده بودند؛ خلاصه با توکل بر خدا به سمت گردنه تلو حرکت کردیم و در حالی که همه از حرکت باز ایستاده بودند و ماهم کم کم داشتیم امیدمان را برای رسیدن به جلسه از دست میدادیم، استاد دستها را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا ما برای تلاوت کلام تو به راه افتادیم به حق جد این سید ما را به مقصدمان برسان»، با این دعای استاد از مسیری مخالف مسیر سایرین حرکت کردیم و جالب اینکه 10 دقیقه مانده به ساعت 9 هم به جلسه رسیدیم.
بله؛ عاشق قرآن نه زمستان و تابستان و نه شب و روز میشناسد. آقای حاجیشریف در این باره میگوید: برای داوری مسابقات به تبریز رفته بودیم، شب برای خوابیدن همراه استاد اربابی به اتاقمان رفتیم، کمی از نیمه شب گذشته بود که بیدار و متوجه عدم حضور ایشان در رختخوابش شدم، از روی نگرانی به حیاط محل استقرارمان رفتم که ناگهان صدای تلاوت قرآن به گوشم رسید و دیدم که آقای اربابی چند تا از این جوانان را جمع کرده و باهم مشغول خواندن قرآن هستند. صبر کردم تا کارشان تمام شد، بعد که علت را از ایشان جویا شدم گفت: «دیدم خوابم نمیبرد چند تا از این جوانهایی را که در محوطه میچرخیدند جمع کردم و یک کلاس قرآن برایشان تشکیل دادم». آن طور که آقای سید مهدی اظهار میکند؛ دکتر استاد اربابی هم همیشه از اینکه ایشان با سه رگ گرفته قلبش کماکان آنطور قرآن را تلاوت میکرده متعجب بوده است؛ اما همانگونه که از حال و روز آقای اربابی بر میآید امثال ایشان با هربار قرآن خواندن زندگی جدیدی مییابند، چرا که قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات میبخشد آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل میگردد و هم در نزد او محشور خواهید شد»
خاطرهای که اشک آقای اربابی را در آورد
امروز که به دیدن خانواده آقای اربابی آمدهایم یکی از روزهای زمستان است و گویا به تبع آن خاطراتی هم که مطرح میشود نیز زمستانی است؛ اما آقای حبیبالله پوراحمدی خاطرهای از استاد میگوید که ردپایی از تابستان در آن دیده میشود؛ او در بیان این خاطره میگوید: «نامهای را از سازمان دارالقرآن آوردم درب منزل حاج آقا تا امضا کند؛ ایشان کمی گیلاس برای پذیرایی آورد که خیلی خوب بود، از ایشان پرسیدم اینها را از کجا تهیه کردهاید؟ گفت چه کار داری بخور دیگه!»
حاج حبیب پوراحمدی در ادامه با اشاره به خاطراتی از زمان جنگ تحمیلی میافزاید: در آن دیدار خاطرهای از شهید امیر اربابی برای استاد تعریف کردم و گفتم که پسرش در گردان «عمار» مسابقات قرآن برقرار کرده بود و یکبار که رفتم سراغش تا ببینم چه کار میکند، بعد از جستجو، او را در حالی یافتم که در سنگری، بیسیم به پشت با خستگی تمام و به حالت نشسته خوابش برده بود و دلم نیامد بیدارش کنم». حاج حبیب میگوید: همینطور که این خاطره را برای استاد تعریف میکردم اشک میریخت و به یاد پسرش میگریست.
کاری که از هیچ داور مسابقهای انتظار نمیرود!؟
یکی از محورهای بیان خاطرات در دیدار امروز جمع ما با خانواده استاد اربابی، موضوع داوریهای این معلم قرآن کریم در مسابقات قرآن بود؛ طی سالهای اخیر برگزارکنندگان مسابقات قرآن، یکی از مواردی که در برنامهشان گنجاندهاند حضور یک استاد راهنما در خلال برگزاری مسابقات است تا نکات قوت و ضعف قاریان را پس از تلاوتشان به آنها تذکر دهد؛ به علاوه اینکه کلاسهای آموزشی هم برای قاریان دایر میکنند. آقای حاجیشریف در بخشی از خاطرات رفاقت 40 ساله خود با استاد اربابی میگوید: من و ایشان اغلب با هم به داوری میرفتیم به همین خاطر هنوز هم هر کس مرا میبیند خاطرات استاد اربابی برایش تداعی و ذکر خیری هم از ایشان میشود. ایشان همیشه بعد از اتمام تلاوت قاری و خروجش از جایگاه او را خیلی خودمانی و با نام کوچک صدا میزد و اشکالات تلاوتش را میگفت، در حالی که آن روزها اصلاً چنین چیزی متداول نبود.
با بیان این خاطره توسط آقای حاجیشریف انگار که جرقهای در ذهن آقای حسین دهقانیزاده خورده باشد میافزاید: بله، استاد هر وقت که من از جایگاه تلاوت پایین میآمدم، میگفت: «حسین بیا» و اشکالاتم را فیالمجلس تذکر میداد.
جرأتی که من ندارم
در پایان این دیدار که همهاش به ذکر خیر پدر شهید امیر اربابی گذشت و من ترجیح میدادم که فقط شنونده باشم، آقای حاجیشریف که با روحیات من آشناست و شاید از سکوتم تجب کرده بود، گفت: آقای خدایی شما چرا ساکتید؟ در پاسخ به ایشان گفتم: «حاجآقا دارم فکر میکنم» داشتم به این فکر میکردم که از مادر شهید امیر اربابی و همسر مکرمه استاد معظم قرآن «علی اربابی» بپرسم که ایشان به عنوان یک شخصیت ساخته شده در مکتب قرآن و اهلبیت پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش چه عکسالعملی داشت؟ اما راستش را بگویم جرأت نکردم که این سؤال را از «مادر شهید» بپرسم. شاید بیاید آن روز... اما واضح است کسی که بر اثر خواندن قرآن ایمانش روز به روز قویتر میشود پسر به قربانگاه میفرستد درحالی که شاید این آیه را زیر لب زمزمه میکند که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ؛ در حقیقت مؤمنان کسانیاند که به خدا و پیامبر او گرویده و [دیگر] شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند اینانند که راستکردارند».
آری او در عشقش به قرآن «صادق» بود.
گزارش از؛ مهدی خدایی
منبع:فارس