۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۰۱
عقیق: شب شعر آئینی اشک قلم برای دومین سال پیاپی، به همت دبیرستان علوم و معارف اسلامی ثامنالائمه و پایگاه اطلاع رسانی محافل مذهبی(عقیق) با سخنرانی حجت الاسلام دانی مدیر دبیرستان علوم معارف اسلامی ثامن الائمه و مداحی حاج یدالله بهتاش و کارشناسی سعید بیابانکی و حبیبی کسبی برگزار شد در اين برنامه كاظم بهمني ، محمد شمس، هادي ملك پور ، مهرداد طوماري ، محمد شيخي ، سجاد احمد لو ، مهدي نور قرباني و ... در كنار شاعران دانش آموز به شعر خواني پرداختند.
در ابتدا اشعار اين مراسم را بخوانيد:
محمد شیخی :
فرض کن که کودکی یک روز برسد خانه در جدا باشد
چند قطره خون رو دیوار مادرش بین شعله ها باشد
بعد عمری جدایی از مادر صبح یک روز تلخ و درد آور
پدرش روی تخت بیماری پدر آماده عزا باشد
پشت هم سطر می کند در ذهن غصه های به این بزرگی را
مادرش یاد داده که باید به رضای خدا رضا باشد
می رسد روز های سختی که کودک این بار مرد تنهایی لست
وسط شعر می شود اما تازه آغاز ماجرا باشد
ماجرایی که اولش بادر ماجر ایی که آخرش با سر
ماجرایی کنه نقل تقطیع بند بند هل اتی باشد
حرف سر شد غزل به سر آمد مثل بغضی که در گلو مانده است
یک نفر گفت آسما بارید شاید این گریه ی خدا باشد
کاظم بهمنی:
ای به من از هر دم و هر باز دم نزدیک تر
جانم از دوری برآمد آمدم نزدیک تر
من به دنبال غم و غم نیز دنبال من است
داد از این غم این م از سایه هم نزدیکتر
عشق مردم از تبسم شکل می گیرد و لی
ماشدیم از گریه های هم به هم نزدیک تر
لحظه ی احساس تنهایی همیشه یاد تو
می شود از هر رفیقی دست کم نزدیک تر
کربلایی ارزانی خوبان مرا باشد نبر...
ای به ن از گنبد و صحن و حرم نزدیک تر
حال در صحن تو بودم گر تو می گفتی بیا
بابت هر قطره اشکم یک قدم نزدیک تر
ادعای عشق بی سوگند باور کردنی است
راه هایی هست حتی از قسم نزدیک تر
عمر دارد می رود سخت است اما تلخ نیست
می شود هنگام وصلت دم به دم نزدیک تر
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه
کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد
شعراستاد علی انسانی که توسط آقای حبیبی کسبی خوانده شد:
راس تو را به روی نی ،
هرچه نظاره می کنم
سیر نمی شود دلم ، نگه دو
باره می کنم
ز اشک و آه سینه ام ،
میان آب و آتشم
چو با توام ، از این میان
کجا کناره می کنم
گمان کنند دشمنان ، نیست
به کام من زبان
ز دور بسکه با سرت ، به
سر اشاره می کنم
به دختران خود بگو که
گوشواره ها چه شد
گریه به گوشواره نی ، به
گوش پاره می کنم
هم
سر تو بر سر نی ، هم سر اکبرت زپی
گاه
نگاه نگاه سوی مه ، گه به ستاره می کنم
رخت
به خون که رنگ زد ؟ آینه را که سنگ زد
خنده
زآه خویشتن به سنگ خاره می کند
هادی ملک پور:
ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش می افتد
دل شیدایی من پشت سرت می ریزد
رحم کن بر پدر محتضرت می میرد
آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد
پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد
جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد
تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند
خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد
به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد
خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد
وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین
گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد
چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند
آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد
صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر
دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد
جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده
بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد
خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم
پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد
تکه تکه به عبا می برمت اما حیف
به تکانی بدن مختصرت می ریزد
سجاد احمد لو:
گفته بودی که حرم می برمت ممنونم
از پذیرایی و لطف و کرمت ممنونم
خواب خوش بود که آخر تو محقق کردیش
اربعین پای پیاده حرمت ممنونم
شعله های خیمه ها موی سرش را... بگذریم
رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم
یک پدر با چشمهایی نیمه باز از روی نی
سیلی زجر آوری بر دخترش را ... بگذریم
هر زمنا چشمش به سرها می خورد در بین راه
شمر پیشچشمهایش خنجرش را ... بگذریم
درد پایش هیچ وقتی در د پهلو می گرفت
با لگد آرام شد تا مادرش را ... بگذریم
در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه
خواند لالایی که قدری اصغرش را... بگذریم
با عمو عباس گفت آخر نمی بینی مگر
خواهرت نامحرمان دور و برش را ... بگذریم
..
با وجود زخم تاول زخم گوش و زخم دست
دلخوش است از اینکه بر سر معجرش را... بگذریم ...
سعید بیابانکی در میان برنامه دو غزل عاشورایی خواند:
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتادو دو حج ناتمام است حسین
عمری است که دور مرقدش می گردیم
آیینه ی مسجد الحرام است حسین
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین / نیت
رفتن در آغوش خطر دارد حسین
حنجر نامردی خوردن ز اهل کوفه را / خوب می داند که میراث از پدر دارد حسین
اهل بیتش را ببین همراه خویش آمورده است / چون که از پایان کار خود خبر
دارد حسین
وای من مابین رود دجله و رود فرات / لب ز شن های بیابان خشک تر دارد حسین
کوه صبر است که هم داغ برادر دیده است / هم تک و تنهاست هم داغ پسر دارد
حسین
تا بگوید شرط دینداری فقط آزادگی است / روی دست غنچه ای بی بال و پر دارد
حسین
بانگ برزد پیکری بی دست یا اخا / ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین ....
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم چه نوحه و چه
عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به
همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته
ام یار و همدمی
بر سیل اشک خانه
بناکرده ام ولی
این بیت سُست را
نفروشم به عالمی
گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی
می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...
محمد شمس :
چنان بعد ازتو از ننگ بقا سازم نفس پنهان
که هر گامم نمایان پای پیش از پای پس پنهان
تمام فرصتم چون برق بایک ناله شد پیدا
نودم کاروان عمر در بانگ جرس پنهان
چو اشکم رنگ خاموشی به دوزخ ریخت دانستم
همای نیک اقبالی است در بال مگس پنهان
گریزان چون گداي آشيان سوزان پس از این به
به حسرت خویش را سازند مرغان در قفس پنهان
تنت آیینه دار لاله زاری بود از گلزخم
دریغا گلشنت گردید زیر خار و خس پنهان
مهرداد طوماري :
پنهان به خاك كردم رازي به آب ديده
با كس نمي توان گفت سرّ دل رميده
وقت سحر دعايم شد عاقبت اجابت
بر شام تار ما هم سر زد شبي سپيده
پرواز بردم از ياد بالم چو شد شكسته
اين است حال و روز مرغ به خون تپيده
شادابي گذشته از من مخواه ديگر
برگشت ناپذير است رنگ ز رخ پريده
قوت نداشت پايم تا پيش تو بيايم
از بس كه دختر تو در خارها دويده
شب بود و دشت وحشت پر شد وجودم از ترس
صحرا چه مي شناسد طفل پدر نديده
بسيار رنج بردم در راه عشقت اما
بار سفر كشيدم با قامتي خميده
وضعيتي است وضع راس تو و سر من
مجنون سر شكسته ، ليلاي سر بريده
مهدي نور قرباني:
گاهی پدر از خانه و کاشانه اش دور است، گاهی برای مدتی قصد سفر دارد
از بابت خیلی مسائل خاطرش جمع است، در خانه وقتی چند فرزند پسر دارد
فرزند کوچکتر عصای پیری باباست، فرزند بعدی جانشین اوست در خانه
فرزند ارشد غیرت باباست او باید ، بار بزرگی را ز روی دوش بردارد
حالا حسین است و سه تا شمعی که میخواهد، در ظلمت شبهای بی حیدر بر افروزد
با بوسه راهی میکند تا عرش اکبر را ، اینجا پدر از آخر قصه خبر دارد
دل کندن از فرزند ارشد کار دشواریست، نزد پدر قدری قدم برداشت آهسته
میگفت تنها یک قدم ماندست تا معراج ، بابا دعایم کن دعای تو اثر دارد
این حرف هارا با خودش گفت و قدم برداشت، پیغمبری از دور دشمن را به شک انداخت
آمد جلو کفتارها ترسان و لرزان از ، اینکه کمربند علی را بر کمر دارد
"انّی عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِي" ... ای قوم، "نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ"... ناگاه
از هیبتش پشت تمام کوه ها لرزید، الله اکبر کیست او ؟ اینسان جگر دارد
اکبر به میدان رفت و بابا با خودش فکر، روزی که کودک تازه راه افتاد را میکرد
یاد رسول الله وقتی که کنارش بود، با این شباهت ها که او از هر نظر دارد
فرزند گاهی مدتی قصد سفر دارد، آنوقت مادر دائما دلشوره میگیرد
بابا ولی از او همیشه خاطرش جمع است، وقتی دعای مادرش را پشت سر دارد
حسن ختام اين شب شعرسخنان ارزشمند پيرغلام با اخلاص اهل بيت ع حاج يدالله بهتاش بود:
قال رسول الله : نعم الهدیه و نعم العطیه الموعظه
بهترین هدیه ای که انسان می تواند برای دوستان خود ببرد موعظه است.من می خواهم امشب یک موعظه برای شما داشته باشم چون انسان موعظه را از گناهکار هم می تواند بشنود . از کوچکتر از خود هم می تواند بشنود . ما باید کاری کنیم که عاقبت به خیر شویم. انسان در این این دنیا نمی داند چه کسی عاقبت به خیر است و چه کسی عاقبت به شر است. چه موقع معلوم می شود؟ وقتی انسان به آخر راه می رسد. من کسی را می شناختم 72 سال عمر کرد 70 سال آدم خوبی بود 2 سال آخر عمرش به راه باطل رفت و عاقبت به خیر نشد.و کس دیگر هم بود که تمام عمر گناهکار بود و در آخرعمر یک اتفاق و یا یک موعظه نجاتش داد.
آیا شما می دانید که در کربلا آدمی بود که تا لحظات آخر با امام حسین (ع)بود ولی در لحظات آخر فرار کرد؟ ضحاک بن عبدالله مشرقی. این فرد دقیقا در شرایطی که امام حسین تنها مانده بود از کربلا گریخت.بر عکس ما دو برادر داشتیم در کربلا تا آخرین لحظات در لشگر عمر سعد بودند ابوالهتوف و سعد تا جاییکه نگاه کردند و دیدند بدن پسر پیغمبر در گودی قتلگاه افتاده آقا هم به آنها نگاهی کرد. نگاه آقا کارساز شد و اینها با لشگر خودشان جنگیدند و به شهادت رسیدند. انشاءالله آقا به ما هم از آن نگاه ها کند تا عاقبت به خیر شویم. حالا چکار کنیم که عاقبت به خیر شویم؟
قال رسوال الله (ص) : للسعید ثلاث علامات
برای سعادت مند 3 علامت وجود دارد :1 لقمه حلال ، لقمه حرام آدم را بیچاره می کند 2 مجالسه العلماء باید همنشینت خوب باشد 3 صلاه الخمس بالامام نماز را به جماعت بخوانید