۲۴ مرداد ۱۴۰۱ ۱۸ محرم ۱۴۴۴ - ۰۰ : ۰۶
وبلاگ "سامی دخت" :
من یک شبی بعد از شنیدن کلام این مرد، بعد از منبرش، بعد از اینکه دعای به سر گرفتن قرآن را با پیرمرد خواندم، بعد از شب قدری که بهترین شب قدر عمرم بود یک قرارهایی با خودم گذاشتم که هنوز یادم هست...

اصلا چرا دروغ؟! شاید یک بخشی از این ماجرا هم برمیگشته به اینکه شنیده بودم میثم مطیعی جوشنکبیر مجلس آقامجتبی را میخواند و لابد توی دلم فکر کرده بودم آن صدا ارجحیت دارد به صدای برخی مداحهای همینجورکی که جوشن را عین سرمشقهای دوره ابتدایی تندتند میخوانند. حالا هرچه بوده من یک شبی از سر اتفاق گذرم افتاد به مجلس این مرد و بعدش یادم هست به همه گفتم که هیچ شب قدری برایم اینقدر برکت نداشته است. یک جور خوبی بود اصلا. یک جوری که نمیشود گفت. انگار دعاهای من که نه دعای هر که آن شب آنجا بود روی دستهای پیرمرد بالا میرفت.
اَللّهُمَّ بِحَقِ هذَا الْقُرْآنِ،
وَبِحَقِّ مَنْ اَرْسَلْتَهُ بِهِ،
وَبِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فیهِ، وَبِحَقِّکَ،
عَلَیْهِمْ فَلا اَحَدَ اَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ...
من یک شبی بعد از شنیدن کلام این مرد، بعد از منبرش، بعد از اینکه دعای به سر گرفتن قرآن را با پیرمرد خواندم، بعد از شب قدری که بهترین شب قدر عمرم بود یک قرارهایی با خودم گذاشتم که هنوز یادم هست...
آقای مجتبای تهرانی!
آقای مدرسه نور!
آقای معلم اخلاق!
راست گفتند که مدرسه نور تهران رفت.
اینها را من هم میگویم؛
من حسرتبهدلی که جز یکی دوبار گذرم به منبر و مجلس و کلام شما نیفتاده بود.
آقای مدرسه نور!
آقای معلم اخلاق!
راست گفتند که مدرسه نور تهران رفت.
اینها را من هم میگویم؛
من حسرتبهدلی که جز یکی دوبار گذرم به منبر و مجلس و کلام شما نیفتاده بود.
کدخبرنگار:211005